آقای عبدالحی خراسانی در رخنامه ی شان نوشته ای دارند زیر عنوانِ [ دکوراسیون نماهاى بيرونى و داخلى ساختمان افغانيزم ( پشتونيزم ) و طراحان خردمند در خدمت حاكمانِ فاشيزم ! ایشان در آغازِ این نوشته چنین مینویسند : [ روياى افغانيزم كه در مقدمه ى بلند دستور زبان افغانى ( پشتو ) در سال 1938 توسط محمد گل خان مومند نوشته شده بود، در عصر سلطنت محمد ظاهر خان به سياست راهبردى حاكميت تبديل شد و تا كمتر از سى سال يعنى تا 1964 ساختمان هويت سياسى بر محور افغانيزم تكميل گرديد. اكنون زمان آن رسيده بود كه براى اين ساختمان تازه تأسيس و بى نام و نشان ، هويت تاريخى و شناسنامه تمدنى دست و پا نمايند .براى انجام اين مأمول دو شخصيت دانشمند استخدام شدند تا تاريخ و فرهنگ بيافرينند و زبان افغانى (پشتو) را كه به اعتراف مولف دستور زبان و استراتيژيست ( مومند) تا سى سال پيش فاقد دستور زبان و فن نگارش بود، شناسنامه جعلى هزار ساله صادر نمايند! به اين ترتيب شادروان استاد عبدالحى حبيبى ( پته خزانه ) را نوشت و مير غلام محمد غبار (افغانستان در مسير تاريخ ) را تأليف نمود. ] دریغا از وجدانی که بعضی ها هرگز ندارند !! بلی آقای خراسانی در این نوشته با کمال پر رویی و بی حیایی زنده یاد غبار را اجیر شده و نوکر حکام خاین و وطن فروش آل یحیی معرفی نموده و
در کنار محمد گل خان مهمند جنایتکار و عبدالحی خان حبیبی قرار می دهند . آری جناب عبدالحی خان خراسانی که نه از تاریخ چیزی میدانند و نه صادق را از خاین میتوانند تشخیص دهند ، ادعای محقق و مؤرخ بودن می نمایند یا اینکه مخصوصاً میخواهند زیرکانه آب در آسیاب دشمنان این سرزمین بریزند و آتش نفاق را میان اقوام این سرزمین شعله ور نگهدارند …
بر همه مبرهن و آشکار است که غبار تا آخر عمر در مقابل زورمداران دد صفتِ طبقه ی حاکم مردانه ایستاد و زندان و تبعید و شکنجه را به جان خرید و هرگز تسلیم این غداران تاریخ نگردید . واقعاً متاسفم به این اندیشه ی پوچ جناب خراسانی ، هرچند از فحوای کلام آقای خراسانی مشخص است که ایشان با مرحوم غبار عناد شخصی دارند ( و دلیل این خصومت را خود شان خوب میدانند ) چنانچه در همین آغاز کلام اسم آقای عبدالحی حبیبی را ( شادروان استاد عبدالحى حبيبى ) می نویسند و نام آقای غبار را فقط ( مير غلام محمد غبار ) می نگارند . بگذریم …برای اینکه جناب عبدالحی خان خراسانی بدانند که مرحوم غبار در هر دو جلد اول و دوم کتاب گرانسنگ ( افغانستان در مسیر تاریخ ) که در زمان نوشتن این اثر ( اشخاصی همچون جناب خراسانی از ترس دولت جنایتکار نمی توانستند نفس بکشند ) در مورد محمدگل خان مهمند چه نوشته اند ، توجه ایشان را به مطلب زیر که از جلد دوم کتاب افغانستان در مسیر تاریخ بازنویسی نموده ام ، جلب می کنم :
بعد از اعدامِ حبیب الله خان کلکانی و جمعی از هم رزمانش بدستِ نادرشاهِ غدار ، حملاتِ ارتش قبایلی به دستور این شاهِ جنایت پیشه ، به وسیلۀ محمد گل خان مهمندِ جنایتکار ، آری این خون آشام بی بدیل ، بر مناطقِ شمالِ کشور افزایشِ چشمگیر یافت و این جنایت پیشه دَور تازه ای از کشتار، غصب زمین ، غارتِ اموال و جنایت را آغاز کرد و تخم کینه را در دل تاجیک ها و پشتون های کشور ، ناجوانمردانه کاشت .
محمد گل خان مهمند در چهارم مردادماهِ سالِ یکهزار و سیصد و نهِ هجری خورشیدی با لشکری متجاوز از بیست و پنج هزار حَشَری از مردمانِ احمد زایی ، کروخیل ، جاجی ، منگل ، طوطی خیل ، وزیری ، وردک و میدان ، همچنان یک لشکر منظم از سربازانِ حرفه ای و توپخانۀ دولتی در استان های پروان و کاپیسا دست به عملیاتی زد که در یک کشور فتح شدۀ خارجی هم مُجاز نیست .
این خونخوار گرگ صفت که برای رسیدن به اهدافِ پلیدش به دستور نادرشاه ، مزورانه و به دروغ خود را نمایندۀ پشتون ها معرفی میکرد و در حقیقت دشمن پشتون ها و دیگر اقوامِ کشور بود ، در این استان ها قیافه ی یک مارشالِ فاتح را بخود گرفته و در کمال تکبر و بیگانگی با مردم این دیار ، روشِ دشمنانه و وحشیانه ای را اختیار کرده بود . آری این درنده خوی در تاراجِ خانه ها ، انهدام باغ ها ، آتش زدنِ قلعه ها ، اهانت و ضرب و شتم باشندگانِ این استان ها ، اعم از قیام کننده و مردم عادی ، فروگذار نکرد ، از قیام کننده جان میخواست و از مطیع مال . مردم عادی را شلاق میزد ، دشنام میداد و خانه های شان را بازرسی میکرد و اسلحه و پول آنان را به یغما میبرد و قیام کنندگان را بعد از شکنجه اعدام می نمود .
این شخص گرگ صفت قسمتی از شهر چاریکار را که مرکز اداری و بارزگانی استانِ پروان بود ، آتش زد و تخریب نمود و سرای خواجه را که مرکز شهرستانِ کوهدامن بود بصورت کامل سوزانید و ویران کرد . این جنایتکار پانزده نفر را به حکم خود اعدام ، ششصد و هفده نفر را با قل و زنجیر و پای پیاده روانۀ کابل و سه هزار و ششصد نفر را محکوم به اعمال شاقه نمود . در عوض در هر قسمتی از این استان ها ، تعدادی خانوار پکتیایی را اسکان داده و بهترین اراضی مردم این خطۀ زرخیز را به آنان بخشید تا آتشِ نفاق را بین مردم شمال و جنوب کشور تا امروز شعله ور نگهدارد . این بود شمه ای ازجنایاتِ محمد گل خان مهمند به روایت تاریخ …برگرفته از کتاب وزین افغانستان در مسیر تاریخ .
در صورتی که جناب عبدالحی خان خراسانی مایل باشند در مورد دیگر جنایات محمد گل خان مهمند چیزی بدانند ، میتوانند جنایاتی را که این شخص خدا نشناس در حق مردم شریف بلخ و هرات روا داشته ، در جلد اول کتاب افغانستان در مسیر تاریخ مطالعه فرمایند و باز هم ناجوانمردانه مرحوم غبار را همتراز محمد گل خان مهمند و عبدالحی خان حبیبی معرفی فرمایند .
و اما در جوابِ آقای خراسانی در ارتباط با این نوشته ی بی ارزش ایشان ، باید چنین به عرض شان برسانم :
جناب خراسانی عزیز ! شما میخواهید بفرمایید که شاد روان غبار در کتاب وزین ( افغانستان در مسیر تاریخ ) به اسم ( افغانستان ) مشروعیت بخشیده ؟ دریغا که جنابعالی نه مؤرخ هستید و نه محقق ، وگر نه حد اقل سری به صفحه ی نهم جلد اول کتاب افغانستان در مسیر تاریخ می زدید .
زنده یاد غبار در این صفحه در ارتباط با واژه های ( افغان ) و ( افغانستان ) چنین می نگارند :
در قرن نوزدهم اسم ( خراسان ) به اسم تازه ی ( افغانستان ) عوض شد . یعنی مرحوم غبار روی کلمه ی ( تازه ) تأکید دارند و این تأکید بدین معنی است که اسم افغانستان سابقه ای بیشتر از یکصد و اندی سال ندارد .
مرحوم غبار در ادامه ی همین پاراگراف چنین می نویسند : نام ( افغانستان ) برای بار اول در مورد قسمتی از ولایات شرقی کشور اطلاق گردید ( منظور ایشان ولایاتِ ورای خط دیورند میباشد ) و در قرن چهاردهم این اسم مخصوص علاقه ی تخت سلیمان ( کوه های سلیمان ) و ماحول آن در مشرق کشور بود ( یعنی آن طرف خط دیورند ) ، در قرن هجدهم از دریای سند تا کابلستان و از نزدیک کشمیر و نورستان تا قندهار و ملتان ، مسکن افغان ها خوانده شد ، بلاخره در قرن ( نوزدهم ) نام ( افغانستان ) به صفتِ نام رسمی کشور قرار گرفت .
شاد روان غبار در مورد واژۀ ( افغان ) در همین صفحه چنین می نویسند : در قرن دهم کلمه ی ( افغان ) که معرب ( اوغان ) بود ، در مورد قسمتی از قبایل پشتون کشور در آثار نویسندگان اسلامی پدیدار شد و به تدریج مفهوم آن وسیع تر گردید تا اینکه در قرن هجدهم حاوی کلیه پشتون های کشور گردید .
پس ایشان هرگز نگفته اند که ( افغان ) نام کلیه اقوام افغانستان است . پس جناب خراسانی عزیز بروید کمی تاریخ مطالعه بفرمایید .
آقای خراسانی در ادامه ی این مثلاً پژوهش چنین می نویسند :
[ افغانستان در مسير تاريخ منطقاً نام غلطى است ، زيرا در انتخاب اين نام فرض بر اين نهاده شده است ، كه افغانستان قديم است و حوادث تاريخى كه بر آن گذشته در اين كتاب روايت مى شود.
در حاليكه چنين امرى مطلقاً غلط مى باشد، زيرا هيچ سرزمينى با هويت سياسى بنام كشور افغانستان پيش از امير عبدالرحمن خان موجود نبوده است تا تاريخش را روايت نمايند.
اگر شادروان غبار مى نوشت؛ (خراسان در مسير تاريخ ) و بعداً افغانستان را از سال 1880اضافه مى نمود، شايد كارى بخطا نكرده بود. ]
در جواب این پاراگراف ایشان باید به عرض برسد که : جناب خراسانی ! ضمن توجه تان به عرایض بالا در مورد واژه های افغانستان و افغان ، بفرمایید امروز جهانیان کشور ما را به چه نامی می شناسند ؟ آیا میدانید که کشور های هند و ایران راجع به کشور ما در تاریخ شان چه می نویسند ؟ اگر نمی دانید که حتماً نمی دانید ، باید به عرض تان برسد که سیاستمداران و مؤرخین این دو کشور همیشه گفته اند که افغانستان قسمتی از خاک این کشور ها بوده ولی توسط انگلستان از پیکر شان جدا گردید و افغانستان نامیده شد ، در حالیکه در حقیقت قسمت های وسیعی از خاک این سرزمین توسط استعمارگران و نوکران داخلی شان به فارس و هند بخشیده شد و قسمت هایی هم توسط شاهان خاین این کشور به روسیه ی تزاری اهدا گردید .
مرحوم غبار به کرّات این موضوع را یاد کرده و در کتاب افغانستان در مسیر تاریخ هم از آن یاد شده ، پس انتخابِ نام ( افغانستان در مسیر تاریخ ) کاملاً بجاست تا جهانیان بدانند که کشوری که امروز بنام افغانستان یاد میشود ، نه از پیکر ایران امروزی جدا شده و نه خاک هندوستان بوده است . ضمناً نام امروزی این کشور ( افغانستان ) است و نه خراسان یا آریانا که مرحوم غبار نام کتاب را ( خراسان در مسیر تاریخ ) می نوشت .
جناب خراسانی ! آیا میدانید که اسم کتابی که مرحوم میرمحمد صدیق فرهنگ نوشته اند ( افغانستان در پنج قرن اخیر ) میباشد ؟ آیا بنا به عقیده ی شما نام ( افغانستان ) سابقه ی پانصد ساله دارد که ایشان از این نام استفاده کرده اند ولی مورد داوری شما قرار نمی گیرند .