دوستان و عزیزان گران ارج در صفحه ۳۴۰ کتاب ( فلسفه ابن سینا ) از اثار استاد محمد اسماعیل مبلغ در مورد استعداد فارابی میخوانیم که :
روزی فارابی به دربار سیف الدوله در حالیکه دانشمندان و فاضلان در انجا حاضر بودند وارد شد و ایستاد ۰
سیف الدوله صدا زد که بنشین فارابی گفت کجا بنشینم اینجا که ایستاده ام و یا انجا که تو نشسته ای ؟
امیر گفت : انجا که تو ایستاده ای
فارابی به گفته امیر توجه نکرده پای بر گردن هاو شانه های حضار نهاده خود را به مسند امیر رساند ودر انجا نشست ۰ امیر را این مزاحمت خوش نیامد و با تنی چند از مخاصبانش که در نزیکش قرار داشت با زبان خاصی که در میان انها معمول بود و کسی دیگر ازان زبان نمی دانست گفت : این شیخ حد ادب را رعایت نکرد ۰ پرسشی چند از نزدش کنم اگر نتوانست جواب گوید وی را از در بار بیرون کنید ۰
فارابی به همان زبان گفت : امیر شکیبا مباش تا عاقبت کار روشن شود
امیر در شگفت شد وگفت تو این زبان خاص ما را میدانی ؟
فارابی گفت اری بیش از هفتاد زبان را میدانم
ودر نزد امیر با این جواب بسیار بزرگ امد سپس با دانشمندان که در مجلس بود به گفتگو پرداخت ۰ پیوسته سخنان فارابی بر گفتار انان برتری می یافت ۰ تا انجا که همه خاموش شدند
و فارابی بدون کدام تعرض به گفتار خود ادامه میداد و همه مات و مبهوت می نگریست و دانشمندان قلم ها را گرفته به نویشتن سخنان ان مشغول شدند
انگا امیر مجلسیان را مرخص کرد و با فارابی به خلوت نشست و بوی گفت طعام میل داری : گفت نه ۰ باده می نوشی ؟ گفت نه ۰موسیقی می شنوی ؟ پاسخ داد بدان مشتاقم ۰ پس امیر امر کرد که موسیقیدانان را حاضر کنند کسانیکه در موسیقی چیره دست بودند با الات موسیقی حضور یافتند ودست به کار شدند و بر تمام انها فارابی عیب گرفت امیر گفت موسیقی میدانی ؟
گفت :اری ۰ و بلا فاصله از کمر کیسه و ازان چند تا چوبی بیرون اورد و ان ها را باهم ترکیب کرد ۰ و سپس چنان نواخت که همه خندیدند ۰
بار دیگر چوب ها را از هم جدا کرد و به صورت دیگر ترکیب نمود وبنواخت و همه درباریان از شنیدن ان به گریه افتادند ۰
وباز ترکیب چوب ها را تغیر داد و به سان دیگر نواخت ۰ و همه به خواب شدند و حتی نگهبان در بار نیز به خواب رفتند و فارابی انهارا به حال خواب گذاشت و خود بیرون رفت