یاد ایامی که ماهم آرزویی داشتیم
گردن جان درخم زنجیرمویی داشتیم
بی سبب بیگانگی داردبه ماپیرمغان
بردرمیخانه ماهم آبرویی داشتیم
کار مازانرو به آه وشیون وافغان رسید
کاشنایی ظالمی، بیگانه خویی داشتیم
(شیون کابلی)
مطالعین نهایت عزیز وفرزانۀ !
اینک به سلسلۀ معرفی شعرا ونویسندگان وطن، مجموعۀ شعری زنده یاد محمد رحیم ضیایی «شیون کابلی» را که توسط نگارنده ومولف روشن بین ولی احمد نوری برشتۀ تحریر آمده است، به شما ارائه می کنم :
درصفحۀ اول کتاب که دو صد وسی ودو صفحه را با بعضی تصاویر تاریخی در بر میگیرد، شخصیتی چند از ادبا ون ویسندگان آشنای مرحوم شیون چنین می خوانیم :
« از نثر زیبای شیون کابلی بوی مدرسۀ سنایی می آید و شعر شیوای او نگهت ندیم و جامی دارد.» (استاد خلیل الله خلیلی)
« شیون کابلی مرد سخت دانا، صاحب قریحه و وطن دوست بود و دین بزرگی بر گردن فرهیختگان روز گارما دارد. این مرد داستانی ترین سیمای نهضت ادبی نود سال اخیر کشور ماست و به دلایل خاص سیاسی تا اخیر عمر فرصتی نکرد دیده به دیدار خانه و خانواده و زادگاهش روشن کند وبا حسرت و حرمان زیاد چهره در نقاب خاک کشید.» (محمد اکرم عثمان)
یاد (شیون) کی شود زایل ز ذهن روزگار
چون که برتن کسوت عشق وطن پوشیده است
قدردان محبت یکرنگیست (بهروز) از ازل
تا ابد از فرقه و اهل فرق رنجیده است (محمد حسین بهروز)
آقای ولی احمد نوری ضمن عرض مرام خودمی نویسد : « خوانندۀ محترم ! من به این مفکوره اقدام به تحریر این اثر کردم تا باشدکه به نوبۀ خود و به اندازۀ توان و امکانات مادی و معنوی خویش، آن وطنداران ارجمند خود را که عمری را در راه علم و عرفان صادقانه خدمت نموده اند و اکنون بین ما نیستند معرفی نمایم.»
همچنان ناشر عزیز در پیشگفتارش نوشته: « من در اینجاقصد ندارم که زندگی و همه ارزشها و دست آورد های شعری شاعر را مورد بررسی قرار دهم ویا نقدی به اشعارش بنویسم، بلکه می خواهم بگویم که خوشبختانه در ارتباط نزدیک با شاعر (شیون کابلی) بسی اوقات از شنیدن اشعار واز گرمی احساس اش لذت برده ام و ازخوان پرفیض معرفت و اخلاق شایسته و انسانی اش پند و اندرز گرفته ام…»
بهرحال طوری که درقسمتی اززندگینامۀ شیون کابلی خوانده ام، شیون کابلی در جوانی با مردان هنرمند، ادیب و روشن ضمیر هم عصر خود معاشرت داشته واز جمله به محمود طرزی نویسنده و ژورنالیست و شاعر شیواکلام وقت علاقۀ بسیار دوستانه و روابط شفیقانه داشت واز خدمات او در نشر مجدد سراج الاخبار بحیث اولین جریدۀ سیاسی واجتماعی کشور به نیکویی یاد میکرد، و این شعر را همیشه زمزمه میکرد :
بیا ببین که در جهان چگونه گشته کارها
جهان جهان ریل شد زمان زمان طار ها
چه بحر ها که پر شده چه خشکه ها بحار ها
چه کوه ها شگاف شد گذشت از آن قطارها
جهان جهان علم و فن زمان زمان کار ها
بس است صید بودنه میان کشتزار ها !
مرحوم شیون کابلی از خط حرکت نادرخان انتقاد میکرد ومیگفت: «من طرفدار این نیستم که مردم را از اینکه از راه به چاه می روند کمک و رهنمایی نکنم:
چو می بینی که نا بیناه و چاه است اگر خاموش بنشینی گناه است
« شیون کابلی قبل از ینکه از وطن دور و مهاجر سرزمین دیگران شود، مدتی در شهر امام صاحب وهم در بدخشان اجرای وظیفه نموده است. وقتی او افغانستان را بنا بر عواملی که در کتاب ذکر شده است، ترک کرد، دختر عزیزش خدیجه( بعدها خانم پروین، بانوی آهنگ سرای کشور) طفل کوچکی بود… سالیان دراز قلب این پدر در فراق اولین فرزندش وهم از مادرش پیامی نداشت. سیزده سال بعد دخترک نامۀ نوشت و برای پدر خود
که در مسکو بود فرستاد و اشک غم وحسرت به چشم پدر دورافتاده جاری ساخت.
وقتی من این سطور را می نویسم یادم از سرو دزیبایی بهاری خدیجه ( خانم پروین) میآید که در یک رادیو درام نوشتۀ مرحوم کاکایم استاد عبدالرشید لطیفی دراماتیست وژورنالیست شهیر وقت زیرعنوان (دختر گل فروش) از امواج رادیو کابل چنین می سرود :
گل فروشم ز من گلی بخرید یک دو سه دسته سنبلی بخرید
گل فروشی چو خود فروشی نیست در بهاران غنچه گل بخرید
مولف محترم آقای نوری در قسمتی از زندگینامۀ شیون کابلی یادآور میشود که شیون یکی از طرفداران سرسخت حرکت مشروطه خواهان افغانستان بود، هم چنان وی از شیفتگان اعلیحضرت امان الله خان بود و تجدد خواهی ونو آوری های او را به دیدۀ قدر نگریسته واو را بحیث پیشوا و رهبر خود می دانست. شیون کابلی سخت طرفدار نهضت وتعالی زن درجامعۀ افغانستان بود و در این راه نقش عمدۀ را بدوش گرفته بود.
معرفی مختصر کتاب مفصل و ارزشمند «شیون کابلی» را با آرزوی خوشنودی مولف گرامی ولی احمد نوری را با ذکر یک قطعه شعر استاد خلیل الله خلیلی (رح) در فراق شیون کابلی به پایان میرسانم :
کنم باز از جور ایّام شیون که بی رویت امروز شد شام، شیون
اگر باسلامی نکردی دلم شاد کنون شاد سازش به دشنام، شیون
به دشنام آزادگان رنجه بهتر نه از سفله مردم به انعام شیون
درین شهربرمن حرام است بیتو که نوشم به شادی می از جام شیون
درین باغ بیتو گناهست دیدن به گلهای نغز دل آرام شیون
بیاد تو پرواز کردم درین راه چو شهباز برجسته از بام شیون
بر آن عزم بودم که در روز اول ستانم ز دیدار تو کام شیون
نثارت کنم آن قدر لاله و گل که گردی سراپا گل اندام شیون
گل اندام گردی به پیری که بودی به فصل جوانی گل اندام شیون
بچسپم چنان در تو از شوق و شادی که چسپد الف در الف لام شیون
چه کردم که از من نگیری سراغی نجاتم ده از شک و ابهام شیون
رۀ کوی تو جستم از هرکه دیدم چه از خاص شیون چه از عام شیون