ناظم حکمت را میتوان شاعر مبارزه، زندان، غربت و آزادی خواند. استوارترین محور اندیشه در شعرهای او را انسان، آزادی انسان و مبارزه برای رسیدن به آزادی شکل میدهد. ناظم حکمت یکی از معدود شاعران تاثیر گذار سدۀ بیستم بر شعرجهان است. خانوادۀ پدری او از پایگاه بلند اجتماعی – سیاسی برخوردار بود. در زندهگینامۀ او آمده است که پدر بزگاش « ناظم پاشا» از رجال دولت عثمانی بود و پدرش « حکمت بیگ» در وزارت خارجۀ دربار عثمانی جایگاهی داشت.
ناظم پاشا، اهل شعر و ادبیات بود، خود شعر میسرود و بیشتر از هر شاعر دیگری به مولانا جلال الدین محمد بلخی دلبستهگی داشت. مادرش زنی بوده، آگاه و فرهیخته؛ آشنا و شیفتۀ دنیای بیکرانۀ موسیقی و نقاشی.
ناظم حکمت به سال 1902 در شهر « سالونیکا» که یکی از دو شهر بزرگ یونان که در آن زمان بخشی از قلمرو عثمانی بود، چشم به جهان گشود.
ناظم حکمت شعری دارد زیر نام « اتوبیوگرافی» در گزینۀ « دنیا را گشتم، بدون تو»، او این شعر را در سپتمبر 1961 سروده، درست دو سال پیش از آن که قلب تپندهاش از تپش باز ماند. ناظم حکمت در این شعر که زبان ساده و گزارش گونهیی دارد، خواننده را با زندهگی و ماجراهای تلخ و شیرینی که بر او رفته است آشنا می سازد. پیام بزرگاش این است که او مانند یک انسان زیسته و برای انسانها سروده است.
در 1902به دنیا آمدم
دیگر به شهر زادگاهم بر نگشتم
اصولأ بازگشت را دوست ندارم
در سه سالهگی نوۀ پاشایی بودم در حلب
در نوزده سالهگی دانشجوی دانشگاه کمونیست مسکو
در چهل و نه سالهگی بار دیگر به دعوت کمیتۀ مرکزی در مسکو
از چهاردهسالهگی شعر سروده ام.
بعضیها انواع گیاهان را خوب میشناسند،
بعضیها انواع ماهیها را
من انواع جداییها را
بعضیها نام ستارهگان را از حفظ دارند
من نام حسرتها را
در زندانها خوابیدم، در هتلهای بزرگ هم
گرسنه بودهام، اعتصاب غذا کردهام،
و تقریبإ غذایی هم نیست که نچشیدهام
در سی سالهگی حکم به اعدامم دادند
در چهل و هشت سالهگی خواستند مدال صلح به من دهند،
که دادند.
در سی و شش سالهگی شش ماه طول کشید،
ازسیمانی چهار متری عبور کنم
در پنجاه ونه سالهگلی پراک را تا هاوانا در هجده ساعت پرواز کردم
لنین را ندیده ام؛ اما 1924 بر سر تابوتاش نگهبانی داده دادم
در 1961 او را در کتابهایش دیدار کردم
بیهوده تلاش کردند مرا از حزبم جدا کنند
اما زیر بتهای سرنگون شده ام له نشدم.
در 1951 با دوست جوان در دریای سیاه از مرگ گذشتم
در 1952 چهار ما دراز کش با قلب نا سازگار در انتظار مرگ خوابیدم
به زنانی که دوستشان داشتم بسیار حسادت ورزیدم
اما هرگز به کسی حسرت نبردم حتا به چاپلین.
به زنانم خیانت کردم
پشت سر دوستان بدگویی نکردم
می خوردم، معتاد نشدم
و شادم که با عرق جبین نان در آوردم
در رو در بایستی از دیگران دروغ گفتم
گاهی هم به هیچ دلیلی دروغ نگفتم
سوار قطار، هواپیما و ماشین شدم
خیلیها نشده اند
به اپرا رفتم
خیلیها نرفته اند حتا ناماش را نیمدانند
از بیست سالهگی به این طرف به خیلی جاها هم که مردم میروند
نرفتم:
مسجد کلیسا، معبد کنیسه
اما فال قهوه گرفتم
کتابهایم به سی چهل زبان منتشر شده اند
اما به زبان ترکی خودم در کشورم ترکیه
ممنوع هستند
سرطان نگرفته ام
قرار هم نیست که بگیرم
هرگز نخست وزیر و این جور چیزهای نخواهم شد
چندان میلی هم ندارم
در هیچ جنگی شرکت نکردم
نیمشبان به پناهگاهها نرفته ام
زیر بمبارانها خود را به زمین نیدنداختم
اما در شصت سالهگی شوریده سر عاشق شدم
کوتاه سخن، رفقا
امروز در برلین حتا اگر از غصه دق کنم
میتوانم بگویم: « مثل یک انسان زیسته ام »
و چقدر دیگر زنده خواهم بود
و بر سرم چهها خواهد آمد،
که میداند؟
دنیا را گشتم بدون تو، ترجمۀ احمد پوری، 1382، ص 119-122.
آن گونه که او خود گفته، در چهاردهگی سالهگی با الهۀ شعر دیدار میکند و شعر در ذهن و زباناش جاری میشود. در جوانی زیر تاثیر فضای ادبی و فرهنگی خانوده ذهن شاعرانۀ او به سوی شعر کلاسیک کشیده میشود و بیشتر دلبستۀ مولانا جلالالدین محمد بلخی است؛ اما به زودی از سرایش در اوزان کلاسیک دوری میگزیند. در مورد شعرهای پدر بزرگ اش « ناظم پاشا» هم داوری روشنی دارد. جایی گفته است: « من شعرهای او را هرگز بهدرستی نفهمیدم؛ زیرا در قالب اوزان عروضی کهن بود و پر از واژههای عربی و فارسی.»
ذهن شاعرانهیی دارد پویا، حس میکند، تحولات اجتماعی و سیاسی روزگار که با سرعت رخ میدهند را نمیشود به گونۀ تاثیرگذار در قالبهای کهن سرود. تلاش میکند تا با درهم آمیزی قالبهای کهن نه تنها فرم شعر را دگرگون سازد؛ بلک میخواهد شعر از نظر محتوا با روزگار خود معاصر باشد. سخن و زبان روزگار خود باشد. شاعر باید جهان را با زبان و حس شاعرانۀ خود بیان کند.
درست در همین سالها همگام با تلاشهای ادبی، تلاشهای سیاسی اجتماعی او نیز بیشتر میشود. پولیس او را زیر نظارت دارد و هر از گاهی سر و کارش با پولیس میافتد. چنین است که در نوزده سالگی کشور را ترک میکند و به مسکو میرود و آنجا در دانشگاه افزون بر اقتصاد و جامعهشناسی به آموزش زبان روسی نیز میپردازد. آموزش زبان روسی راه او را برای او به سوی ادبیات و شعر روسیه باز میکند. با چگونهگی شعر روسیه و با ویژهگیهای شعر انقلابی آن روزگار شوری آشنایی پیدا میکند. در همین دوران است که با ولادمیر مایاکوفسکی ( 1893- 1930) شاعر فوتوریست روسی آشنا شد. شاعری که بر ناظم حکمت تاثیرگذارهایی برجا میگذارد. هرچند مایاکوفسکی پس از انقلاب کاگری اکتوبر با انتشار شعرها و نمایشنامههای خود، لقب شاعر انقلاب را به دست آورد؛ اما دیری نگذشت که در نخستین سالهای قدرت استالین خودکشی کرد. خودکشی شاعر را میتوان بزرگترین اعتراض او در برابر استبداد نظام کارگری به رهبری استالین دانست.
ناظم حکمت با دریافتهای تازه از شعر روسیه، شعر انقلابی آن روزگار شوروی و شعر جهان به کشور بر میگردد . به کشوری دیگر مصطفی کمال اتاترک بر آن حاکم شده است. او دگرگونی در شعر ترکیه را با آگاهی و جدیت بیشتری دنبال میکند.
در هفده سالگی زمانی که نخستین گزینۀ شعرهای او انتشار یافت، از نظر زبان، فرم و شگردهای شاعرانه، در آن روزگار خود یک حادثۀ بزرگ ادبی بود .
چنین است که او را دگرگون کننده شعر ترکیه و حتا پدر شعر مدرن ترکیه نیز خوانده اند. او راه و شیوۀ تازهیی را پدید میآورد، چگونهگی نگاه شاعر را به زندهگی و هستی دیگرگون میسازد. شاعران به دنبال او گام بر میدارند. شاعران نسلهای بعدی نیز به دنبال او میآیند. این تاثیر گذاری حکمت تنها بر ترکیه محدود نمیماند؛ بلکه شگردهای شاعری او بر شعر خاور میانه نیز تاثیر گذار بوده است. به همین گونه شعر ناظم حکمت بر تحول و دیگرگونی شعر پارسیدری عمدتاً در ایران نیز تاثیر گذاریهایی دشاته است.
به همان پیمانهیی که شهرت و آوازۀ شاعر با اندیشههای سیاسی او دامنه و ژرفای بیشتری پیدا میکند، پولیس بیشتر و بیشتر او را در دایرۀ توجه خود قرار میدهد. چنین چیزی هر ازگاهی سبب میشود تا حکمت در بند پولیس افتد. در این سالها یکی از حادثۀهای سیاسی که در زندهگی ناظم حکمت رخ میدهد؛ در یک جهت خیلی تاسف آور است و در جهت دیگر طنز تلخی دارد. این حادثه، همان محکومیت او به سال 1938 است که او به اتهام اشتراک در کودتایی به 18 سال زندان محکوم میگردد. دلیل این اتهام این بوده که در نزد افسرانی که متهم به براندازی دولت، کتابهای شعر ناظم حکمت را یافته بودند.
ناظم حکمت بر حکم دادگاه اعتراض میکند؛ اما دادگاه تجدید نظر او را به 30 سال زندان محکوم میکند. شاعر 12 سال در زندان می ماند. در اینسال شعرهای ناظم حکمت به چنیدن زبان غربی ترجمه میشود و این امر او را به یک چهرۀ جهانی شعر بدل میکند. نهادهایی در داخل کشور برای آزادی او دست بهکار میشوند و به همین گونه « در سطح جهانی هم چهرههای سرشناسی چون برتراند راسل، زان پل سارتر، پابلو پیکاسو، لویی آراگون و پابلو نرودا در فعالیتهای جداگانهای، حکومت ترکیه را زیر فشار گذاشتند تا ناظم را از زندان برهاند. مادر ناظم در استانبول و خود ناظم در زندان دست به اعتصاب غذا زدند و سر انجام حکومت مجبور به آزادی او شد و ناظم حکمت در 1950 از زندان بیرون آمد.»
دنیا را گشتم بدون تو، ص 2-3.
ناظم حکمت در شرایطی از زندان رها میشود که از بیماریهایی رنج میبرد، با این حال او دستور می یابد تا به خدمت سربازی برود، درحالی که استانۀ پنجاه سالهگی قرار دارد. این دستور به سربازی میتوانست به قیمت جان او تمام شود. چنان بود که به کمک دوستان به سال 1951 ترکیه را ترک کرد. نخست به بلغاریا رفت و پس از آن خود را به مسکو رساند. دولت ترکیه حق شهروندی او را سلب کرد و دیگر او هیچگاهی نتوانست به کشور برگرد و تا آخر عمر در غربت زیست.
ناظم حکمت شاعری است با بینش سیاسی و ایدیولوژیک؛ اما کوشیده است تا ایدیولوژی و سیاست بر ابعاد عاطفی و ارائههای ادبی شعراش سایۀ سنگینی نیندازد. شعر او زبان ساده و روان دارد. همه چیز زندهگی در شعر او راه پیدا میکند. به زبان دیگر ذهن شاعر به همه گوشههای زندهگی راه میزند. هرموضوع به ظاهر ساده وقتی در شعر او بیان میشود، نگرش شاعر و چگونهگی پرداخت به آن موضوع آن را به موضوع جدی زندهگی بدل میکند. او در کلیت در شعر خوش گونهیی حس و نگرش انقلابی نسبت به زندهگی و هستی دارد. به این مفهوم با هرگونه بیعدالتی، استبداد و شکنجۀ سیاسی – اجتماعی به مخالفت بر میخیزد. با دیکتاتورای و تکصدایی مخالفت میکند. بیعدالتی را با آزادی انسان در تقابل میبیند.
از او شعرهای برجای مانده است که مخالفت او را با دیکتاتوری استالین نیز نشان نشان میدهد، این درحالی است که او خود در زیر حاکیمت استالین زندهگی میکرد.
در اتاقهایمان زیر نگاه سنگیاش، برنزیاش، گچی اش، کاغذیاش بودیم
چکمههایش از میدانها
سایهاش از روی درختان
سبیلاش از سوپمان
و نگاهاش از اتاقهای مان رفت
و سنگینی هزاران تن سنگ، برنز، گچ، کاغذ از سینهمان برخاست.
دنیا را گشتم، بدون تو، ص 123.
میشود گفت که او یکی از شاعران بزرگ انسانگرا در سطج جهان است. رنج و درد انسان، فقر و تهی دستی انسان و بیعدالتی که بر انسانها روا داشته میشود از دغدغههای همیشهگی اوست. پابلونرودا، در مرثیهیی که برای ناظم حکمت دارد، حس میکند با مرگ او خورشید نیز مرده است.
ما، من و شما
چه کسانی را از کف دادیم
« ناظم حکمت» مانند برجی افتاد
همچون برج نیل چشمی
واژگون شد
گاهی می اندیشم
که آفتاب هم با او مرد
بسکه « ناظم» روز بود
یک روز رخشان طلایی
که خود را
به قصد قتل و زندان
می افروخت،
تا دین خود را به وجداناش
باز بخشد،
بدرود، ای دوست نور آفرین!
سرودههای پابلو نرودا، ص 69-70.
ناظم حکمت زمانی که از انسان سخن میگوید، انسان در شعر او در مرزهای رنگ، دین ، مذهب و زبان نمیگنجد. انسان در شعر او مفهوم جهانی دارد. همه انسانهای را میبینیم که شکنجه میشوند. درد میکشند و چتر عدالت از فراز سرشان پریده است. او جهان را جایگاه مشترک همه انسانها میداند و انتظار دارد که روزی جهان برای همۀ کودکان گهوارۀ نیکبختی و آسایش باشد!
زمانی که پسرم به دنیا آمد
بچههایی در کره به دنیا آمدند
مثل گل آفتابگردان
« مک آرتور» * آن ها را درو کرد
پیش از آن که یک وعده دلسیر شیر مادر خورده باشند
زمانی که پسرم به دنیا آمد
کودکانی در «اناتولی » به دنیا آمدند
چشم آبی، چشم سیاه، چشم میشی
از لحظۀ تولد، شپش داشتند
خدا میداند چند نفر از آنها به معجزه ای زنده خواهند ماند
زمانی که پسرم به سن من برسد
من در این دنیا نخواهم بود
اما دنیا گهوارهیی خواهد بود زیبا
که در آن همۀ کودکان
سیاه ، سفید، زرد –
بر بالشی از ساتن آبی به پهنای جهان
تکان خواهد خورد
دنیا را گشتم، بدون تو، ص 93-94.
گاهی ناظم حکمت در شعرهایش دادگاهی برپا میدارد. دزدان، وطنفروشان، حاکمان استبدادگر و خاینان به وطن را به دادگاه میکشاند، کیفرخواست ارائه میکند و هرکدام را به خیانتی متهم میسازد. او به چنین کسانی هشدار میدهد که فردا مردم به حساب تان میرسند، به حساب تان میرسد که چرا به سرزمین رحم نکردید، نه تنها رحم نکردید؛ بلکه وطن و سرزمین را دست وپای به زنجیر بستید و اختیارش را دادید در دستان بیگانهیی، یا بیگانهگانی!
انسان وطناش را میفروشد؟
آب وناناش را خوردید
آیا در این دنیا عزیزتر از وطن هست؟
آقایان چهگونه به این وطن رحم نكردید؟
پاره پارهاش كردند
گیسواناش را گرفتند و كشیدند
كشان كشان بردند و تقدیم كافر كردند
آقایان، چهگونه به این وطن رحم نكردید؟
دستها و پاها بسته در زنجیر،
وطن، لخت و عور بر زمین افتاده
و نشسته بر سینهاش گروهبان تكزاسی
آقایان چگونه به این وطن رحم نكردید؟
میرسد آن روز كه چرخ بر مدار حق بگردد
میرسد آنروز كه به حسابهای شما برسند
میرسد آن روز كه از شما بپرسند
آقایان چهگونه به این وطن رحم نكردید؟
http://jomalatziba.blogfa.com/post-1797.aspx
از ناظم حکمت چهارده گزینۀ شعر، یازده نمایشنامه و رمان به نامهای خون سخن نمیگوید و برادر زندهگی زیباست و سیمای انسانی در کشورمن، برجای مانده است. آثار او به بیشتر از سی زبان مهم جهان ترجمه شده است. ناظم حکمت یکی از چهرههای بزرگ شعر و ادبیات جهانی است. او در میان آنانی که برای حق و عدالت مبارزه میکنند، در میان آزادیخواهان، روشنفکران و تمامی آنانی که به انسان و آزادی انسان میاندیشند محبوبیت گستردهیی دارد.