با تاسف که تنها ما نسل شکست خورده ی تاریخ این سرزمین دردمند و بلاکشیده نیستیم؛ بلکه به گواهی تاریخ این سرزمین نسل در نسل شاهد شکست اندر شکست های گذشته اش نیز بوده است. تاریخ گواه بر این است که هر شکستی نه تنها نسل های آینده را بیشتر شکسته و مقاومت ایثار گرانه و حماسی و بی ریای آنان را شکسته است؛ بلکه فاجعه بارتر این که از شکست های دردبار تاریخی هم درس آموختنی گرفته نشده و در نتیجه هر شکستی ما را بیشتر شکسته و هیچ شکستی، شکست های پیهم ما را نشکسته است. با تحمل این همه شکست هایی که موج بشکن بشکن آن فراگیرتر از هر شکستی است و رنج گران سنگ آن بزرگتر از عمق وپهنای این شعر رستم پهلوان غزل فارسی است: درد عشقی کشیدهام که مپرس – زهر هجری چشیدهام که مپرس
این درد چنان بس ژرف و دامن گسترده بوده که حتا در واپسین لحظه های زنده گی داغ حرمان و حسرت آن برای همگان و بویژه مردان بزرگ و نام آوران ادب، سیاست و فرهنگ بیشتر چشیدنی است. هرچند در این شکست فراگیر بوده و طعم تلخ آن را همگان چشیده اند؛ اما این شکست بر آنانی سنگین تر و کشنده تر بوده که به گفته ی افلاطون: میدانند که نمی دانند. انان مردان بزرگ طعم تلخ این شکست را چشیده اند که کم تر وسوسه ی آب و نان و بیشتر دغدغه ای برای انسان و نجات او از چنگال دژخیمان زور، زر و تذویر داشته اند؛ بویژه آنانیکه منادی اگاهی، آزادی و عدالت بوده و رنج رهایی انسان به آرزوی ابدی آنان مبدل شده است. از این رو بوده که تهمتن پهلوانان رستم ادب و فرهنگ فارسی زهر این درد کشنده و مرد افگن را بیشتر چشیده اند.
چنانکه محمّد معین (۱۲۹۷ – ۱۳۵۰) استاد زبان فارسی و پدیدآورندهٔ فرهنگ معین درباره آخرین روز حیات دهخدا چنین مینویسد: «دو روز قبل از مرگ دهخدا بود. به دیدارش رفته بودم. حالش سخت بود. در بیهوشی سختی فرو رفته بود. استاد هر چند دقیقه یک بار چشمانش را میگشود و اطراف را نگاه میکرد و باز چشم فرومیبست. مدتی گذشت، چشمانش را باز گشود، مرا شناخت و با دستش اشاره کرد که در کنارش بنشینم. در کنارش روی زمین نشستم. وقتی برای بار دوم چشم گشود، آهسته گفت: «مپرس!». به صدای بلند گفتم: «استاد، منظورتان غزل حافظ است؟» با سر اشارهای کرد که آری، و من دیوان حافظ را گشودم و این غزل را خواندم. بعد استاد نگاهش را به نقطهای دور به دیدارگاهی نامعلوم فرو دوخت و با صدایی که به سختی شنیده میشد گفت: «بی تو در کلبه گدایی خویش / رنجهایی کشیدهام که مپرس» … استاد بریده بریده میخواند: «به مقامی … رسیدهام… که مپرس!»
این رنج بی پهنا و درد بی درمان تنها منحصر به استاد دهخدا نبوده و بدون تردید هر دهخدای تاریخ آتش سوزنده ی آن را تا پایان زنده گی حس کرده و رنج بی درمان آن را ناگزیرانه چشیده اند. اشک حسرت ریختن در پای این رنج بزرگ تنها رنج آب و نان غم پایان ناپذیر یک انسان نیست؛ بلکه در پشت آن، رنج بزرگی نفس می کشد و اندوه بس کلانی زبانه می کشد که با زبان ی زبانی و زبان با زبانی شکست بزرگی را حتا پیش از رفتن به آغوش مرگ در آخرین لحظه های زنده گی زمزمه می کند. البته این شکست، شکست یک انسان نیست؛ بلکه شکست نمادین است که نه یک شکست؛ بلکه شکست های بزرگ تاریخ را به زمزمه می گیرد. آنهم نه تنها خوانش شکست های پیهم؛ بلکه خوانش شکست های نشکسته است که بیشتر ناشی از غفلت و خود خواهی ها و گرایش های ناسالم سیاستگران و زمامداران است و این جفا و بیداد اهل ادب و هنر را بیشتر از بیش زمینگیر می سازد و آن شکست ها چون کوله باری از حسرت تا آخرین لحظه های حیات آنان را درهم می پیچد؛ زیرا این شکست، شکست یک انسان نه؛ بلکه شکستی فراگیر و جبران ناپذیر است که نه تنها بر شکست های گذشته نقطه ی پایان نمی گذارد، برعکس هر شکست در موج دیگری و در شکست های دیگری تداوم پیدا می کند. بجای آنکه هر شکست درس آموزنده ی تاریخی برای نسل های کنونی و آینده باشد، برعکس شکست، شکست را تمثیل می کند و به این نکته مهر تایید می گذارد که هیچ شکستی تا کنون شکست ما را نشکسته است. این شکست نسل های گذشته را بار بار به قربانی گرفته و با پایمال کردن نسل کنونی نسل های آینده را نیز خواهی و نخواهی به آغوش سوزنده و آتشین و متعفن خود می کشاند.
ممکن این پرسش در ذهن خواننده عبور کند که چگونه شده تا زهر این شکست را بیشتر آنانی بچشند که در جغرافیای جهان اسلام بسر می برند. آنهم در دامان دین و زیر چتر دینی که داعیه دار برابری و عدالت برای زن و مرد در عرصه های سیاسی، اجتماعی، آموزشی و فرهنگی است؛ اما برعکس این دین حالا تیغ زهر الودی شده در چنگال گروه های افراطی، تروریستی و سلفی که برضد باور های شان کفار را به آغوش کشیده و با سر دادن شعار های اسلامی مسلمانان را از افغانستان تا پاکستان، ایران، عراق، سوریه، لیبی، سودان و… گروه گروه گردن می زنند. شگفت آور این است که هر گروهی هرچه بیشتر گردن می زند، لاف دینداری و اسلام مداری را بیشتر می زنند. هرچند در عقب این فاجعه دستان شبکه های استخباراتی است که دشمنان به ظاهر آشتی ناپذیر و تفنگ در دست خود را به گونه های غیر مستقیم در افغانستان و کشور های شرق میانه و شاخ آفریقا برای کشتن هم کیشان خود تشویق می کنند و آنان را با خود به جنگ مار می برند؛ اما جان مطلب در این است که این شبکه های جهنمی چگونه قادر گردیده اند تا سیاه اندیشان دین مدار را به جنگ روشنایی و روشن اندیشان آنهم زیر چتر پرچسپ اسلام ببرند و جنگ را در سرزمین مسلمانان زیر نام اسلام با اسلام بکشانند. آنان با این رویکرد توانسته اند تا جاهل ترین قبیله گرا ها مثل طالبان را ابزاری برای تداوم شکست های شکست برگزینند. اروپایی ها پس از قرن ها ستم کلیسا زیر نام دین توانستند، خود را از اسارت کلیسا بیرون کنند و این مبارزه سده ها را در بر گرفته و هزاران دانشمند و متفکر و دگرانديش اروپایی چون گالیله ها را به قربانی گرفت تا آنکه با راندن دین از سیاست فصل نوین یعنی مدرنیته و پس از آن پسا مدرنیته در اروپا ادامه یافت.
این به معنای آن نیست که ما هم صدها سال منتظر بمانیم تا افراطیت دینی را از بدنه ی حکومت جدا و دخالت افراطی دین در حکومت را به قانون تبدیل کنیم. دیروز اروپایی های روشنفکر و پیشرو برای فروریزی زنجیر های حاکمیت کلیسا همدست شدند؛ اما دریغ و درد که امروز اسلاف آنان بدون توجه به شرایط جهان و تحولات سریع جهان، برای به اسارت کشیدن انسان شرقی و رسیدن به اهداف راهبردی و جیوپولیتیک خویش تلاش دارند تا با حمایت از گروه های افراطی و راه اندازی سناریو های طالبانی دیروز در افغانستان و امروز هم در سوریه شرق اسلامی را به دوران وحشت و تکفیر گرایی قرون وسطا ببرند.
هزاران دریغ و درد که بردن کشور های شرقی اسلامی به دوران قرون وسطی اروپا، به شدت در حال تبدیل شدن به یک روند شده است. اکنون قدرت های بزرگ دست بدست هم داده اند تا پس از تحویلی افغانستان به طالبان و اکنون هم تحویلی سوریه به تحریر شام، این روند را در کشور های شرقی اسلامی با سناریو های مشابه و اما متفاوت همگانی بسازند. سناریوی زبه قدرت رساندن تحریر شام در سوریه با توجه به ستم طالبانی رنگ دیگری به خود گرفت و ستم طالبان در افغانستان برای جولانی تجربه ی خوبی را بر جا گذاشت و او از این جهالت طالبان درس خوب گرفت و او بر رغم افکار سلفی حاضر شده تا به بهای پرداختن به جهالت طالبان زیر نام دین کلپ های شبانه را در ۱گسوریه تحمل کند و با دختر لیبرال و آزاد اندیش سوری عکس یادگاری بگیرد. جولانی در حالی به این کار مبادرت کرده که پیشینه روابط و پیوند های ایده ئولوژیک با بغدادی و القاعده داشته و پیش از تشکیل تحریر شام شاخه ی النصر القاعده را در سوریه رهبری می کرد.
هرچند سناریوی سوریه تا حدودی از یک سو پرده از انعطاف پذیری گروه های افراطی و اشتیاق آنان برای داشتن قدرت و از سویی هم سیمای پشت بازی های سیاسی و استخباراتی قدرت های بزرگ در خاورمیانه بر می دارد. در عین زمان صدای روند ” جولانی” شدن از جنوب و آسیای مرکزی تا شرق میانه از افغانستان تا سوریه به اهتزاز درآمده است. این در حالی است که مردم افغانستان با وجود قربانی های فراوان از نیم قرن بدین سو باز هم زخم خونین شکست در شکست دردناک را با گوشت و پوست خود احساس میکنند. زخم هاییکه با نبرد های خونین کمونیسم زدایی و اسلام گرایی آغاز شد و امروز همان اسلام گرایی دیروز در سیمای اسلام افراطی تیغ از دمار کشور های شرقی بویژه افغانستان بیرون می کند.
حال پرسش این است که تا چه زمانی این فاجعه ی شکست در شکست پایان ناپذیر در افغانستان ادامه خواهد یافت. از روند رو به وخامت نهادن اوضاع جهان طوری برداشت می شود که به قدرت رساندن گروه های افراطی در افغانستان و سوریه و کشور های دیگر یک پروژه ی کلان سیاسی و استخباراتی است که از سوی کشور های قدرتمند جهان سازماندهی می شوند و هر زمان که خواسته باشند، روند آن را دگرگون می کنند. بازیگران جهانی بی توجه به از کنترول بیرون شدن گروه های تروریستی فکر کرده اند که با همان سناریو که این گروه ها را به قدرت رسانده اند و با همان سناریو آنان را از قدرت به زیر می افگنند؛ اما بعید به نظر می رسد که تله ی گروه ” داعش” بتواند، به ساده گی این گروه های به قدرت رسیده را بروفق مراد قدرت های سازنده ی آنان سمت و سو بدهد. در یک استقرای سیاسی از این گفته ها چنین نتیجه برمی آید که تغییر اوضاع کشور های منطقه وابسته به تصمیم قدرت های بزرگ و متخاصم جهان است. با این حال اوضاع کشور های جنوب آسیا و شرق میانه وابسته به اوضاع پرتنش کنونی جهان است.
از گفته های بالا فهمیده می شود که اوضاع سیاسی، اقتصادی و اجتماعی کشور های اسلامی از کنترول بیرون شده و مردمان آنان قادر به رقم زدن سرنوشت شان نیستند. پس با این حال روند شکست در شکست ما ادامه دارد و به این زودی ها دل بستن برای شکستن شکست رویایی بیش نیست. هرچند در پشت این شکست ها حکومت های استبدادی، کودتا های نافرجام و تهاجم قدرت های بزرگ قرار داشته که از نیم قرن بدین سو سرنوشت مردم افغانستان را به بازی گرفته اند؛ اما صدها دریغ و درد که وزنه ی سنگین شکست در شکست های ما بیشتر عامل داخلی دارد و بر روی زخم های ما ضرب تیغ زهر الود آنانی سنگینی دارد که ما انسانی ترین آرزوی های خود را در کف اعتماد آنان گذاشتیم. مردم افغانستان در طول تاریخ در نبرد با متجاوزان پیروز بوده و هر از گاهی برگ برنده در دست داشته اند؛ اما خودخواهی های گروهی و قومی بدون استثنا در موجی از وابستگی های استخباراتی پیروزی های مردم افغانستان را با خون آبیاری کردند. بنابراین می شود گفته که شکست ها از درون بر ما تحمیل شده و حالا رنج گرانسنگ آن را با گوشت و پوست احساس می کنیم. این شکست ها را آنانی بر ما تحمیل کردند که ما آنان را بازو های صادق و شکست ناپذیر و ستون های استوار و تسلیم ناپذیر به دشمنان خارجی تلقی می کردیم؛ اما هزاران دریغ و درد که آنان توانایی مدیریت جنگ با خارجی ها را نداشته و در بازی های سیاسی و استخباراتی چنان کوتاه آمدند که با دست یازی به خیانت، جنایت و فساد بیشترین ضربه را در سازش با شبکه های استخباراتی بر خودی ها و مردم افغانستان وارد کردند تا بالاخره امروز افغانستان را در کام تروریسم و سیطره ی گروه های تروریستی افگندند. پس داستان غم انگیز شکست در شکست ما بیشتر عامل داخلی و کمتر عامل خارجی داشته و این شکست ها بر مصداق این نکته که ” خود کرده را نه درد است و نه درمان” هر روز بر ما غلبه پذیرتر می شوند.
در همین حال موجودیت نفاق های گروهی، قومی، زبانی و رسانه ای در میان مخالفان طالبان خطرناک تر از حاکمیت طالبان و گروه های تروریستی تمامیت ارضی، حاکمیت ملی و استقلال سیاسی افغانستان را تهدید می کند. با تاسف که این گونه نفاق افگنی دارد، به فرهنگ مسلط رسانه ای بدل می شود. این حالت دردناک و فاجعه بار هر روز پیهم برگ های آرزو های مردم افغانستان برای یک افغانستان با ثبات و دارای حاکمیت قانون بیشتر پرپر می شوند و شکست های ما را به شدت شکست ناپذیر می سازد. این اوضاع ناگوار سبب شده که واقعیت های تلخ و ناتمام شکست در شکست ما ناشکسته تر و به افسانه های های غم انگیز فردا ها بدل شود. این شکست دردناک حتا فصل خونخواری ها در تاریخ را حتا دگرگون کرده است. این شکست پر آمیزه از نفاق شنیع تر از آن حیوان وامپیر است که مارکس می گفت: نظام سرمایه داری مانند وامپیر خونخوار خون انسان را می مکد؛ حالا نفاق چنان بدتر از وامپیر خون انسان افغانستان را می چوشد که در هر قدم راهگشا برای طالبان و سایر گروه های افراطی و تروریستی است.
تاریخ خونبار و فاجعه بار نیم قرن گذشته ی مردم افغانستان حکایت از نامرادی ها و ناشادی های دیر هنگام دارد و هر شکستی ما را شکست و هیچ شکستی شکست ما را نشکست. هزاران دریغ و درد که آخرین شکست چنان پر و بال های ما را شکست که فرصت کم ترین پر زدن و پرواز را هم از ما گرفت. با توجه به آشفتگی های سیاسی در میان مخالفان طالبان و سرکوب مردم افغانستان و از سویی هم انعطاف ناپذیری رهبر طالبان و از سویی هم اوضاع پرتنش جهانی در سایه ی رقابت های تنگاتنگ و بی رحمانه و منافع محور قدرت های جهانی، در راستای معامله و تعامل با گروه های تروریستی، هنوز زود است که انتظاری برای شکستن شکست ها و رسیدن به استقلال ملی، حاکمیت قانون و نظام عادلانه ی ملی در افغانستان جنگ زده و افتاده در کام تروریسم داشت. پس با این حال هر سناریوی زود هنگامی که در افغانستان رخ میدهد؛ البته بدور از توهم توطیه، هدف از آن دسیسه ی تازه و راه اندازی سناریوی شکست در شکست چیز دیگری نیست.
هرچند برای شکستن این شکست ” هفت خوان رستم” را باید پیمود و اما از آنجا که شکست خود راه ی رسیدن به موفقیت است و باید با شکست مقابله کرد. زیرا ترس از شکست، فرصت های غلبه بر شکست را از انسان می گیرد. پس اهمیت شکست را باید درک کرد و باور داشت که هیچ چیز ارزشمندی به ساده گی بدست نمی آيد. برای غلبه بر شکست از منفی بافی دوری کرد و بدون هر گونه هراس، برای دریافت نشانه های موفقیت از هیچ تلاشی نباید دریغ کرد تا باشد که شکست ها را با ضرب پنجه ی فرصت ها مهار کرد و با استفاده از تجارب دیگران و به کار بردن خلاقیت های جدید برای بشکن بشکن سلسله زنجیر شکست ها فراتر و مصممانه تر از رستم پهلوانان نبرد های حماسی و جهان پهلوانان شعر و عرفان چون، سنایی ها، عطار ها و خداوندگار بلخ، هرچه استوار تر گام به پیش گذاشت تا باشد که به گفته ی مولانای بلخ: “هفت شهر عشق را عطار گشت – ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم” هفت شهر آزمونی عشق های افلاطونی و هفت خوان دشواری ها پیموده شود و صدای بشکن بشکن این چنین جهانگیر شود: “شكستم توبه ام ساقي، تو هم بكشن سر خم را — بزن سنگی بجام می كه بشكن بشكن است امشب”