در باب وطن گفتنی بسیار دارم
از دیدن خون ٬ مرغ دل بریان دارم
از بس که خون بجای اشکم جاریست
دامن ز خون دیده کی پنهان دارم « ماریا دارو»
به گریه این کودک روزنامه فروش بنگرید که از مرگ حمتی میگریزد
کی باشد وطن از چنگ ظلم آزاد شود
چشم اهریمن ز داشته ما خاک شود
هر کس که بما چشم طمع میدوزد
سر پا وطنش مانند ما خاک شود« ماریا دارو»