امروز رسیدم به شعر کوتاهی از بهار سعید به نام « یاغ» در این باغ دیدم:
برای زیبایی باغ
هرگلی کم داری، میرویم
ولی برای آرامش جنگل
خود را به گوسپندی نمیزنم
تا خوراک گرگان نشوم
( ازدور تا رسیدن ، ص، 246.)
شاید بتوان گفت زن خود گل باغ زندهگی است. در یک مفهوم بزرگتر، انسان خود گل باغ هستی است. هستی در انسان بیدار میشود. طبیعت در انسان به سخن در میآید؛ عاطفه و حس پیدا میکند. اندوه و شادمانی رامیشناسد و میرسد به عشق. بهار سعید میخواهد در باغ زندهگی به جای هرگلی که کم است بروید، این سخن میتواند این مفهوم را داشته باشد که مرد و زن در کنار هم اند که زندهگی را تکمیل میکنند. به زبان دیگر انسان است که زیبایی طبیعت را تکمیل میکند. انسان با آزادی است که میتوانند تکمیل کنندۀ این مفهوم باشد. چنین است که حتا به قیمت آرامش جنگل هم که باشد او از آزادی خود نمیگذرد. نمیخواهد زندهگی گوسپندی داشته باشد تا گرگان غارتگر همیشه بر وی پیروز بمانند.
در این شعرکوتاه این بحث را نیز میتوان به میان آورد که تا گوسپند بمانی، خوراک گرگانی! هرچند مردمان گوسپند را به سبب شیوۀ زندهگی آرامی که دارند میستایند؛ اما این شیوه زندهگی آنهارا به کام گرگان میکشاند. نباید آرام نشست و خوراگ گرگان شد.
این بخش شعر از یک مفهوم بزرگ سیاسی – اجتماعی نیز برخوردار است. مردمانی که خوی گوسپندی دارند یا به زندهگی گوسپندی عادت کرده باشند، همیشه گرگان خونخوار بر آنان حاکم اند. برای آن که با خوی گوسپندی نمیشود در برابر گرگان ایستاد!
بهار سعید در شعر دیگری گویی به این مشکل پاسخ داده است که وقتی نمیخواهی گوسپند بمانی پس چه باید کرد.
باید برخاست
دستی که توانست امروز گیرد زبانم را
فردا گیرد دهانم را
پس فردا، نانم را
و سرانجام، جانم را
(همان، ص 232.)
راه همان است که باید خوی گوسپندی را رها کرد و گام در راه آزاد زیستن گذاشت، برای آن که دشمن تا آن که ترا از میان برندارد، از تو دست بردار نیست.
گوسپند نماد دنباله روی است. نماد سربه زیر بودن، نماد تسلیم بودن به سرنوشت. یکی از آنان که از جویباری خیز برداشت یا به راهی رفت دیگران همه به دنبال او میروند.حتا خیز برداشتن از پرتگاهی هم که باشد.
پرتونادری