وقتی ګزارش تکان دهنده و المناک سیلاب مدهش شهر فراه را با چشم سر دیدم یادم ازشعر حماسی سعدی امد که قحطسال دمشق را مواجه به خشکسالی وزمینسوزی وتلفات مالی وجانی شدید ترسیم نمود ه بود ولی در شهر پر حاصل فراه سیلاب وآبخیزی ویرانګر مردم ومزارع و مواشی را به تباهی کشانید…اینک صحنه غم انګیز چنین چشمدید را در چند مصراع آزاد تقدیم میدارم :
چنان سیلابی سرازیر شد اندر فراه
که نه خانه و کاشانه ماند نه مزرعه و راه
ناله برمیکشید طوفان در تلاطم مدهش امواج
با رعد و برق و بادهای سخت همراه
فرو میریخت سیلاب زدامن هر کوه وکمر
نماند سبزه و شجر نه علوفه جزچند برګ کاه
سیلاب مهیب و ویرانګر بود در مسیر ګذرش
تو ګویی سرکشیده ز هرسوعفریت و نهنګ و اژدها
مکدرشد آسمان وتاریک ماند خانه ها بی نور چراغ
مردم و مواشی زخشم طوفان میشد پیهم تباه
خروش کودکان بشنووګریه زار مادران
دا درسی نداشتند جز انعکاس شیون وآه
سیلاب ببلعید همه چو ددان وحشی بی بند وبار
نا پدید ګشت زآسمان خورشید و ستاره و ماه
نعره طوفان با تلاطم امواج می آمیخت
با رعد و برق وتند بادها به همراه
مزارع غرقه در آب ومواشی سرګشته ونیمه جان
به یغما رفت باغ وباغچه و نا پدید شد جاده و راه
اجساد مردګان صحن مزارساخت روی دریا را
زنده ها در تلاش آخرین ملجا وامانده و ګم کرده راه
خداوندا آسیب دید ګان فراه را احیای مجدد بخش
تا باز رستګاری یابند در پناه آن ایزدی درګاه .