از سفر بی برگشت زنده یاد واحدرشته شش سال می گذرد. او در شهر فیض آباد مرکز ولایت بدخشان چشم به جهان گشوده است .سال تولد خود را«1297» خورشیدی می داند.می گوید که در شماری از تذکره ها و نشریهها سال تولد او را به اشتباه1288 خورشیدی نوشته اند.
پدرش عالم دین بود، ملا محمد عثمان نام داشت. چهار ساله بود که سایۀ مهربان پدر را از دست داد. در هفت ساله گی به مکتب رفت؛ اما تنها شش روز در مکتب ماند. در روزششم که نام نویسی شاگردان آغاز می یابد او از مکتب پای به بیرون می گذارد و می رود تا چرخ زنده گی را با دستان کوچک خویش بچرخاند و نان آور خانواده شود. او از آن درس های شش روزه این جمله را هنوز به یاد دارد:
« بابا جان! ما بادام را خوش داریم»
رشته و بیدل خوانی در فیض آباد
«رشته» از کودکی با نام ابوالمعانی میرزا عبدالقادر بیدل آشنا شده و شعرهای او را از بزرگان آن روزگار شنیده است. چنان که شنیدن شعرهای بیدل نه تنها تخیلات کودکانۀ « رشته» را بر می انگیخت؛ بلکه سبب آن نیز می گردید تا ذهن او گرایش بیشتری به سوی شعر و خیالات شاعرانه پیدا کند. او می گوید هرچند نمی توانستم تا به مفهوم شعرهای ابوالمعانی پی ببرم با این حال از آن لذت می بردم و آرزو می کردم تا روزی شعر بسرایم و به هنر بلند شاعری دست یابم.
او به یاد می آورد که در مهمانخانۀ میرزا محمد اکبر که فرزند کاکایش بود جمعه شب ها بزم بیدل خوانی راه اندازی می گردید.شماری از علاقمندان شعر ابوالمعانی آن جا گرد هم می آمدند و به خوانش غزلهای بیدل می پرداختند و در حد توان خویش به تفسیر شعرهای بیدل می پرداختند. گاهی چنین نشست هایی تا نیمه شبها ادامه می یافت.
رشته، دانشمند وسخنورگرانقدر روان شاد مولوی محمد سلیم طغرا را که خود از شمار بزرگان عرصۀ بیدل شناسی در افغانستان نیزبود و در منطق و فلسفه دست بلندی داشت، به یاد می آورد و می گوید که آن بزرگوار هر از گاهی از راغ به شهر فیض آباد می آمد و هر بار در خانۀ ملا محمد یوسف، پدر پروفیسور استاد برهانالدین ربانی جاگزین می شد.
با آمدن مولوی طغرا، شبانه ها شماری از دلبسته گان شعر بیدل به دور او گرد می آمدند و انتظار داشتند تا او آنها را بانگرشهای شاعرانه ، جهان بینی و زبان بیدل آشنا سازد. بدینگونه بزم بیدل خوانی در خانۀ ملا محمد یوسف آغاز می شد و تا نیمه شبان ادامه می یافت.
او می گوید که در این نشست ها ملا محمد اسلم به خوانش غزلهای بیدل می پرداخت و زنده یاد مولوی محمد سلیم طغرا بیت های دشوار را برای حاضران تفسیر می کرد.
رشته می گوید که او تا ده سالهگی در این نسشتها اشتراک می کرد. به حاضران نه تنها خدمتی می کرد؛ بلکه در گوشهیی نشسته و به شعرها و تفسیر شعرها گوش می داد. او به یاد می آورد که روزی مولوی صاحب سلیم طغرا، این بیت بیدل را خوانده و از او خواسته تا بگوید که از این بیت چه دریافته است:
ماغربت آشیانیم ای بلبلان وطن کو
هرچند پرفشانیم، پرواز این چمن کو
رشته می گوید: «چیز های در حد فهم کودکانۀ خود گفتم و جناب مولوی صاحب طغرا و دیگران مرا تشویق کردند.»
او نوشتن و خواندن را با همت خود یاد گرفته است. می گوید هر چیزی که دارد، آن را از برکت روحانیت بیدل دارد. این نشست های بیدلخوانی چنان ذهن و روان او را پر می سازد که نمی تواند لحظهیی از یاد و شعر بیدل به دور باشد. چنان که به گفتۀ خودش شبی بیدل را به خواب می بیند که قلمی به او می دهد.
رشته می گوید که در تمام زنده گی دیوان بیدل یگانه منبع آموزشی او بوده است. یگانه چراغی بوده که او توانسته در فروغ آن راه خود را پیدا کند.
نخستین تجربههای شعری واحد رشته بر میگردد به سالهای یازده و دوازده سالهگی او. این شعرها در زمانی سروده میشوند که رشته جز بیدل شاعر دیگری را نمی شناسد و جز شعر بیدل دیگر شعری نشنیده،یا هم علاقه ندارد که بشنود.
شعر و شاعری برای او در بیدل تمام شده است.پیوسته بیدل میخواند. به اقتفای غزلهای او غزل میسازد و غزل های او را تخمیس میکند. رشته با اندوه و دریغ یاد می کند که پیوسته شماری او را متهم می کرده اند که او مضمون و تصاویر شعر بیدل را می دزدد و مقلدی بیش نیست.
به یاد دارد که غفور اثر یک تن از روزنامه نگاران بدخشان که در کابل می زیسته او را به مولانا خسته معرفی می کند . می گوید که مولانا خسته این بیت بیدل را خواند:
مطلبی گر بود از هستی همین آزار بود
ورنه در کنج عدم آسوده گی بسیار بود
رشته می گوید که فی البداهه چنین سرودم:
ساز قانون نفس یارب چه حسرت بار بود
صبح عیشی نا دمیده، عمر در رفتاربود
مولانا خسته را از سرودۀ رشته خوشش می آید و بر شاعری و پیروی او ازسبک بیدل باورمند میشود و بعد او را در یکی از شماره های سال 1334 خورشیدی مجلۀ عرفان معرفی می کند.
از قاسم واجد که در سالهای جوانی رشته در بدخشان مدیر مطبوعات بوده به نکویی و استادی یادمیکند که نه تنها شعرهای او را در روزنامۀ بدخشان به نشر می رسانده ؛ بلکه نارسایی ها و کمبودیهای شعرهای او را اصلاح نیز می کرد.او همچنان از مولوی شمس الدین یاد می کند که او را در راه شاعری رهنمایی کرده است.
با شماری از بیدل شناسان کشور مانند مولانا قربت،مولانا خسته،ابراهیم خلیل، قندی آغا و دکتور اسدالله حبیب آشنایی داشته است. چنان که هرباری که به کابل می آمده به دیدار آنان می رفته است و پرسش هایی را در رابطه به چگونه گی شعر بیدل با آنها در میان می گذاشته و سروده های تازه یی خود را به آنها می خوانده است.
خاطرۀ جالبی را از نخستین دیدارش با قندی آغا این گونه حکایت می کند:
سالی به کابل آمده بودم، شنیدم که در خانۀ قندی آغا در باغ رییس، عرس بیدل برگزارشده است. با شور و هیجان خود را به آن جا رساندم. گروهی از علاقمندان به شعر بیدل ، و علافمندان به تصوف و عرفان گرد آمده بودند.
همین که چشمم به عزیز مهجور افتاد فکر کردم که قندی آغا اوست؛ تا می خواستم نزد اوبروم که چشمم به مرد روحانیی افتاد که روی چپرکتی نشسته است. دریافتم که این مرد روحانی باید قندی آغا باشد. می گوید تا چشمم به قندی آغا افتاد؛ با صدای بلند این بیت بیدل را خواندم:
زدشت بی خودی می آیم از وضع ادب دورم
جنونی گر کنم ای شهریار هوش، معذورم
قندی آغا از جای برخاست و با صدای بلند گفت: ببنید که رشته آمده است. همدیگر را در آغوش گرفتیم. رشته این خاطرۀ را با چنان شور و عاطفه بیان می کند که گویی آن دیدار و هم آغوشی تا هم اکنون ادامه دارد.
رشته تا هم اکنون بیشتر ازچهل هزار بیت سروده است که عمدتاً در قالبهای غزل ، رباعی ،مثنوی ، و مخمس می باشند.
از همان آوان جوانی تا هم اکنون شعرهای او به گونۀ پراگنده نه تنها در روزنامۀ بدخشان؛ بلکه در نشریه های مرکز مانند مجلۀعرفان، ژوندون، روزنامۀ انیس و شمار نشریه های دیگر به نشر رسیده است.
غیر از این اتحادیۀ نویسندهگان افغانستان یگ گزینۀ شعری او را به نشر رسانده است که شمار کمی از شعرهای شاعر در آن گرد آوری شده است.
رشته نه تنها در شماری ازنشست های ادبی – فرهنگی در کشور اشتراک داشته و به شعر خوانی یا ابراز نظر در پیوند به چگونهگی شعر بیدل پرداخته؛ بلکه او به کشور های تاجیکستان و اوزبکستان سفرهای فرهنگی داشته و به شعر خوانی و ابراز نظر در پیوند به شعر بیدل پرداخته است.
غزلیات بیدل پیوسته در کنار اوست . تا دلش هوای خواندن شعری می کند، دیوان غزلیات بیدل را می گشاید. می خواند و در آن دنیای گستره خود را گم می کند.
پرسیدم که تخلص« رشته» را چه زمانی انتخاب کرده است؟ می گوید که از همان آغاز شاعری در نوجوانی . این تخلص را از یکی از خواب های خویش انتخاب کرده ام. او در رویایی دروازۀ نیمه باز باغی را می بیدند که با خط سبز روی پلههای آن« رشته » نوشته شده است. چون بیدار میشود « رشته» را تخلص می کند.
رشته شاعرۀ معروف مخفی بدخشی را دیده و گاه گاهی شعرهای خود را برای او خوانده است. می گوید که مخفی بانوی مهربانی بود و مرا در کار شاعری تشویق ها کرده است.
واحد رشته دوبار عروسی کرده، چهار پسر و نه دختر دارد.
آرزو داشتم تا در این نبشته به بررسی پاره یی از شعرهای رشته بپردازم و ویژه گیهای شعری او را بر شمرم؛ با دریغ نتوانستم گزینه شعرهای او را در میان انبوه کتابهای پراگنندۀ خویش پیدا کنم. چون مجله زیر چاپ می رفت با همین سطر های پراگنده بسنده کردم تا باشد روزی آن گزینه را پیدا کنم و چیزهای تازه یی بنویسم.
دلو 1388 خورشیدی
شهر ک قرغه– کابل