« درغرب بااینکه انسان رابه گفتۀ استادسلجوقی، بحساب وحیثیت سلول وذره میگیرند، بازهم مردمی پیدامی شوندکه به ماهیت انسان امتیازمخصوص قایل اند.- راجرز وویلیمز.» (ازصفحات اولی کتاب)
خوانندگان نهایت گرامی وفرزانۀ تعجب نکنید اگرمن کتابی را رویدست گرفته ام که سالهاقبل بااهتمام وکوشش بانوی دانشمند حمیرا ملکیار سلجوقی، همسرفداکار استادبه نشررسیده است. زیرامحتویات کتاب درهرعصرو زمان وخاصتا درین روزگاریکه انسان هویت عالی و برتر خودرادر میان مخلوقات خداوندمتعال، که اورا اشرف مخلوقات خلق کرده است، دریک بحران تراژیک اجتماعی وسرگردانی روزافزون مرتبه به مرتبه از دست می دهد، وپروفیسراشرف شهاب غبار در کتاب«انسانیت برتر» خود آنرا بررسی وتحلیل فلسفی نموده، ومن درشمارۀ گذشته معرفی نمودم، به نمایش دیالکتیک گذاشته است.
ناشر فرزانۀ کتاب درپیشگفتارخودچنین نوشته است: « استادسلجوقی یک شخص مبتکر بودوهمیشه میخواست برآن کنج وکناری که روشنی کمتر افتاده است، روشنی بیندازد ومخصوصادردنیای پرکنج وکنارزندگی انسان. او میگفت انسانی که نمی تواندخود را تماماً ازتقلید نجات دهد بایدبکوش که تماماً ازابتکار ونوآوری محروم نباشد. تقلید پیوندما رابه گذشته محکم می سازد وابتکار راه مارا به آینده بازمیکند…»
ودر ادامۀ این گفتار درصفحۀ دیگر درتقریظ حمیراسلجوقی چنین میخوانیم: « پس منطق امروزباید به دنیای امروزسازگارباشد، وهم ازخلال این نوشته ها چنین برمیآید که ازوقت ارسطو تاکنون کوشش شده است که ماهیت های همه اشیاء بیجان وجاندار وهم عاقل وهم غیرعاقل را زیریک فارموله بیاورند که استادحق بجانب بوده است که میگوید:«ممکن نیست برای همه دردهای بیشر یک دوابوجودبیاید» وهمچنان دشواراست که ماهیت انسان راحیوانات دیگر زیریک فارموله آورد تاچه رسدکه ماهیت انسان باماهیت اشیاء بیجان یکجاجمع شود، بلکه استادعقیده داردکه هرانسان بذات خودنوعی وبلکه عالمی است وفرق بین یک انسان وانسان دیگرگاهی میشودکه ازفرق بین فیل وپشه کمترنباشد. پس منطق بایدمعرف حقایق اشیا باشد وحقیقت اشیا ممکن نیست بدون اجزای آن معرفی شود. ازین رومنطق بایدکه ماهیت هارابه مانند لابراتوارتجزیه کند تاآنهارا بااجزای اصلی آنهابرساند وازین جهت این نیز ضروری است که باید لابراتوارتجزیه وتحقیق ماهیت انسانی دقیقترباشد و آن حصۀ منطق که به شناسایی ماهیت انسانی تخصیص یافته، طبعابایدمرکت تر و پراز اجزاتر باشد.» استادسلجوقی درصفحات آغازی کتاب، که تبصرۀ ارزشمندی به همسرفرزانه اش است، چنین نگاشته :« امروزکه درین محیط میبینم همه مردم رابه مانند خود موردخنده مییابم. هیچکس درفکرگوهرخود وماهیت فرد یامجتمع یادنیا وآخرت وخیر وشرنیست، هرکس خیال میکندکه اگربتواند بدستۀ پول که هرچندبعقیدۀ شان کلفت ترباشد قویتراست تشبث کند میتواند درجو خودی و خودخواهی خود ماورا ازهمه زندگی کند. این مردم عقیده دارندکه اگرآسمان ازفراز ایشان وزمین اززیر پای ایشان ربوده شود، ایشان میتوانند در جو پولداری خود زندگی کنند.
بعضی هاتصورمیکنندکه این مردم درین شیوۀ خودتعلیمات یاتلقینات غرب را سوء تعبیروتطبیق نموده اندکه اینطورنیست، بلکه این قرن بیستم باهمه تقدمات مادی خود متأخرترین قرنی است نسبت به همه قرون ودوره های اجتماعی بشر. این دوجنگ جهانی، که بهترین شکوفه های علوم کیمیا وتکنیک درراه خونخوری آن بکارافتاد واینطورکشتارهایی تاکنون متوجه نوع انسانی نشده بود، وآخرین گلی که ازین باغ شگفت همانا فروریختن دریاهای آتش و زهر بود بردوشهر انبوه ازفرزندان بیگناه وبی پناه بشر نشان دادکه به اندازۀ بلند رفتن شعور مادی این مردم، عقل معنوی واخلاقی ایشان سقوط نموده است. ایشان درحقیقت این آتش رابه فرق خودریختند…
معنویات درغرب سقوط نموده است که فرزندان شرق میانه چون سقوط خود رادردنیای مادیت مشاهده میکنند خودرامجبوربه پیروی غربی هامیبینند وازین رومعنویت رانیز ازدست میدهند، که این نوشته های من بااین محیط به دو شکل متناقض روبرو میشود، یعنی به شکل اینکه به ایشان سودمنداست ودر عین حال به شکل اینکه نزدایشان مرغوب نیست، واین عیناً مانندطعام های مغذی است نزدشخص مسلول که هم به آنها نیازمندی دارد وهم چون اشتها ندارد ازآن گریزان است . امامن عقیده دارم که بزودی این بساط که ازبالاتا به پایین هرکس درفکرپشت وشکم شخص منفرد خوداست، چیده میشودودر غرب نیزحال به این منوال باقی نخواهدماند ومسابقۀ کسب پول ازهرراهی که باشد درمحیط ما ومسابقۀ سلاح بهرطوریکه ممکن شود درغرب نیزبهیچ صورت موجب کامیابی ورستگاری نخواهدشدومحیط ماونیزمحیط غرب هردو خواهنددانست که راه نجات درمبادی خیر وحق وزیبایی است.»
راستی همین جملات اخیراستادبزرگوار وعالم گهربار اکثراً دربیانات ونصایح او سرزبانش بود. من هنوزشاگردآخرین صنف مکتب عالی استقلال بودم که بااستاد ازطریق گفته های پدرمرحومم عبدالباقی لطیفی وکاکای مرحومم استادعبدالرشید لطیفی، که هردوبا اودرریاست مستقل مطبوعات همکاربودند، آشنایی پرعلاقه پیداکردم، چنانچه درکنفرانسهای فرهنگی، ادبی که وقتاًفوقتاً درسالون مطبوعات باحضوریابی مرحومان پژواک، بینوا، حبیبی٬ کهزاد و دیگران دایرمیکرد، من باهمصنفی عزیزم داکترعبدالغفور روان فرهادی بحیث سامع اشتراک میکردیم وروی تصادق بعدها که محصل فاکولتۀ طب ودر دورۀ ستاژبودم، استاد رادردهلیز شفاخانۀ علی آباد دیدم، وقتی خورابرایش معرفی کردم، باتعجب شنیدم که گفت: «من ترجمۀ ترا زیرعنوان(مجادلۀ من بامرگ) که ازمطبوعات فرانسه درمجلۀ برگ سبزبه مدیریت کاکایت لطیفی بچاپ رسانیده بود، خواندم ومحسوس شدم واگربه تراجم ونوشته هایت بادقت بیشتر ادامه بدهی، آیندۀ خوبترخواهی داشت…»
بهرحال، کتاب ارزشمند وکارآمدهرزمان استادسلجوق، درجهان فلسفۀ قدیم و معاصر، مشعل راهگشاه بحساب میرود. وی درقسمتی راجع به اریستوکراسی و دموکراسی چنین نظریه داده است:« اریستوکراسی مرکب است ازدوکلمۀ (اریستوس) یعنی بهترین، و(کراسی) یعنی فرماندهی. همچنین دموکراسی نیز مرکب است از(دیموس) یعنی تودۀ مردم. پس ازینرو ایندوکلمۀ ارستو کراسی ودموکراسی برحسب معنی لغوی خودنمی تواند یک تعریف جامع و مانع باشد، زیراهردوکلمه نسبی گفته میشودمثلا اریستوکراسی متکی براین است که کدام چیزیاکدام کس بهترین اس، زیرا بهترین نیزبرحسب ادوار و اطوارگاهی به ارباب دین وگاهی به سربازان وپهلوانان وگاهی بار باب علم و فضیلت وبسیاری اوقات به ارباب مال وارباب جاه وقدرت ونفوذ استعمال شده است، وهمچنین مردم هم بیک حال نبوده اند. مردمی بوده اندکه کیسۀ زر یافتۀ خودرادست بدست میگردانیدند تاکه آنرابه مالک آن میرساندند، وهم مردمی بودندکه حاکم عادل وناصح امین خورابحیث دشمن ازبین میبردند. ازینست که دریک مدت بسیارکمی بین ارستوکراسی افلاطون وارستوکراسی ارسطو فرق بارزی بمیان آمده است. افلاطون برحسب اساطیریونان ازعایلۀ الهی ولااقل ازیک خاندانی که زندگی رامثالی وفضیلت راآسمانی وراحت را راحت ضمیرمیدانست. ارستوکراسی آن صبغۀ دینی داشت، اینطورارستو کراسی به دموکراسی معارضه ندارد، بلکه آنکه خداجوست تجلی اورا بیشتر درخلق اومی بیندوازین پرستندگان حقیقی خداوند مردمی بودندکه به پرستاری خلق پرداخته اند.
ارستوکراسی ارسطو ازبین قبیل نبود، اوجاه را ازعالم روح وعالم مثال واز اجداد وارستۀ خودبدست نیاورده بودونه هم مال راازگنج شایگان قناعت. او درقصرشاهی (امینتاس) دوم بحیث فرزند نیکوماس طبیب شاهانه بدنیاآمده بود وبا فلیپ پادشاه مقدونی همبازی وهم مکتب بود. وبازخودش داماد هرمیاس، مردی که امیرخوانده میشد وخودش دعوی شاهی داشت، شده بود و نیزاستاد شاه یاشهنشاهی ماننند سکندرکبیرگردیده بود، وبازبعدازمرگ سکندر به نایب السلطنۀ او (انتی پاتر) محشوربود وحتی که اوراخود قرارداده بود.
ازجانب دیگر ارسطو مرد شرقی بودو ایونیایی محسوب میشدوازین روبه مانند حکماء ایونیا که همه بطرف طبیعت المام داشتند به بحث وفحص طبیعت میلان داشت. این لنگری بودکه موازنۀ اورا نگاه میداشت ونمی گذاشت که به او مابعدالطبیعی مثالی استاد خود فلاطون پروازکند، وازین است که ارستو کراسی ارسطو صبغۀ تیره از مادیت یعنی مال وجاه دارد.
ارسطو دراجتماعیات سه کتاب عمده دارد: سیاست، نظامات آتن، و علم اخلاق نیکوماکو سی. وقتیکه مااین کتب رامطالعه میکنیم، روح دیگری درآن می یابیم . ناگفته نماندککه اینجابرای این نیامده ایم که مردم رابه قپان انتقاد وزن کنیم بلکه میخواهیم ماهیت هارابه معیارحقیقی آنها بسنجیم. وازین روهمه را طوریکه حافظ میفرماید: درهیچ سری نیست که سری ز خدانیست، تقدیر میکنیم. شما باور کنید طوریکه وجودهرآتوم دربنای این کاینات بزرگ موثراست، به همین منوال هرماهیت نیزدرین کیان این مجتمع بزرگ انسانی ازآغاز تاانجام بی تاثیرنیست ومخصوصا آن ماهیت هایی که روغن بیشتر و صفاتر هم فتیلۀ قویتری داشتند وبه اطراف خو و در راه زندگی ماروشنی بیشتری انداخته اند.»
معرفی بزرگترین کتاب ومجموعۀ ارزشمند علم وهنر وادب واخلاق وفلسفه مرحوم علامه استادصلاح الدین سلجوقی رابا نمونۀ ازنظرات ژرفش درآخرین صفحۀ اثرماندگارش، واتحاف دعای خیربه روح و روانش خاتمه می دهم.
« بگفتۀ گویته، دانشمند هرمی است که قاعده وتۀ آن برایش مشخص ومقدر شده است وسنگپاره های سخت وسختی بدسترس اوگذاشته شده تااین هرم را بسوی لایتناهی بلندببرد. مصری هاکه هرم های خودرا میساختند دوچیزدرنظر شان بود، یکی اینکه مسیرانسان بسوی لایتناهی است واین اهرام ایشان اشارۀ داردبه لایتناهی. دوم اینکه روح جاویداست واین اهرام رمزی است از جاویدانی!
خلیفۀ خدا شدن، معنی آن مظهرشدن است به صفات خدای دانا وتوانا وبه عبارت دیگر تخلق است باخلاق اوتعالی که یکدسته ازآن صفات دانایی و بینایی وشنوایی وتوانایی است، تااینکه میرسدبه صفاتی بمانند فعال مایرید که انسان باید درمربع قاعدۀ هرم خود درپیروی ازین صفات برین هرم زندگی خودرا بالا ببرد. ولی فرض کنیم که اگرانسان بتواند خودرابه لایتناهی(ودر خواندن لایتناها) برساند، بایداین هرم شکل یک ستون مربعی راکه به بلندی خود بی پایان است بگیرد، اماچون ماکه سربه فضای لایتناهی زده ایم هرکدام فراخورحال خود هرم پست تر ویابلندتری تعمیرکرده ایم که سرآن بطرف لایتناهی است ورسیدن به لایتناهی ازحدود توان بیرون است.
وچون خدا اراده کرده است که مارابه روشنترین مظهریت خودبرگزیند وتاما بتوانیم آن هرم حقیقی خودراکه آیینۀ حقیقتی جاویدانی وپایداری وبیکرانی باشد تعمیرکنیم، همۀ انرجی های مهر وماه وشب وروز واجرام وکهکشانهای آسمان وهمۀ عناصروقوای زمین وهمه استعدادهای نفس را ازجاه جویی فرعون وحرص قارون وطموح قیصر ویاسای چنگیز و یرغوی هلاکو وصفای ذهن ابوعلی سینا وپاکی روح بایزید بسطامی وتکنیک ارشمیدس و براون، به دسترس ماگذاشته است، تاروزیکه هدف خودرا بیابیم وهمۀ این انرجی هارا درراه آن بصرف برسانیم .
آنقدرهست درآیینۀ من مایۀ نور که به هرذره دو خورشید نمایم تقسیم»
راستی درآخرین یاد بود بس مختصرکتاب بس پرمحتوای استادسلجوقی، این دوبیت حماسۀ ماندگار خاقانی راکه ازقصرکهن مداین صدابرکشیده است، اهدا میکنم :
هان ای دل عبرت بین
ازدیده نظرکن هان،
ایوان مداین را
آیینۀ عبرت دان
دندانۀ هرقصری
پندی دهدت نونو
پند سردندانه
بشنو ز بن دندان
گفتارگهربار استاد سلجوقی هم کم ازندای پرپند ونصحیت قصر مداین در نشیدۀ غرای خاقانی نیست.