زمامداران و سیاستگران جهان سوم در انحصار حلقه های مافیایی : مهرالدین مشید

کرونا

صدها دریغ و درد که زمامداران و سیاست گران جهان  سومی به بیماری خطرناک ثروت افزایی و خودبزرگ بینی واز خودبیگانگی های کشنده و دردناک دچار هستند. این بیماری ها سبب شده تا آنان در انحصار افرادی سودجو و حلقه های بدنام و تباه کار مافیایی قرار بگیرند. باتاسف افغانستان که یک زمانی عضو فعال کشور های جهان سوم بود و با اشتراک در  نخستین نشست کشور های غیر متهد ها در ۱۸ اپریل ۱۹۵۵در شهر باندونک اندونیزیا سیاست فعال بیطرفی خود را حفظ کرد و در دشوارترین مراحل مبارزات نهضت عدم انسلاک که در حمایت از نهضت های رهایی بخش ملی، خلع سلاح،  دیتانت، مبارزه برضد تبعیض نژادی تشکیل شده بود، به مثابۀ یکی از اعضای با اعتبار نقش و سهم خود را در راستای حفظ صلح و امنیت پایدار جهانی، به شایستگی بی نظیری بجا آورد؛ اما امروز چنان در چنبرۀ زمامداران و سیاستگران ناباب و انحصار حلقه های خودخواه، جاطلب، فاسد گیر مانده است که جز برای منافع خود، به چیز دیگری نمی اندیشند.

هرچند حالا کشور های جهان سومی وجود ندارد و اما این میراث شوم جهان سومی هنوز چون کابوسی بر روان کشور های بازمانده از تقسیمات دوران جنگ سرد سایۀ سنگین دارد. گفتنی است کهدر دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ یک جنبش سیاسی بین‌المللی درکشورهای تازه به استقلال رسیده، برای کسب هویت خاص سیاسی و اخلاقی در برابر دو بلوک شرق کشور های در حوزۀ نفوذ شوروی پیشین و بلوک غرب کشورهای در حوزۀ نفوذ امریکا پدید آمد که رهبران برجستهٔ آن جواهل لعل نهرو از هند،  جمال ناصر از مصر، سوکارنو از اندونزی و تیتو (نک تیتوئیسم) از یوگسلاوی بودند. «کنفرانس باندونگ  و  کنفرانس بلگراد  اجتماعی از رهبران بیشینهٔ اینگونه کشورها بود که با نام  غیرمتعهد  در پی کسب هویت تازهٔ بین‌المللی بودند که به دلیل ضعف اقتصادی از هم پاشیدند. این اصطلاح ها محصول جنگ سرد است و حالا کاربرد ندارند. واژه جهان چهارم که در دهه هفتاد ابداع شد، به ملت‌های ناشناخته‌ (نهادهای فرهنگی) از افراد بومی، ملت‌های جهان اولی که در داخل یا سراسر مرزهای دولت ملی زندگی می‌کردند، اطلاق می‌شد.

شگفت آور این که مردم افغانستان با مبارزات ضداستعماری و ضد تهاجم و با نبردی سنگین و حماسه گستر و شکوهمند خود توانستند تا پوزۀ ابرقدرت شوروی پیشین را به زمین بکوبند و به حیات سیاسی و نظامی ابرقدرت شوروی پایان بدهند. با تجزیه شدن شوروی درواقع سه دهه جنگ سرد پایان یافت و جهان یک قطبی شد و امریکا خود را آقای جهان خواند؛ اما امروز که از آن حادثه بیشتر از ۲۷ سال گذشته است. پس از حملۀ امریکا به افغانستان، زیر نام مبارزه با تروریزم جهان زیاد تغییر کرده است و قدرت های نوظهور اقتصادی مثل چین توانایی رقابت با امریکا را دارد و معادلۀ یک قطبی جهان دوباره در حال شکستناست. 

اما حالا جایگاه افغانستان در میان کشور های غیرانسلا ک آن زمان پس از ۶۵ سال از زمان تشکیل آن ها  و ۲۷ سال بعد از سقوط شوری، نه تنها ضعیف که در ردیف نخست کشورهای درگیر بحران شدید داخلی نیز سقوط کرده است. اکنون نه تنها به میدان جنگ نیابتی کشور های منطقه و جهان بدل شده است؛ بلکه به مرکز خطرناک بده و بستان های استخباراتی و داد و ستد سیاسی نیز بدل شده است. نه تنها این که افغانستان به پناه گاۀ ده ها گروه های تروریستی القاعده، طالبان، داعش و لشکر طیبه و جیش محمد و لشکر جنگوی و ده ها گروه های تروریستی صادر شده از پاکستان و به عرصۀ مانور های مافیایی قاچاقبران مواد مخدر و اسلحه بدل شده است؛ بلکه مردم آن زیر چترحاکمیت های فاسد ترین حکومت های ناتوان، قانون گریز و معامله گر در زیر کوله باری از دشواری ها ضجه می کشند. دلیل این همه نابسامانی ها در اف فغانستان تنها ادامۀ جنگ طولانی نبرد با تروریزم نیست که در نتیجۀ سیاست های چند پهلوی امریکا ومعامله های پشت پردۀ آن با پاکستان هر روز نابسامانتر می شود؛ بلکه تحت زعامت رهبران و سیاستگران ناتوان، متهم به فاسد، خودخواه، جاه طلب، قوم پرست است که هر روز طناب عمرش کوتاه تر می شود و درخت آرزو های خوش بختی آنان پژمرده تر می شود. 

این پرسش در ذهن همه خطور می کند که آیا دلیل این همه رنج های بی پایان مردم افغانستان حاکمیت های ناتوان و معامله گر با مفسدان است یا نبود ظرفیت مدیریتی سالم و کارا و یا اسارت  آنان در چنگال حلقه های مافیایی. حال پرسش این است که چگونه شده تا رهبران کشور چنان در حلقۀ محاصرۀ افرادی استفاده جو، منفعت طلب و سودجو و زنباره قرار بگیرند که حتا فرصت کم  ترین نفس کشیدن آزادانه را از او گرفته اند. مهمتر این که چه عواملی دست بدست هم داده تا زمامداران و سیاستگران جهان سوم بویژه زمامداران و سیاستگران افغانستان در حلقۀ انحصار افرادی محدود و حلقه های مافیایی بیفتند. افرادی که جز اهدافی شخصی و سودجویانه، آرزوی دیگری ندارند و به بهای بازی با سرنوشت مردم افغانستان حاضر به هر نوع معامله گری هستند. این انحصار و به اسارت درآوردن هدفمندانه و از سوی حلقۀ خاص صورت می گیرد تا بدین وسیله تمرکز و انحصارگرایی در قدرت را به سود خویش در دستگاه های قدرت رقم بزنند. هدف از این رویکرد ها در دستگاه های قدرت، نه تنها به تجرید کشاندن رهبران است؛ بلکه آنان را در خلای اطلاعاتی نیز قرار می دهند تا در سایه و روشن آن اجندا های شخصی خود را به پیش ببرند آشکار است، هر تصمیمی که رهبر حکومت در یک خلای اطلاعاتی اتخاذ می نماید، غیرواقعی و خطرناک و حتا بحران آفرین است. 

چه گونه شده تا زعیم حکومت ها تسلیم انحصار طلبی های شماری افراد خاص  شوند که هدفی جز ضد انسانی و ضد ملی آرزوی دیگری ندارند.  هرچند این تسلیمی آنان غیرقابل بخشش است؛ اما این تا زمانی قابل اغماض است که رهبران حکومت در تاریکی حوادث نگهداشته شده اند و از چون و چند واقعیت های عینی جامعه آگاهی نداشته باشند. در این حال هرگونه خطایی که از آنان سر می زند، مسؤول آن همین حلقه های خبیثه باشند که این نمی تواند، پاسخی معقول در پیوند به مسؤولیت پذیری های رهبران حکومت باشد. زیرا در اختیار قرار گرفتن رهبران در دست یک حلقۀ خاص و اکتفای آنان به اطلاعات و فرمایش های این حلقۀ خبیثه امری نابخشودنی است. از سویی هم آنگاه که رهبران در انحصار حلقه های خاص مافیایی، استفاده جو و قانون ستیز قرار می گیرند. این حلقۀ خبیثه برای رسیدن به اهداف پلید خود رهبران و سیاستگران را به پیش خوان و دست پاک خود بدل می کنند تا  از آنان استفاده های سیاسی و اقتصادی حتا جنسی کنند. نه تنها این که برای پنهان کردن جنایت ها و فساد خود تلاش می کنند تا قانون ستیزی و خلافکاری را هرچه بیشتر دامن بزنند و در عین زمان  فضا را چنان مافیایی  می سازند که عرصۀ مانور دل خواهی برای تمامی جنایت کاران و مفسدان شود. این حلقه خبیثه است که در واقع دستان عدالت پسند و عدالت خواۀ رهبران و سیاستگران را از پشت می بندند و با کلاه گذاشتن بر سر آنان نام شان را به قول معروف “فتح خان” می گذارند. (۱)

در حالی که رهبران و سیاستگران کشور در برابر مردم پاسخگو اند تا قانونمداری را از خود آغاز کنند و  دستان قانون ستیزان و مجرمان و مفسدان نزدیک به خود را پیش از همه از پشت می بندند تا زنجیر هایی را بشکنند که عدالت را به چوبۀ دار آویخته است و حاکمیت قانون در کشور را زیر پرسش برده اند. پس آنانی که با قانون مداری سال ها قبل بدرود گفته اند، چقدر منطقی است که داد از به مجازات کشاندن مجرمان بز نند. آیا آنانی که خود قانون را در زیر پای می گذارند و با عدالت سال ها پیش خداحافظی کرده اند و در برابر مفسدان و غارت گران نامدار سکوت مرگبار اختیار کرده اند. چقدر ممکن است که آنان، نعش خونین عدالت را محترمانه از زمین بلند کنند و آن را اعادۀ حیثیت کنند. هرگز نه حالا دیگر زمان آن گذشته است که با خم خم رفتن ها و با خاک پاشیدن ها بر چشمان مردم خود را از آنان پنهان کرد. چگونه ممکن است، آنانی با این خاک پاشیدن ها از پیش چشمان مردم خرسوار عبور کنند که نزد مردم مسؤول اند و نقش آنان برای مبارزه با مفسدان و جنایتکاران حتمی و تعیین کننده است. در عین حال میزان شخصیت و اهلیت و قانون مداری رهبران و سیاستگران در یک کشور را وفاداری به قانون و پای بندی آنان به حاکمیت قانون تعیین می کند تا هر یک برای مبارزه با مجرمان و فساد پیشگان از یک دیگر پیش قدم شوند و آن را در عمل به نمایش بگذارند. صداقت و پاکی رهبران و سیاستگران را قانون پاسداری و وفا به عهدی آنان کلید می زند و نه حرف های میان تهی و وعده های سرگردنه. مردان عدالت خواه و قانون مدار، مردان عمل اند و در میدان عمل عدالت را به اثبات می رسانند و شانه خالی کردن آنان از زیر بار مسؤولیت و افگندن آن بدوش یک شخص و قوم و گروهی امری احمقانه و غیر منطقی است. یا اینکه رهبران و سیاستگران باتوسل جستن به بهانه ها بار شرم الود کم کاری ها و سازش کاری ها و تعلل های اداره های مسؤول را بدوش دیگران افگنند و بار شرم آلود گناهان شان را با فراخوانی غلط بدوش یک قوم افگنند. در حالی که هیچ اقدام عملی برای بازداشت مجرمان و مفسدان انجام نداده اند.این در حالی است که هرگونه حمله بر شخص و قوم و گروهی گناه وتجاوز به حریم شخصیت آنان تلقی می شود. 

این در حالی  است که رهبران وسیاستگران افتاده در اسارت حلقه های مافیایی و با این گونه بازی های فریب آلود و رویکرد های قومی نمی توانند، در دل های مردم جا باز کنند؛ بلکه برعکس هر روز از میان مردم تجرید می شوند. با این حال رهبران و سیاستگران زمانی در دل های مردم جاباز می کنند که لاک های  قومی و گروهی شان را با ارادۀ جدی سیاسی بشکنند و از آن بیرون شوند تا به خود برسند؛ زیرا خود شناسی مقدمۀ بیرون شدن از خود و متوجه شدن به دیگران است. آنگاه است که رهبران و سیاستگران به درس وطن دوستی و مردم دوستی و عدالت پروری و حاکمیت قانون نایل می آیند. ابتدایی ترین گام برای رهبران رهایی آنان از جنبرۀ حلقه های خبیثه و افراد استفادهجو است.

این است روزگار رهبران و سیاستگران جهان سومی دیروز که امروز همه در کام نهنگی به نام امریکا افتاده اند و بر لاشه های شماری هم روسیه لنگر افگنده است. هرچند شماری از آنان توانسته اند، بدور از سیطرۀ امریکا نفس بکشند و اما روزگار بیشتر این کشور ها اگر بدتر از افغانستان نیست، بهتر از افغانستان هم نیست. مردمان این کشورها همه در زیر چنبرۀ حکام فاسد و جاه طلبی گیر مانده اند که در محاصرۀ حلقه های ویژه و مافیا های سیاسی، اقتصادی واسلحه افتاده اند.  بیشتر این کشور ها مانند افغانستان در معرض هجوم تروریستان القاعده،  طالبان، داعش، بوکوحرام و سایر گروه های تروریستی اند که شمار شان به بیش از ۷۰ گروۀ تروریستی می رسند. افغانستان که اکنون در خط مقدم مبارزه با تروریزم قربانی سیاست های راهبردی امریکا و هم پیمانان جهانی اش در تبانی با پاکستان شده است. افغانستان در میان کشور های غیر منسلک دیروزی روزگار بدتراز دیگران دارد واز چهل سال بدین سو تحت حاکمیت فاسد ترین حکومت ها و ناتوان ترین رهبران در جنگ تباه کنی بسر می برد. رهبران افغانستان بویژه پس از تهاجم امریکا در حلقۀ محاصرۀ افراد خاصی گیر مانده اند و آسیاب سنگ ستم را در موجی از فساد، جنایت و غارت بر سینه های مردم افغانستان می چرخانند.

از آنجا که رفتن زمامدار در اسارت حلقه های مافیایی خود زمینه ساز فساد است و از همین رو بوده که در این مدت نه تنها فساد اداری و اختلاس مالی و غارت تیغ از دمار این مردم بیرون کرده؛ بلکه ناکارایی ها و تنبلی ها و غفلت ها و خویش خواری های این حکومت ها جفای نابخشودنی را در حق مردم افغانستان روا داشته اند. ناکارایی های این حکومت ها در تمامی عرصه ها مشهود و قابل درک است. دراین مدت  در پروژه های زیربنایی به گونۀ قطعی سرمایه گذاری نشده و در این عرصه ها کاری نشده است و دلیل عدم تمایل سرمایه گذاری تمویل کننده گان بین المللی نمی تواند دلیل مقنع برای مردم از سوی زمامداران باشد؛ زیرا دلیل ضعف مدیریتی و ناتوانی زمامداران افغانستان بوده که نتوانستند به خارجی ها قناعت بدهند که یگانۀ راۀ  معقول مبارزه با تروریزم  کارزیربنایی و حکومت داری خوب و مبارزه با فساد است. حکومت های افغانستان با تعیین افراد متخصص و دلسوز در وزارت های مهم اقتصادی می توانست به اقناع کمک کننده گان خارجی بپردازد. اما حکومت ها مصلحت نگری کردند و مفسدان را به مقام های بلند دولتی نصب کردند. آنان هم بجای کار صادقانه به مردم افغانستان برعکس با کمک کننده گان غارتگر خارجی همدست شدند و میدان را برای مانور تروریستان درافغانستان فراهم کردند. امروز می بینیم که فساد اداری و مالی نه تنها افغانستان را به عصر حجر برد و ارزش های بومی را جاروب کرد ؛ بلکه بدتر از آن  این کشور را باردوش نسل های فردا نیز گردانید. زمامداران این کشور به بهای خیانت به منافع ملی افراد فاسد و مورد اعتماد شان را بالای خوان غارت ها بنشاندند تا با دزدی های پنجاپنجا افغانستان را به مرکز جهانی تروریزم بدل کردند و هستی مادی و معنوی آن را بیرحمانه به  تاراج بردند. در برابر این همه ناکارایی ها و جنایت ها فکر نکنم که پیشرفت های اندک در بخش آزادی های رسانه ای و حقوق بشر دستاوردی باشد که زمامداران دو دهۀ  اخیر به آن ببالند. یاهو

  1. وزیر فتح خان که به « کینگ میکر» یعنی پادشاه ساز شهرت دارد، سیاستمدار زرنگی بود و پس از فرار به ایران محمود  را برای رسیدن به پادشاهی در برابر شاه زمان حمایت کرد. محمود او را یحیث وزیر خود انتخاب نمود. وی توانست جنگ میان برادران را دامن بزند و توانست انتقام خود را از فرزندان تیمورشاه بگیرد. فتح خان شخص جدی و پای بند به اصول بود. چنانکه وی زمانی که از غارت حرم سرای فیروزالدین حاکم هرات بوسیلۀ دوست محمد برادرش که بدون اجازۀ او صورت گرفته بود، خبر شد. دوست محمد پس از این واقعه از ترس فتح خان به کشمیر فرار کرد. فتح خان به اعظم خان برادرش نامه ای نوشت و امر بازداشت دوست محمد خان را داد و اعظم خان هم دوست محمد را در زندان ماران کشمیر زندانی کرد. وزیر فتح خان فرزند ارشد سردار پاینده محمد خان سدو زایی  زمانی که قلعۀ اتک دروازۀ شرقی کشور را از تصرف سیکها بیرون کشید، ایرانی ها بر هرات دروازۀ غربی کشور حمله آوردند تاآن را تصرف کنند. وزیرفتح خان  بی درنگ خود را از سرحدات شرقی به قسمت های غربی کشور رسانید و با برکناری حاجی فیروز الدین حکمران هرات، هرات را به کابل وصل نمود و جلو هجوم ایرانی ها را گرفت. 

گفتنی است که تیمورشاه در سال 1799 ده نفر از سران قبایل را به جرم مشارکت در توطئه براندازی سلطنتش  گردن زد که در میان این ذبح شدگان، سردار پاینده محمد رئیس قبیلۀ بارکزایی یا محمدزایی قرار داشت. سپس پسران این سردار مقتول برای انتقام پدر به رهبری فتح محمدخان سر به شورش برداشتند و در این شورش شهزاده محمود برادر شاه را پیش کشیدند تا به سلطنت برسانند. محمود به کمک آنها پادشاه شد و در انتقام از برادر عینی اش همایون، چشم شاه زمان مخلوع را کور(1801)کرد و تا 1804 علی رغم جنگ با برادارن و مخالفان به سلطنت ادامه داد. سرانجام شاه محمود را برادرش شجاع الملک از سلطنت برانداخت و تا سال 1809 در میان جنگ و کشمکش با برادارن خود و پسران پاینده محمدخان ادامه داد. کشتن پاینده خان زخم سنگینی بر بدن فرزندان او برجای نهاد که حتا با کور شدن شاه زمان وتلاش های آشتی جویانۀ شاه شجاع هم التیامنیافت.