آخرین آرزوی استاد ماشینی را از صفحه محترم فرزاد فرنود برای شما برگزیدم: براى ما گفته بود ( جور شوم برى تان رباب ميزنم سارنده اى مه خو طالبا شكستاند همو قدر كه برى بچيم در جنگ هاى كابل زير راكت هاى مجاهدين كشته شد گريه كده بودم همو قدر برى سارنديم هم گريه كدم سارنده اى مه اصل بود مه ده او عادت داشتم مثل او ده ديگه سارنده ها ساز زده نمى تانم مثلِ فرزندِ مه بود، ده تلويزيون ملى هم يكتا است برى ما حالى نميتن كه ساز بزنم، ) امروز آهنگِ ( خدا بُوَد يارت ) را شنيدم واقعن كه آغازِ آن پارچه اى ناب كه با ربابِ استاد ماشينى شروع ميشود محشر است. استاد ماشينى كه زمانى از خوشتيپ ترين مردهاى روزگارش بوده و ميانِ هنرمندان اورا ( الويس پرسلى ) مى گفتند ولى در اواخر عمرش مردِ ژوليده و خشره اى شده بود او در يكى از فيلم هاى مستندِ موسيقى افغانستان كه از سوى يك خبرنگارِ امريكايى ساخته شده است ديده مى شود كه در كوچه اى قصابى در شهرنو كابل دَمِ دكان هاى قصابى خريطه اى پلاستيكى مى فروشد. خيلى افسرده معلوم مى شود اصلن سر و وضعِ خرابى دارد شايد اندكى هم از خوشتيپى هاى زمانِ جوانى اش در او ديده نمى شود مثل گدا ها هر طرف مى رود تحقير مى شود. حتا در شروعِ حكومتِ وحدت ملى معاشِ باز نشسته گى اش را هم وزارات فرهنگ قطع كرده بود. ارزشِ هنر و هنرمند درين خرابكده همين منظره اى تراژيد را دارد كه در قامتِ بلند يك هنرمند مى رويد و پرورش ميابد و بلاخره با خودش در زير خاك مى بَرَد و گُم مى كند. متاسفانه اين ديدِ سرطانى را هم مردم ما هم دولت ما نسبت به فرهنگ و هنر دارند.