هويدا- خواننده خوش نوا و گرداننده خوش سخنِ برنامه : سید عمر معصوم برهنه

  دوستان خوب من

خوشى و تندرستى هميشه با شما باد !                                                       در رويش و خمير كارهاى اين پيكر تراش پير بهره بزرگ داشتند و دارند ٬ جان و روانم تا همين امروز با شنيدن آواى ايشان زنده است.

ميشود گفت از همه نويسنده ، شاعر ، موسيقى دان ، خواننده ، نوازنده ، گرداننده و گويندگان خوبى كه امسال در شبِ ديدار آشنا دورهم گرد آمده بودند سخت سپاسگذارم.

سپاسگذار از زنده ياد مادر دلير من عزيزه جان طرزى و ديگر مادرانيكه امروز باما و در پهلوى ما نيستند.

سپاسگذار از دوست ارجمند كه نام و نواى ايشان برايم آشنا بود ولى هيچگاه با هم از نزديك نديده بوديم و تازه در همين شب ديدار آشنا بخت يارى كرد كه ايشانرا از نزديك ببينم و ببوسم و از خوشى اشك بريزم

مرادم همين مرد والا گهر و مهربان فريد جان شايان است و نواى زيبايش هميشه در گوش و هوش ما .

چه زيبا و خوش آيند بود كه پس از نيم سده دورى ، ان مرد و شير ميدان كه آرايش سخن ، تازه گى و نوآورى و شگفتى در چند سويي هنر هايش هويدا هست و پسوند نامش هست ( اسد بديع ) را در همين گردهمآييى ديدار آشنا سخت در بغل گيرم و سر و روى خوش سيما و خوش نوايش را ببوسم

عزيز ديگرى همانا آشناى ديرين و خوش برخوردم عزيز آشنا، و بگفته ى زنده ياد هويدا

” عزيز آشناى بنيانگذار و تأثير گذار ! ” را كه بار اول در سالهاى دور…

در ماسكو با هم آشنا شده بوديم بار ديگر از نزديك بر آغوش بركشم

از شما چه پنهان دوستداشتنى هاى زياد و زياد را برهنه بر آغوش كشيدم و با ديدن گرمى نگاه هايشان و

شنيدن شيرين زبانى هاى شان شيرينى هاى زياد چشيدم !!!

آشنايي من با زنده ياد هويدا هنرمندى كه كم خواند و خوب خواند وماندگار خواند

بر ميگردد به دوران دانشگاهى و اكادمى هنر در ماسكو كه گاهگاهى بكابل مى آمدم….

هر چند نوا و چهره هويدا برايم نا آشنا نبود ولى براى اولين بار جلو دروازه راديو كابل

از زنده ياد مادرم كه سخن ران برنامه ( عربى ) بود پرسيدم :

اين (آقاى قد بلند) با ( صداى غور و بلند ) مگر هويدا نيست ؟

همه يكجا خنديديم و شور بختانه ديگر هيچگاه

ظاهر جلوى چشمانم هويدا نشد !

و هيچگاه همچو صدايي پيدا نشد !?

سالهاى زيادى كذشت …. و روزگار چنين آمد كه هردو باشندهِ آلمان شديم

گفت و شنيد هاى تليفونى دوامدار و دوستى ما در بيرون مرز داشتيد كه چنين آغاز شد:

” برهنه جان از پيكره ها يت بر سر چهار راهى ها و نقاشى خط هايت بسيار شنيدم

اما چرا در جوامع و محافل افغانى نه ظاهر ميشوى و نه هويدا ؟؟ “

گفتم :

هويداى عزيز !

همينكه راست و رُك وپاك و پالوده و پوستكنده ميگويم بسنده است كه ديگران از من دورى كنند !

نقل و چاى و چرب زبانى را هم دوست ندارم !

از داد و فرياد و صداى بلند هم گريزانم جانم !

جان و قربان و صاحب گفتن ها هم خوشم نمى آيد !

به همين رهنمون هرجا ( ظاهر) نميشوم و بر همه ( هويدا ) است كه من شب و روز م در كارگاه خموشانه ميگذرد

در همين مورد كه چرا آهسته و شمرده و افتاده سخن ميگويم يكى از سروده هاى( بى قافيه ! ) ام را برايشان خواندم

آرى همين پاسخ خشك و ِسروده پُر مشك ( حديث حال ) آنچنان خوشش آمد كه هميشه برايم زنگ ميزد و خيلى به درازا با هم سخن ميگفتيم

و در پايان هر گفت و شنود تليفونى با خنده و ( طنز ) ميگفت:

” آغا صاحب ! و ( گهگاهى نميدانم چرا ميگفت طرزى صاحب ؟)

در جامعه ما اگر صاحب چيزى باشى يا نباشى باز هم صاحب صاحب ميگويند…. ههههههههه “

آرى پس از گذشت سالها

روزى از روزها دلش تنگ شده بود و ميل داشت او خودش در كارگاه من رويا روى تنديسها (ظاهر و هويدا ) بشود و به پا بايستد !

شايد دلش ميخواست ساعتها روبروى پيكره ها بنشيند و بگوشه ِ از راز خموشى ها و دلداده گى هاى برهنه پى ببرد ؟؟

پيمان چنان شد كه ٢١ مارچ ٢٠١٢ از شهر هامبورگ بسوى شهر ما سفر كند و از نزديك بر تنديسها نظر كند

اما در پنجم همان ماه شنيدم كه از اينجا سفر كرده …

شور بختانه رخت سفر بسوى آسمانها بسته بود?

اين بزرگترين دردى بود كه دوايش انگيزه ساختن همين تنديس شد

ديگر نميخواستم كارگاه ام خالى از جان و روان اين مرد بلند اندام و بلند آوازه باشد

آستين بر زدم چكش و قلم گرفتم تراشيدم و تراشيدم

همه در خواب شيرين بودند و من تا نيمه هاى شب در گارگاه كوچك خود بيدار ، گهى باخود گهى بيخود تا ارادتى از دوستى به دوستى را به نمايش بگذارم كه چنين شد !

به باور من رخنه در دلهاى هزاران دوستدارانش و زبان فهمى و دل آگاهى اش و آشنايي اش از دلِ برهنه بود كه تنديسش همگپ با ديگران شد ورنه چيزى از آب در نمى آمد !

در اين جا جاى ياد آوريست كه از بانوى چيز دان و مهربان خانواده معصوم

همسر و همسفرم زرمينه جان كه در سفر هاى دشوار … دوشا دوش با من در نورد است سپاسگذارى كنم

( اگر بپذيريد كه من هنر مند هستم پس بدانيد كه زنده گى با هنرمند آنچنان آسان نيست ! )

از دو فرزند با هوش ( ما ) بلال جان كه در امور داد رسى ، كمپيوترى ، ديده بانى و نگهدارى هميشه دستيارم بوده و

از دخترم رامين جان كه با ديد هنرى به ژرفاى چهره ها مينگرد و با مشوره هاى روانكاوانه اش هميشه مرا يارى رسانده و روح را در تنديسها ميدمد دوچندان سپاسگذارم ?

همچنان سپاس فراوان از هارون جان قند و شوخ طبع كه در فراهم سازى نوارها با من همكارى جدى و در بهتر شدن تنديسِ زنده ياد هويدا سخت كوشا و پويا بوده اند

هارون جان قند آسوده خاطر باشند و اين را هم بدانند كه پشتكار و جديت شان روزى از روز ها از سوى ( برهنه ) از آدرس همين ديدار آشنا با گرداننده گى پُر توان شايان جان بى پاداش نميماند !

” زبير جان اگر پاداش نگرفت پروا ندارد همينكه پسوند نامش پاداش است ثروت بزرگ است “

در پايان اين همه پُر گويى ها….

سپاس بيكران از هريك برادرانم ( سيد عادل جان معصوم ) كه هميشه يار و مددگار من بوده و

( داكتر عطا جان صافى ) كه در غربت هميشه برايم دوست وفادار بوده و هست و با دل پاك و بيرياى كه

دارند بيت زيباى” شنيدم از اينجا سفر ميكنى …” در پاى تنديس برايم مشوره داده اند !

جاى ( كبير جان هويدا ) و ( عتيق جان رفيق ) خالى بود  ??

حيات ِ حيات الله حياتى و حيات همه فرهنگيان تاريخ ساز كه نظم را با لطافت بيان ميكنند دراز باد !

ممنون شما