نقدی به بهانۀ پاسخ به یک نقد گونه و نه یک نقد علمی : مهرالدین مشید

سیاست های چند پهلوی ...

نقد در واقع سره و ناسره کردن و روشی برای سنجش کیفیت متن و مشخص کردن نقاط  قوت و  ضعف یک اثر علمی، فلسفی، ادبی، هنری و … است که در چارچوب یک تحلیل علمی مطرح می‌شود، نقش آگاه سازی را دارد  و در رابطه با زمینه‌های مختلف پیام‌ها، محتوا، و موضوع ها به نقش آگاه‌سازی در راستای رسیدن به کمال بیشتر و بهتر می‌پردازد از این رو راهکاری اثر بخش برای سنجش درستی ها است تا هدف اصلی نقد که همانا رسیدن به کمال است، تحقق پیدا کند. نقد علمی یکی از فعالیت‌های روشمند و مهندسی‌شده است که در تمامی فعالیت‌های علمی و تحقیقاتی جایگاه ممتاز و معتبری دارد و هر نقد و تحلیل علمی، دارای فواید تخصصی و حرفه‌ای است. از همین رو بررسی و سنجش متن از جمله مهم ترین کار نقد است که به  توسعۀ علمی یاری می رساند.

پویایی واثر بخشی از و یژه گی های بارز نقد است که  ضرورت دارد در فضای سالم  و با بهره گیری از روش های مدون صورت گیرد.  رعایت مبانی اساسی در نقد، زمینه را برای ارایۀ اندیشه های  برتر مهیا می کند. متون انتقادی، حیطه ای از فعالیت های ارزیابانۀ  اند که در محافل  علمی وادبی جایگاهی رفیع دارند. از ابن رو برای نگارش نقدعلمی، پای بندی  به مبانی این حوزه ضروری است. ناقد می کوشد با تکیه بر شناخت خود وبهره گیری از نگارشی روشمند، در تهذیب متن مبادرت ورزد. نقد در پویایی و بالنده گی های علمی تاثیر بسزا داشته و از عناصر مهم توسعۀ علم در طول تاریخ بشری است نقد فعالیتی است که براساس آن تفسیر  نوینی از اثر ارایه می دهد. ناقدان با بهره گیری از توانایی های شناختی و ادراکی نقش موثری در تصحیح اطلاعات علمی به عهده دارند. هر نقد می تواند،  در فضای خاص خود ودر حیطۀ مورد نظر دارای بیشترین  تاثیر و نفوذ باشد. 

از سویی هم نقد فرایند اصلاح اطلاعات است، خدشه دار شدن درستی،اعتبار، تاثیر، ارزش و اثربخشی اطلاعات ممکن است، سبب خساره ها و زیان های فراوانی در زنده گی بشر شود. نقد تلاشی  سازمان یافته برای افزایش شناخت مناسب و سودمند اطلاعات است. از همین روباید گفت که نقد تنها اظهار کاستی های متن نه؛ بلکه کوششی است در مسیر صحت و تضمین سلامت اطلاعات . اهمیت داشتن موضوع سبب می شود که عنایت به متن بیشتر شود. برای بررسی و تحلیل اثربخشی متن می توان از میزان توجۀ جامعۀ  علمی به نقد اثر، در حکم مولفۀ اصلی استفاده کرد. برای نگارش متنی در بارۀ نقد علمی کتاب ومتون اطلاعاتی، دو محور عمده مانند؛ عوامل مهم و تاثیر گذار در ساختار نگارش و سطح های مربوط  به آ ن و عناصر مهم در تبیین محتوا و مفاهیم تخصصی متن عمده مورد توجه قرار میگیرد. 

استدلال و برهان ستونی را ماند که نقد علمی و آگاهانه بر روی آن استوار و هرچه به شکوه باقی می ماند؛ اما باید توجه کرد،همانگونه که نقدهای بدور از استدلال‌های علمی را نمی‌توان نقد علمی دانست، نقد همراه با استدلال‌های غیرمنطقی را نیز نباید نقد صحیح علمی به حساب آورد؛ زیرا دلایل مملو از مغالطه، نامعتبر خواننده را به بیراهه می برد و افکار مخاطبان و خوانندگان را از اصل پیام‌ها و محتوا دور نموده درگیر مغالطه‌های غیرمنطقی می کند. این گواۀ آن است که  منتقد از داشتن آگاهی، علم و شناخت نسبت به موضوع معذور است. از این رو لازم است ناقد قبل از نقد، از مبانی و اصول علم ارزیابی، آگاهی‌های کافی و لازم را دارا باشد، و ازسوی دیگر لازم است ناقد مرز بین سخن علمی و کلام احساساتی را بداند تا در چالۀ هیجانات و نگاه های تند انتقادی سقوط نکند. با تاسف هستند، کسانی که حتا با اصول های ابتدایی نقد هم آشنایی ندارند و بازهم به خود حق می دهند که برای مطرح کردن خود؛ البته به بهای توهین به شخصیت نویسنده گان ریسمان به آسمان بتنند و اراجیفی را زیر نام نقد در جامعه عرضه کنند. در حالی که این جز تخدیر افکار عامه و افتادن در چالۀ جهل چیز دیگری تلقی شده نمی تواند. این گونه نقد کشنده و زیانبار است و جلو توسعۀ علمی و بالنده گی های فکرر را نیز می گیرد. 

از همین رو است که  نقد آگاهانه کارساز و هدایت گر پذیرفته شده است؛ زیرا نقدی که برخاسته از آگاهی و اطلاع از اصول نقد علمی باشد، در این  صورت منتقد از خورده گیری های بیجا و اضافه گویی ها  و وارد نمودن ایراد های غیر اصولی و بدور از موازین اخلاقی اجتناب می کند. با این حال نقد ناقد با دیدگاه‌های دقیق علمی و کارشناسانه مجهز گردیده، اصولی و ضابطه‌مند می شود و بالاخره زمینه‌های توسعۀ علمی جامعه را بیش‌تر از بیش فراهم می نماید. این نقد را نقد سازنده می گویند. انتقاد سازنده با توجه با رعایت شخصیت علمی، فرهنگی، اجتماعی و امنیت روحی و روانی افراد صورت می گیرد و منتقد ازبه کار بردن کلمات اهانت آمیز اجتناب نموده و خود را مکلف به رعایت آداب انسانی، خودداری از منیت، خودخواهی، خودپسندی و غرض‌ورزی و دوری ازداوری های شتابزده و فاقد معنایی می داند. وی از هرگونه بی ادبی و تهاجم و پرخاشگری دوری گزیده و ناقد از کاربرد واژه هایی که در آن غل و غش باشد، به گونۀ جدی دوری می ورزد. (1)

بیرابطه نخواهد بود تا پیرامون تفاوت معنایی واژه گانی چون نقد، انتقاد و منتقد اندکی پرداخته شود؛ نقد دیدن نیمه خالی و پر لیوان است و مبتنی بر معیارهای جمعی و عقل است و کمتر دچار اشکال می شود. نقد دیدن نقاط قوت و ضعف به طور همزمان است. نقد یک طرفه نیست و می خواهد مشکلی را حل کند. انتقاد عملی است غرض آلود که بیشتر به جنبه های منفی و عیب های پدیده های ادبی و هنری و علمی و فلسفی و رویدادها، موضوعات، اندیشه‌ها، دستاوردها، اعمال و به طور خلاصه تمامی مسائل اجتماعی و انسانی می پردازد. در کل گفته می توان که هدف اصلی موضوع اانتقادی جهت گیری منفی و واضح نسبت به یک عمل،  اندیشده و رویداد باشد. منتقد به کسی گفته می شود که باید از آگاهی های لازم بر مبنای روش نقد برخوردار باشد، مانند: احاطه بر روش‌های نقد سالم؛ علم به ویژگی‌ها و مشخصه‌هایی که نقد را شکل می‌دهد؛ نگاه ساختار شکنانه؛ دریافت نو از مفهوم اندیشه و رفتار موردبررسی؛ توجه به دیگر رویکردها و نظریه‌هایی که ممکن است در متن رفتار و اندیشه باشد؛ این مؤلفه‌های پنج‌گانه، ویژگی‌ها و مهم‌ترین عناصری است که کار و وظیفه منتقد را در حوزه نقد، مشخص می‌کند. جدی‌ترین مشکلی که درباره نقد و نقادی وجود دارد، نقدیکجانبه (یعنی نقد به معنی انتقاد صرف) (۲)

از آنجا که کار منتقد توضیح آگاهانه آن خلاقیت های است که هنرمند اغلب به گونه ای نا خود آگاه  آن را به انجام رسانده است. از این رو خوانش و بازخوانش دقیق تر یک اثر نه تنها نخستین گام برای نقد، که گاه عین نقد است. برای روشن شدن موضوع باید گفت که نقد هنری مستقل نیست، بلکه پیشه وهنراست؛ زیرا شیوه های نقد را می توان آموخت و دیگر این که منتقد به یاری دانش های دیگری همچون زبان شناسی، روان شناسی، جامعه شناسی، سیاست و فلسفه و . . . به تحلیل متن ادبی می پردازد و ناچار تابع قواعد و قوانین حاکم بر این دانش ها است؛ اما نویسنده گی هنر شمرده می شود، زیرا مستقل به خود و خلاقانه است؛ اما هر آن گاه که نقد ادبی بهانه ای باشد، برای ارایۀ متنی خلاق، آن گاه که متن یک نقد جدای از اثری که نقد می شود، دارای زیبایی های ادبی باشد، آن گاه که منتقد بتواند از مکتب ها و دستگاه های رایج نقد فراتر رود و به بیان احساس که در قبال یک متن ادبی دارد بپردازد، این نوع نقد می تواند در حکم هنر تلقی شود. 

چیستی ها و بایستگی های نقد از موضوع های دیگری است که باید به آن اشاره شود. از آنجا که هیچ نقدی نهایی نیست و هر منتقدی در هر بازخوانی یک اثر، با متنی نو مواجه می شود. از این رو انسان همواره دگرگون می شود و با هردگرگونی، متنی را که خوانده است، نیز دگرگون می شود. دانش های نظری نیز دگرگون می شوند و شیوه هایی نو در نقد پدید می آیند. منتقد در هنگام نقد نباید باورهای سیاسی، مذهبی، اخلاقی و . . . خود را دخالت دهد. منتقد می تواند با باورهای نویسندۀ اثرمخالف باشد؛ اما به هنگام نقد تنها ملاک داوری او می باید میزان انسجام یک اثر و وفاداری یا عدم وفاداری اجزای یک اثر نسبت به یک دیگر و کل اثر باشد. به عبارت دیگر ابزار سنجش موفقیت یا عدم موفقیت یک اثر را باید از درون خود اثر بیرون کشید. هر مکتبی در نقد ادبی در بازگشایی لایه های ویژه ای از اثر موفق و در بازگشایی پیچیدگی های دیگر ناتوان است. به گونۀ مثال؛ نقد جامعه شناختی نمی تواند میزان ارزش ادبی اثر را به ما بنمایاند و در مقابل، نقد فرمالیستی از حل رازهای روان شناختی نهفته در یک اثر عاجز است. میان شیوه های گوناگون نقد و مکتب های گوناگون ادبی سنخیتی وجود دارد. به این معنا که یک اثر ممکن است به سادگی بایک شیوه ی نقد تحلیل و تفسیر شود؛ اما به شیوۀ دیگری تن در ندهد. برای نمونه نقدهای جامعه شناختی برای متون رئالیستی یاناتورالیستی بیش تر مناسب اند و در عوض نقد فرمالیستی برای متون منظوم بیش تر کارآیی دارد. با توجه به بندهای پیشین، منتقد نمی باید به یک یا دو مکتب نقد وابسته باشد. بهترین نقد نقدی است که بکوشد از بیشترین زوایای ممکن به متن بپردازد. به عبارت دیگرنقد خوب، نقدی جامع و تلفیقی از شیوه های گوناگون نقد است. (۳)

فرهنگ نقد پذیری:  یک منتقد باید پیش از همه به فرهنگ نقد آشنایی داشته باشد تا در مقام فرهنگ سازی قرار بگیرد و فرهنگ نقد و نقد پذیری را با تعریف درست آن در جامعه  پایه گذاری نماید. نخست از همه منتقد مکلف است تا معیار های نقد را در نظر داشته باشد. معیارهایی که باید یک منتقد درنظربگیرد، عبارت اند ازبهبود بخشیدن به امور؛ پرهیز از دخالت احساسات حب، بغض و یکسونگری (خیرخواهی)؛ ارائه اصلاحات پیشنهادی و یا راه‌حل مناسب؛ ذکر آثار و جنبه‌های مفید در کنار جنبه‌های منفی؛ ارائه استدلال، سند و مدرک؛ قطعی ندانستن برداشت‌ها در هنگام بررسی؛ آشنایی و علم یقینی به تمام اطراف و حواشی رفتار و اندیشه (مانند احکام غیبت)؛ در نظر داشتن ویژگی‌های مثبت و منفی رفتار و اندیشه؛ در نظر داشتن هنجارها، اقسام رفتار و اندیشه‌های هنجارشکن (آگاهانه یا ناآگاهانه) در حین ارزیابی؛ آگاهی کامل نسبت به روش هایارائه نقد؛ و … .این معیارها فقط برای علمی کردن موضوع فرهنگ نقد در فرایند انتقاد بیان‌شده و چیز های دیگری هم وجود دارد که از ذکرآن صرف نظر شده است. 

یک منتقد باید نقد پذیر باشد تا با فرهنگ نقد پذیری خود بگیرد. چنان که فوکو در مورد فرهنگ نقد پذیری می گوید، نقد، روشی مهم برای ارزیابی مفاهیم، پدیده‌ها و داده‌های مختلف در تولید و ارائه اندیشه‌ها است. نقد، روش بررسی، در فرایند تحلیل ذهن است که در یک ارتباط دوسویهٔ نگرش نقادانه و اندیشهو رفتار شکل می‌گیرد. (فوکویاما، نقد در فرایند بررسی) رابرت گید من در بارۀ نقد می گوید، در بحث ارزش‌شناسی؛ نقـد، ظرفیت ارزشی دارد، لذا فرهنگ نقدپذیری جلوتر از فرهنگ نقد، ارزشمندتر است (رابرت گیدمن، درباره نقد). در این تعبیر برای «فرهنگ نقدپذیری» ارزش خاصی در نظر گرفته‌شده است. بی‌تردید، داشتن روحیه فرهنگ نقدپذیری، یکی از ظرفیت‌ها و ارزش‌های ویژه برای مقوله نقد و نقدپذیر است. در فرایند فرهنگ نقدپذیری، مسائل سازنده و تأثیرگذاری برای رسیدن به آن ظرفیت، وجود دارد مانند: کنار گذاشتن حساسیت‌های منفی و یک‌سویه نگری درباره خود و اثر؛ دقت به‌به آرای دیگران در هنگام نقد شدن؛ تحمل آرای خلاف بینش و سلیقه خود؛ نترسیدن از نقد؛ طبیعی دانستن اشتباه در هنگام عمل؛ توانایی درباز اندیشی؛ نوگرایی و زدودن گرد قرائت‌های سنتی و متحجر از افکار. این مستلزم تجربه و تکرار است تا ظرفیت فرهنگ نقدپذیری را در وجود ما گسترش بدهد.(۴)

در کشور هایی که فرهنگ نقد پذیری به کمال رسیده است. نویسنده گان آثار خویش را به منتقدان می دهند تا با سره و ناسره کردن آن اهمیت کتاب آشکار شود.اعتقاد عمومی بر این است که کتابی که نقد نشود ارزش ندارد. یعنی کتابی که نقد نشده، به معنای این است که کسی آن را نخوانده است. کتابی که خوب و دقیق مطالعه شود، مورد نقد واقع می‌گردد. در کشور ما کم هستند کسانی که طلب نقد بکنند و نقد را بپذیرند؛ اما بازهم در ایران کسانی بودند و هستند که نقد را وسیلۀ به کمال رسیدن آثار خود تلقی می کنند. چنان که محمدمهدی نراقی پس از نوشتن کتاب «جامع‌السعادات» از ملا محمدحسن قزوینی می‌خواهد سره از ناسره کتاب را به دقت بگوید و برایش چنین می نویسد: “از تو می‌خواهم با دیده نقد و انتخاب به اثرم بنگری و پوسته و مغز و باطل و صواب آراء من را مشخص نمایی”. داکتر پرویز ناتل خانلری در مجله سخن در سنبله سال 1324 خیلی ظریف به مشکلات نقد و نقادی در ایران اشاره کرده و می‌گوید: «گوش هیچ کس به شنیدن انتقاد عادت ندارد، هیچ نویسنده‌ای از پیر و جوان حاضر نیست قبول کند، ممکن است در آثار او عیب یا نقصی باشد و اگر هست کسی در اظهار آن قصد آزار و دشمنی نداشته باشد. هر قدر در عظمت کتابی مبالغه کنیم و فصولی در مدح آن بپردازیم؛ اما همین که یک نکته کوچک بر آن عیب گرفتیم نویسنده بزرگوار می‌رنجد و در خیابان روی از شما بر می تابد و شما را حسود و بدجنس می‌نامد.»این مشکلاتی است که در کشور ما در حوزه نقد وجود دارد؛ اما در کشور های دیگر چنین نیست و همه چیز برعکس است. چنانکه نیکلای آستروفسکی از نویسندگان معروف چک، نامه ای به شولوخف برنده جایزه نوبل می نویسد و در قسمتی از آن چنین آمده است: “از تو می خواهم صادقانه برایم بگویی، اگر خوشت نیامد کوسه و ریش پهن نمی شود(ضرب المثل انگلیسی). بگذار برود گم شود. (۵)

نقد مخرب و سازنده: برای  روشن شدن مفهون نقد، بیرابطه نخواهد بود که به نقد منفی و مخرب و سازنده هم اشاره شود.  نقد منفی نقدی که همه چیز در آن اشتباه، غلط، نادرست و بی معنا خوانده شده که دلالت به غیر قابل قبول کردن چیزی را می نماید. این نوع نقد معادل با حملۀ شخصی نیز تفسیر شده است. این نقد در عین بدی هایش یک وجه مثبت نیز دارد که می‌تواند محدودیت‌های یک دیدگاه(کنش یا موقعیت) را برای ما روشن کند تا واقع‌گراتر باشیم. گاهی لازم است به بعضی شرایط «نه» بگوییم(و روشن کنیم، چرا «نه»، «نه» است). در دنیای امروزی، نقد منفی، برچسب «منفی بودن» (یا منفی‌بافی) می‌خورد، و افرادی که نقد منفی می‌کنند، ممکن است مورد سوء استفاده قرار بگیرند.  از سویی هم  نقد مخرب تلاش می‌کند، که دیدگاه مقابل را بی‌اعتبار و بی‌ارزش نشان دهد. در بعضی شرایط، نقد مخرب به گونۀ کامل غیرقابل توجیه است و از جنس اذیت و آزار یا تهدید به حساب می‌آید، به‌خصوص اگر شامل «حملۀ شخصی» باشد. خودِ نقد مخرب عموماً مورد نقد قرار می‌گیرد، چون به جای تاثیر مثبت تاثیر تخریبی دارد.(البته اگر هیچ دلیلی برای مخرب بودنِ نقد ارائه نشود، این می‌تواند صرفاً یک اتهام یا بهانه باشد). در زمینه‌های سیاسی یا نظامی، گاهی ممکن است نقد مخرب لازم باشد، مانند شرایط حفظ منابع یا حفظ جان افراد در میان یک گروه). یک ایده به تنهایی نمی‌تواند خطرناک باشد، ولی یک ایده که در شرایط خاصی بیان شده باشد، می‌تواند خطرساز شود، بنابراین ممکن است افرادی احساس کنند، که باید آن ایده را با نقدی بی‌رحمانه، خلع سلاح کرد.  

در کنار نقد منفی و مخرب، نقد سازنده است که گویا یک کار را با یک رویکرد جایگزین بهتر می توان برآورده کرد. در این حالت، نقد کردن الزاماً به معنای «اشتباه شمردن» نیست و هدف یک کار مورد احترام است، بلکه اعلام می‌شود که همان هدف را می‌توان از یک راه دیگر، به شکلی بهتر به دست آورد. نقدهای سازنده بصورت عموم به شکل پیشنهادهایی برای بهبود هستند، مثل اینکه چطور می‌توان کارها را طوری انجام داد که بهتر و بیشتر مورد قبول باشد. این نوع نقد توجه را به این سمت جلب می‌کنند که «چطور یک مشکل مشخص را می‌توان حل کرد»، یا اینکه «چطور می‌توان آن را بهتر حل کرد».  نقد منفی و نقد سازنده، هردو استفاده‌های خاص خودشان را دارند، ولی معمولاً، برای یک نقد خوب، تلفیق این دو لازم است. (۶)

داگلاس کلنر از دانش آموختگان فلسفه و از پیروان مکتب فرانکفورت  و دارای تفکر انتقادی است. تفکری که به زعم خود او متشکل از نظریه‌های انتقادی مکاتب گوناگون است و ماهیتی ترکیبی دارد. او در کتاب خود دیدگاه نظریه انتقادی و تاریخچه و سیر آن را به طور کلی بررسی می‌کند. داگلاس کلنر که در دوران دانشجویی متمایل به چپ جدید سیاسی بود، بعدها در ادامه تحصیلاتش در دانشگاه توبینگن آلمان با آثار نظریه پردازان نئومارکسیست مشهور آشنا شد. کلنر را به لحاظ گرایش نظری از زمره نسل سوم نظریه پردازان انتقادگر پیرو سنت نظری مکتب فرانکفورت می‌دانند، اما او، در آرای خود به این مکتب محدود نمانده و رویکرد تجدید نظر طلبانه داشته است. کلنر از نخستین نظریه پردازان حوزه «نقد سواد رسانه‌ای» و به طور کلی از پیشگامان نظریه‌پردازی در «فرهنگ رسانه» است. (۷)

تنها منتقد مکلف به رعایت اصول  های نقد نیست.به همین گونه شخص مورد انتقاد نیز ناگزیر به رعایت اصول هایی است که در فرایند فرهنگ نقد پذیری باید به آن ظرفیت برسد، مانند؛ کنار گذاشتن حساسیت‌های منفی و یک‌سویه نگری درباره خود و اثر؛ دقت به‌به آرای دیگران در هنگام نقد شدن؛ تحمل آرای خلاف بینش و سلیقه خود؛ نترسیدن از نقد؛ طبیعی دانستن اشتباه در هنگام عمل؛ توانایی درباز اندیشی؛ نوگرایی و زدودن گرد قرائت‌های سنتی و متحجر از افکار. خو گرفتن به این اجزای هفت‌گانه، مستلزم تجربه و تکرار برای رسیدن به فرایند نقدپذیری است که ظرفیت فرهنگ نقدپذیری را در وجود ما گسترش بدهد. (۸)

انواع نقد: نقد انواع گوناگون دارد که از انواع روش های انتقادی به هدف تحلیل متن مورد استفاده قرار می گیرد و هریک از ناقدان بر مبنای توانایی دانش خویش از روشی متناسب با نوع متن و حوزۀ مطالعاتی شان از آن بهره می برند. انواع نقد بر بنیاد نوع استفاده، روش های به کارگیری، جایگاۀ متن، حوزۀ مورد مطالعه، کاربرد و هدف ناقد متفاوت هستند. هر منتقدی از کارکرد های متفاوت برای نگارش تحلیلی  در بارۀ اثر خاص استفاده می کند. باور ها بر این است که نقد روشمند از دوران افلاطون وارسطو آغاز شده است. در هر دورۀ ادبی گفتمان خاصی حاکم بوده است و چنانکه در قرن چهارم و پنجم گفتمان حماسی و اسطوره ای حاکم بوده و در قرن هفتم و هشتم  گفتمان غنایی  حاکم بوده است. 

زرین کوب می گوید: «قدیمی ترین طبقه بندی موجود از انواع ادبی بر محور نظریۀ انواع قابل تفکیک بوده و سایر انواع نمایشی چون کمدی و تراژیدی  از درون نوع حماسی به وجود آمده است. ( زرین کوب،۱۳۸۲ : ۸۶؛ نقل در ګرجی۱۳۸۸: ۱۸۷) شماری نقد را بصورت عموم به دو گونه نظری و عملی تقسیم کرده اند. 

نقد نظری: نقد نظری عبارت از مجموعۀ منسجمی از اصطلاح ها و تعریف ها و مقوله ها و طبقه بندی هایی است که می توان آن ها را درملاحظات  و مطالعات  و تفسیر های مربوط به آثار ادبی به کار برد.  این نوع نقد، همچنین محک ها و قواعدی را مطرح می کند که با کمک از آن ها می توان آثار ادبی و نویسنده گان آنان را به داوری گرفت و ارزش گذاری کرد. نقد ادبی در واقع بیان کنندۀ قواعد و فنون ادبی و نقد ادبی است؛ اما ممکن است آن را در اثری پیاده نکنیم. به گونۀ مثال؛ گفته می شود، در نقد توجه داشت که متن تحت شعاع  زنده گی و آرای نویسنده قرار نگیرد. در این صورت به بررسی اثری نپرداخته و بل نظریه را بیان کرده ایم. 

نقد عملی یا تجربی: این نوع نقد به بررسی تفصیلی اثر پرداخته و از قواعد و فنون ادبی برای شرح و توضیح و قضاوت اثری استفاده می کند.  در نقد عملی باید از اصول نظری نقد که بر تجزیه و تحلیل ها و ارزش گذاری های منتقد نظارت و حاکمیت دارد به طور ضمنی  و غیر صریح استفادۀ کرد. به زبان ساده، باید در عمل از محتوای آن ها استفاده شود، نه این که تنها به صورت نقل  قول، نقد را تحت شعاع قرار دهند. برای دریافت این که یک اثر تا چه حد خوب است، باید مسایل مختلفی را در نظر گرفت که صحت اطمینان از صحت متن هم مهم است و دراین حال ناگزیر وارد مباحث زبان شناسی و تاریخی هم باید شد.

نقد سنتی و نقد نو: این گونـه نقـد (نقد سـنتی) به شـیوه دوره «ادوارد هفتم» (1910-این1837) انجام می شود  و در تضـاد بـا روش دوره «ملکـه ویکتوریـا»  اسـت. این گونه نقد با رضایت و پذیرش ناسازگاری داشته و بـا نقد و پرسـش تـلاش می كند، از وابسـتگی بـه نهادهـای قـدرت رسـمی و مذهبی سـر باززنـد. هنوز هـم در ادبیـات برای درک و ارزیابـی بیشـتر آثـار، از ایـن شـیوه اسـتفاده می شود.  بیشتر محـور اصلـی  كار در این شیوه کسب و ارایۀ  اطلاعاتی در بارۀ خالق اثر و زمانه اوست و تصویری از اثر عرضه می شود که چندان متکی به تحلیل  دقیقی از خود آن نیست. ناقدان سنتی در بررسی و تحلیل متون، بیشتر به بررسی هایی می پردازند که بصورت عموم شخصیت و ویژه گی های فردی را شامل می شود. به عنوان نمونه توجه آن به دورۀ تاریخی حیات نویسنده  یک عامل قابل توجه است. این امر را می توان، درتاریخ ادبیات جست وجو کرد، بررسی زنده گی خصوصی نویسنده نیز از مسایلی است که ممکن است مورد دقت و بازبینی  قرار بگیرد. حتا وضعیت تاهل و یا تجرد نویسنده و خانوادۀ او هم چنین ویژه گی های اخلاقی نویسنده و گرایش های مذهبی او هم مورد توجه است.مسایلی مانند این که مکتب فلسفی نویسنده چه بوده است یا هدف او از نگارش متنی چیست، در این روش نوشتن  نقد قابل ملاحظه است.

نوشمند متفکر ایرانی می گوید:«رویکرد نقد نوبیشتر به شعر،  به ویژه  شعر غنایی، روی خوش نشان می دهد و بیشتر با اشعار کوتاه سر وکار دارد. منتقد در این روش، شعر را از ملاحظات  بیرونی، ورانداز و بررسی می کند. آنچه محور بررسی منتقد قرار می گیرد، شیوۀ بیان، تصاویر، معانی، و تنش ها و تناقضات پیچیدۀ موجود در معنای شعر است. در این روش منتقد تا حدودی مجاز است توضیحاتی در مورد واژه گان ناآشنا و کاربرد آن ها ارایه دهد؛ اما شعر را باید مستقل بپندارد و در حقیقت روشی را دنیال کند که درآن خود شعر، خودش را تحلیل کند. حتا اگر شناسنامۀ شعر، تاریخ روزگاران گذشته راداشته باشد، منتقد بیاد طوری به آن نگاه کند، انگارهمین حالا و در این روزگار نوشته شده است». (نوشمند، ۱۳۹۰)

نقد ساختار ګرا: ولادیمیر پراپ و کلود لوی استروس از کسانی است که در این وادی گام گذاشته است. این نقد در حوزۀ  نقد ادبی نقشی موثر، اثرگذار و مستقل دارد وارتباط نزدیکی نیز با زبان شناسی ساختاری برقرار ساخته است.شاید در مفهوم این نوع نقد بتوان اظهار کرد که ساختار از نظام و دستگاۀ منظمی که دارای ارتباط تنگاتنگ میان عناصر خود است، گرفته شده است. در واقع تمامی عناصر در خدمت کلیت متن و نقدر قراز دارد. در این روش، نقد دارای ساختا منظمی است که بربنیاد زبان شناسی شکل گرفته است و با آفرینش هنری و اصول آن ارتباطی تنگاتنگ دارد. در این گونه نقد زبان بیش از مفاهیم اثرادبی، مورد عنایت است و هماهنگی و تناسب در آن نقش سازنده دارد. 

نقد فرمالیستی یا ساختار گرایانه: فرم عناصر از جمله شکل درونی و محتوایی اثر را نیز در بر می گیرد.(تدینی ،۱۳۷۶: ۷۹) در نقد فرمالیستی، متن هنری به صورت نگارشی یک پارچه از دانش انسان جلوه می کند و همه عوامل ضروری برای شناخت متن در همان اثر وجود دارد. بنا براین عواملی مانند، ساختار، فرم ، لحن بیان و نگارش در کنار عناصری چون، فضا سازی سبب تغییر بهتر و  بهینۀ متن است.  شکل شامل عواملی است که ساختار بنیادی متن را می سازد و از این منظر به گونۀ کامل مورد توجه قرار می گیرد. از سوی دیگر باید توضیح داد که فرمالیسم بر  زبان شناسی و ساختار گرایی تکیه دارد.  در فرمالیسم معنای نهایی وجود ندارد و تاکید بیشتر بر فرم باعث شده که پیروان این نجلۀ نقدی،ا ثر ادبی یا هنری را« اظهار غیر موسومی از حقیقت» بدانند. 

نقد هنری: نقد هنری، نقدی است که به بحث و ارزیابی در آثار هنری و بصری می پردازد. منتقدان هنر بیشتر آثار هنری را از جنبه های زیبایی شناسی یا تیوری زیبایی نقد و بررسی می کنند. یکی از اهداف نقد هنری به تقسیم  نقد هنری، دستیابی به مبنایی عقلانی برای درک هنر است.  

 نقد اسطوره ای: از دیدگاۀ ادبی صرف و به دور از تاثرات ناشی از افکارو آرای روانکاوان  و مردم شناسان  معاصر غربی،ا سطوره یکی ازاولین  وابتدایی ترین قالب های ادبی است. درطول تاریخ هم، جدا از شکل های اولیه و اصلی این گونه ادبی، از بسیاری از قهرمانان اسطوره ای، به صورت تلمیح یا در اشکال مشابه، در آثار ادبی دیگر، استفاده های فراوان شده است. گاهی نیز ساختار برخی اسطوره ها  در داستان های دوره های بعد، مورد استفاده قرار گرفته است. (سرشار، ۱۳۸۳) در دورۀ جدید اندیشمندانی چون، فروید و کاسیرر به ابعاد نقد اسطوره ای پرداخته اند. می توان چنین گفت که اسطوره ها انعکاسی از تمایلات وهنجار های باطنی انسان هستند که به دلیل  حس کمال جویی و رشد انسانی به وجود آمده اند. 

نقد جامعه شناسی: در یک تعریف کلی می توان گفت: هرگاه یک اثر هنری یا ادبی نخست با توجه به محیط  وشرایط  اجتماعی زمان پیدایش آن و سپس با توجه به محیط و شرایط  اجتماعی زمان وقوع حوادث، بررسی  و ارزیابی شود، نگاۀ منتقد به آن اثر در حوزۀ نقد جامعه شناسی بوده است. هرچند پیش از این هم به این نقد توجه شده است و اما پس از انقلاب ها و کودتا های مارکسیستی از اوایل قرن بیشتم نقد جامعه شناسی وارد مرحلۀ تازه شدهاست. (۹)

نقد اجتماعی: این نقد عکس‌العملی در قالب امربه‌معروف و نهی از منکر است که در مقابل اندیشه‌ها و رفتارهای ناپسند صورت می‌گیرد. این نقد گاه در مقوله پیشگیری مطرح است، زیراوجدان همگان به رفتارهای پسندیده توصیه می‌کند و از ارتکاب رفتارهای فاسد و فساد انگیز نهی می‌کند. مسئولیت این نوع نقد بیشتر متوجه عموم افراد و گروه‌ها بوده و نقد اجتماعی برای مهار رفتارها و انحرافات کارسازتر است. نقد اجتماعی، نوعی داوری اخلاقی و ارزشی است در پاسخ بایدها و نبایدهای رفتار اجتماعی. دغدغۀ هرانسان در تمامی لحظات زندگی اش این است که درست را از نادرست تشخیص دهد و باید ونباید زندگانی خویش را شناسایی کند و راه خویش را از میان هزار راهه‌هایی که در برابر او دام و دامن گسترانیده بیابد. این ازآن‌روست که انسان موجودی است که باید باانتخاب‌ به دنیا بیاید باانتخاب‌ بزرگ شود و باانتخاب‌ زندگی کند. منتقد اجتماعی باید اخلاق عمومی را مورد حمله قرار ندهد، هنجار های عمومی در جامعه  را رعایت کند، به ارزش های جامعه وفادار باشد، ارزش آفرین والگو باشند، فرهنگ پذیر و پای بند ارزش های متعالی فرهنگی باشند و …(۱۰)

نقد لغوی:  در کنار این نقد ها نقد لغوی هم مطرح شده است. در این نقد کاربرد زبان و اصول وقواعد نقد در یک اثر ادبی مورد ارزیابی قرار می گیرد. این نوع نقد در مجموع به نقد زیبایی شناسی اشاره دارد که می توان آن را بررسی و جوهرهنر، به دور از محتوای خاص آن دانست. ریشۀ این نقد را در اروپا در نظریه ها ی کاریج انگلیسی و ادگار آلن پو آمریکایی جست و جو کرد. 

در یک دسته بندی دیگر، مکتب های نقد ادبی به سه دسته تقسیم شده اند که  عبارت اند از نقد های معطوف به نویسنده مانند؛ نقد ستنی، نقد جامعه شناختی؛ نقدهای معطوف به اثر مانند؛ نقد فرمالیستی، نقد ساختارگرا ونقدهای معطوف به خواننده مانند؛ نقد هرمنوتیکی ونقدهایی که معطوف به محتوای اثر هستند، قدامتی به اندازه ی خود ادبیات دارند؛ اما نظریه های فرمالیستی و صورت گرانسبت به دیگران جدیدتراند. نقدهای محتوایی بسیار متنوع اند، مانند؛ روانشناختی، جامعه شناختی، سنتی و . . .  گاه با یکدیگر بسیار متفاوت و در تناقض؛ اما نقدهای فرمالیستی گر چه محدودتراند و تخصصی تر و دشوارتر، اما کمتر مورد مناقشه قرار می گیرند.

عمده ترین مکتب های نقد عبارت اند از: نقد سنتی که استوار بر  اساس شرح حال نویسنده و دیدگاه های او است. نقد جامعه شناسی که بسط و توسعه ی نقد سنتی است با اتکا به جامعۀ نویسنده و اثر. نقد مارکسیستی که شاخه ای از نقد جامعه شناختی است که در عین حال نگاهی ایدئولوژیک به اثر دارد. نقد تکوینی گونه ای از نقد مارکسیستی ست که می کوشد از ساختارگرایی نیز کمک بگیرد. نقد روان شناختی که از آموزه های فروید بهره می جوید. نقد اسطوره گراکه از آموزه های یونگ بهره می گیرد. نقد فرمالیستی که نقد زبان شناختی اثر است و به فرم و صورت اثر می پردازد و محتوا را نادیده می گیرد. نقد ساختار گرا که بسط و تکامل نقد فرمالیستی است و اثر را در رابطه به اجزایش با یکدیگر و با کل مجموعه می سنجد. نقد امپرسیونیستی که به بیان تاثیرگذاری اثر بر منتقد می پردازد و ضد دستگاه و روش خاصی است. نقد هرمنوتیک که به بررسی معانی متعددی که نمی توان از یک متن برداشت کرد، نظردارد. نقد نمود گرا که به نمادها و نمودهای مهم اثر می پردازد. (۱۱)

شماری بدین باوراند که در جهان معاصر دو روش اصلی برای نقد وجود دارد؛ روش نقد مدرن و روش نقد پست مدرن است. یکی  روش نقد مدرن که به نام روش نقد تجربه گرایی و تثبیت یاد شده ودیگری هم روش پست مدرن که به اصطلاح به برگشت به قبل از دوران مدرن اشاره دارد و با دیدگاه ساختار شکنانه وارد بحث نقد می شود. این دو روشی است که در چند دهه اخیر در حوزه نقادی در کشورها مورد استفاده قرار می گیرند. از کسانی که در نقد مدرن، در حوزه تاریخ معاصر صاحب نقد هستند، مثل آقای زرین‌کوب بیشتر به تجربه تاریخ و حفظ متن کتاب تأکید دارند، یعنی اگر قرار است نقدی نوشته شود باید اصل کتاب و ساختار آن حفظ گردد و بعد نقد شود. در کشور ایران بیشتر نقدی که صورت می‌گیرد در حوزه نقد مدرن صورت می‌گیرد. نقد پست مدرن که اصطلاحاً برگشت به نقد قبل از مدرن است یک تفکر ساختارشکنانه است. در این نقد ساختار که شامل ساختار فکری نویسنده، ساختار خود متن و تفکر حاکم بر نوشته است به هم می ریزند.  بعد از انجام این نوع نقد ممکن است یک ساختار تفکر جدید داده شود. در نقد مدرن خروجی از خود متن کتاب گرفته می‌شود و برای بهتر شدن متن کتاب؛ اما در نقد پست مدرن آن چیزی که می ماند ممکن است تفکر و ساختار کاملا متفاوتی با متن اصلی داشته و چیزی که از نقد بیرون می‌آید یک پدیدۀ دیگری می تواند باشد. 

نقد مرحله ای: شماری نقد را از دید مرحله ای دیده و بدین باور اند که  یک نقد در سه مرحله انجام می شود. چنانکه آقای حسن آبادی در این باره می گوید: مرحلۀ اول با دقت خواندن متن اثر. از آنجا که هدف نقد ثابت کردن فکر ناقد نیست و ناقد باید بدون هرگونه پیش داوری و پیش زمینۀ ذهنی به نقد اثر اقدام کند. پس از خواندن کتاب پرسش هایی چون؛ هدف از این کتاب چه بوده است؟ برای چه نوشته شده است؟ از چه منابعی استفاده کرده است؟ در ذهن ناقد خطور می کند. برای پاسخگویی به این پرسش ها کتاب دوباره خوانده شود. در این مرحله ناقد با یک سری پس زمینه های فکری دوباره به سراغ کتاب می رود. مرحله دوم ارزیابی خود متن نوشته است. پس از خواندن دور دوم کتاب به ارزیابی آن پرداخته می شود. در مرحله دوم مسائل ساختاری کتاب مانند: استنادات کتاب، ارتباط اجزاء کتاب با همدیگر، ادبیات نگارش کتاب، نحوه استفاده از لغات و واژگان به کار رفته، مورد توجه قرار می گیرد. در مرحله سوم که مرحله نهایی نقد یک اثر است، می بایست نقد را نگاشته و به رشته تحریر درآورد. (۱۲)

از آنچه گفته آمد، نقد به معنای واقعی آن علم شریف است که در صورت رعایت ارزش های اصولی و پذیرش روش های لازم آن پویایی و تحرک را در جامعه به بار می آورد. با توجه به انواع نقد چون؛ نقد سنتی و نقد نو، نقد جامعه شناسی،  نقد اسطوره ای، نقد هنری، نقد ادبی، نقد فرمالیستی یا ساختار گرایانه، نقد ساختار ګرا، نقد اجتماعی و نقد لغوی و روش های نقد با در نظرداشت مرحله ای و غیر مرحله ای بودن آن ها، به این نیتجه می رسیم که نقد لوکوموتیفی است که بر تمامی حوزه ها سایه افگنده و تمامی اجزای جامعه را در حوزه های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و حتا نظامی  و راهبردی به حرکت می آورد. یک جامعۀ نقد پذیر، جامعۀ آگاه و مسؤول است که با توجه به چیستی ها و بایستی های نقد، مسیر توسعۀ علمی و فرهنگی را طی می کند؛ اما نباید فراموش کرد که هر مکتبی در نقد ادبی قدرت بازگشایی لایه های ویژه را دارد که از بازگشایی پیچیده گی های دیگر ناتوان است.

هر مکتبی در نقد ادبی در بازگشایی لایه های ویژه ای از اثر موفق و در بازگشایی پیچیدگی های دیگر ناتوان است. به گونۀ مثال؛ نقد جامعه شناسی نمی تواند میزان ارزش ادبی اثر را به  بنمایاند و در مقابل، نقد فرمالیستی از حل رازهای روان شناختی نهفته در یک اثر عاجز است. این زمانی ممکن است که از هرزه گویی ها وتوهین و بی ادبی ها زیر نام نقد اجتناب کرد و به اصول ها وارزش های نقد پایبند بود و جایگاه ومقام هر مکتب نقد را شناخت و به حوزۀ کاری آن احترام گذاشت تا بتوان به کمال پویایی های علمی و فکری و فرهنگی که همانا هدف نقد است، نزدیک شد. بیرابطه نخواهد بود تا در این قسمت به نوشتۀ آقای مهران موحد در مورد استاد وجودی اشاره کنم. 

روزنامۀ هشت صبح به تاریخ ۲۱ سرطان ۱۳۹۹مطلبی را زیر عنوان “شارح شفاهی مولانا و بیدل” به قلم آقای مهران موحد خواندم. هرچند نوشتۀ آقای موحد نقد نیست و اما اشاره هایی دارد که دلالت به نقد می کند. ای کاش از کنایه گویی ها اجتناب می کرد و به نقد آگاهانه و علمی و مستدل می پرداخت تا ذهن خواننده نسبت به شخصیت استاد حیدری وجودی بیشتر روشن می شد و هدف اصلی نقد که همانا رسیدن به کمال است، تحقق پیدا می کرد. شگفت آور این که بسیاری از گفته هایش به  قول خودش در مورد استاد وجودی معلومات شفاهی است که از دیگران شنیده است و هرگز خود را زحمت نداده تا در مورد شخصیت استاد وجودی به تحقیق درست و علمی بپردازد. 

آنچه در نوشتۀ آقای موحد  در مورد استاد وجودی درشت تر و رنگین تر نوشته شده، همانا تاکید بر این که او شارح شفاهی مولانان و بیدل بود :” به نوشتار روی نیاورد و گستره‌ی وسیع‌تری از دوستاران اندیشه‌های مولانا و بیدل را از اجتهاداتش مستفید نساخت؟” و به دامه نوشته است: “در چنین حالتی برایش بهتر بود که دست به قلم ببرد و برآیند سال‌ها مطالعه و تأمل را در قالب مقاله و کتاب به خورد مخاطبان مشتاق دهد و با طیف وسیعی از مخاطبان ارتباط برقرار کند.” با تاسف که این آقا تا هنوز نمی داند که آثار بسیاری از اندیشمندان بزرگ بویژه آثار داکتر علی شریعتی از نوار های صوتی پیاده شده اند و ۳۲ اثر مهم او بویژه “اسلام شناسی مشهد” و ” اسلام شناسی حسینیۀ ارشاد” و سایر آثار کوچک او از نوار های صوتی پیاده شده اند. 

جالب این که او هرگز نخواسته به جنبۀ مهم و اصلی شخصیت حیدری بحیث یک شاعر بپردازد و ممکن دلیلش عدم آگاهی او از شعر و به تعبیری کوتاه دستی او در شعر و دراز دستی او در نوشتن باشد. این در حالی است که استاد وجود در گام نخست یک شاعر است و تا کنون پانزده اثر شعری او به نشر رسیده اند که آثار او از غنیمت های روزگار ما بوده و جایگاۀ او را در خانوادۀ شعر معاصر استوار و با شکوه تثبت کرده است. از همین رو است که دانشمندان و شعر شناسان معاصر افغانستان جایگاه او را در شعر فارسی، پیوند دهندۀ شعر دیروز وامروز خوانده اند  و هم او پرچم دار قله های شامخ شعر فارسی لقب داده اند. این سخن استاد واصف باختری به مثابۀ یل گردن فراز شعر فارسی و آیینه دار ادب و فرهنگ پربار کشور و شاعری معنی آشنا و قدر شناس و نهایت با صفا و صمیمیت البته نه برای آقای موحد، بل برای آنانی که قدر سخن و قدر انسان را دانند وسخن شناس اند و حق پاسداری از  سخن را می دانند و در پای عزمت شاعران و عارفان ارج می گذارند، بسنده است که با تمامی صداقت و صفایی می گوید: استاد وجودی  

او در جای دیگر نوشته است:” ، مرحوم حیدری هم همیشه به همان راهی می‌رفت که سال‌ها رفته بود و نیازی نمی‌دید در رویکردش تجدید نظر کند. این در حالی است که استاد وجودی تا کنون چندین بار مثنوی را به گونۀ درسی به پایان رسانده است و هرگاه آقای موحد خود را زحمت می داد و دست کم دو نوار صوتی او را از دو دوره درس های مثنوی می شنید. بدون تردید دست به این گونه پیشداوری شتاب زده نمی زد. 

او در جای دیگر نوشته است:” این‌گونه هم می‌توان به مسأله نگاه کرد که حیدری وجودی به دلیل این‌که برخوردی ذوقی با مثنوی و بیدل داشت از این می‌هراسید که نوشته‌هایش بازخورد درستی از سوی مخاطبان دریافت نکند و با اقبال مواجه نشود. واقعیت آن است که گاهی نوشتن جرأت می‌خواهد.” این گفته های بیمار گونۀ آقای موحد سیمای اصلی او را برملا می سازد و بیانگر آن است که او با مشکل درونی مواجه است و هنوز نتوانسته با دغدغه های درونی خود مبارزه کند و بر آنها فایق آید. هرگاه آقای موحد اندکی به اصول و موازین نقد آشنایی می داشت و از داشتن هنر و آگاهی نقد برخوردار می بود، به یقین که این گونه شخصیت استاد وجودی را به داوری نمی گرفت و در سره وناسره کردن شخصیت او بحیث یک شاعر شناخته شده و عارفی دارای استغنای انسانی این چنین شتاب زده عمل نمی کرد. وی در جایی دیگر بازهم به تکرار نوشته است: “حیدری وجودی در فضای فرهنگ گفتاری نفس می‌کشید و اشتیاق و انگیزه‌ای برای نوشتن از خود نشان نمی‌داد” از این گفتۀ تکراری آقای موحد می توان، به میزان حب و بغض او نسبت به استاد وجودی پی برد. این نشاندهندۀ آن است که  او حرفی در واقع برای نقد کردن اصولی نداشته و ناگزیر خود را در میان این گفته ها به تکرار پنهان کرده است تا افکار خواننده را نسبت به شخصیت استاد وجودی مغشوش بسازد. شاید برای او مشایعت آن چنانی جنازۀ استاد وجودی بوسیلۀ ده ها دوستداران و مخلصانش چندان خوشایند چه که حتا تاثر برانگیز بوده است. حب و بغض او را در این گفته اش می توان درک و احساس کرد. ” مرحوم با مثنوی و بیدل برخوردی ذوقی و شخصی بود و با روش‌های معمول خوانش متون همخوانی نداشت و اقتضائات تأویل را رعایت نمی‌کرد.”

جالب تر این که در جایی با اشاره به سخنان شفاهی و نوشتاری گفته است: ” با توجه به تفاوت‌های فراوان میان گفتار و نوشتار، هرگز متن‌های پیاده‌شده از نوار نمی‌تواند جای نوشتار را بگیرد و از استحکام و غنامندی متون نوشتاری بهره‌مند باشد. آقای موحد شاید سخنان داکتر سروش را به اشتباه گرفته باشد که در مورد وحی سخن گفته است. وی قرآن را شفاهی می داند که بعدتر مکتوب شده است. نه تنها سروش؛ بلکه شمار دیگری از دانشمندان مانند میشائیل مارکس که  قرآن را متنی زنده می خواند و “تبیین چگونگی رابطۀ متن مکتوب قرآن با گزارش های شفاهی” و تبدیل سخنان شفاهی پیامبر به متن را با توجه به هفت نوع قرائت و ترجیج دادن قرائت “ابن مجاهد” مسآله دار خوانده است. 

در این این مورد حرف هایی دارند. لفظ “قرآن” به معنای “قرائت” و ازبر خواندن خود توصیف همین خصیصۀ تاریخی است. در برابر این نظر شمار نظر دارند که قرآن قبل از اینکه یک پیام ‏شفاهی باشد، یک کلام مکتوب است. مکتوب در لوح المحفوظ. قرآن در این امر ‏صراحت دارد. این بحث ها منحصر به قرآن است و نمی توان آن را بر تمامی کلام شفاهی تعمیم بخشید. بعید نیست که نوار های صوتی درس های مثنوی  و بیدل استاد وجودی از نوار ها پیاده شوند و بعد حشو و زواید آن بیرون تصحیح و تنقِیه شوند و در قالب یک کتاب وزین به نشر برسند. بدون تردید نشر چنین کتابی که محصول مطالعه و تبحر و تلاش های  شبانروزی سال های طولانی استاد وجودی است، حرف های زیادی و حتا سخن های تازه ای داشته باشند که هنوز آقایانی چون فروانفر و عبدالحسین زرینکوب و داکتر سروش و کریم زمانی و … به آن نپرداخته اند. دراین صورت اتمام حجتی خواهد بود در برابر این سخنان آقای موحد “حرف تازه‌ای زدن و دریچه‌ی نوی به روی مخاطبان گشودن مطلوبی است دشوار‌یاب.” شاید آقای موجد فراموش کرده باشد که بر بنیاد فلسفۀ هرمنوتیک هر شارح و مفسری خود آفرینندۀ متنی است که جدای از متن اصلی خود کتابی است، وزین و پربارتر.

آقای موحد در جایی نوشته که”آن عارف دل‌سوخته و شیفته‌جان را می‌توان مسامحتاً مولانا‌شناس یا بیدل‌شناس لقب داد، اما اگر مسامحه نکنیم و بخواهیم دقت به خرج دهیم لقبی که به درستی بتواند کارکردهای ایشان را بازتاب دهد “دوستدار مولانا/بیدل»‌ است، لقبی که خودش هم در زنده‌گی‌اش می‌پسندید او را به آن ملقب کنند.” ممکن این سخن آقای  موحد در مورد استاد وجودی آخرین صدقه از سخن هایش باشد که بررغم نادل بخواهی ها به گفتن آن جرات کرده است. راستی هم که استغنای معنوی استاد وجودی برایش اجازه نمی داد که خود را مولانا شناس و یا بیدل شناس بخواند و هیچ  گاهی چنین نگفته و حتا ادعا هم نکرده است.

در پایان باید گفت که تفكر انتقادی يكی از مهارتهای زندگی برای درست زيستن هر انسانی شناخته شده است، صرف نظر از اين كه او در چه حوزۀ تخصصی فعاليت ميكند. یا این که نقد به معنای سر و کار داشتن با یک فعالیت صوری و غیر معنایی به مفهوم منطقی  کلمه و به معنای  زیبایی شناختی آن، تلقی شده است. نقد واقعی سیمای متناقض نما دارد که هم صحیح هم ذهنی  و هم عینی و هم تاریخی  و هم وجودی و هم تمامیت خواه و هم  لیبرال، باشد؛ زیرا که هر ناقد برای سخن  گفتن خودش انتخاب می کند و از آسمان  بر او نازل نمی شود. هر منتقد با یک زبان سر و کار دارد که محصول نهایی و عینی  پختگی تاریخی دانش، نظریه ها و شور های فکری او است. ناقد حق خود می داند که تمام دانش خود مانند؛  گزینش ها، لذت ها، مقاومت ها و مشغله های ذهنی اش را به گونۀ ژرف به عنوان اعمال یک کارکرد فکری در یک نوشتۀ نقد برجا بگذارد.   بدین ترتیب ،در قلب نوشتۀ نقادانه گفتگو  بین دو تاریخ و دو ذهنیت ، تاریخ و ذهنیت  نویسنده و تاریخ و ذهینت ناقد،  آغاز می گردد که  به گونه ای خودپسند به سوی زمان حاضر تغییر مسیر می دهد تا این که قد نه «ادای احترام» به حقیقت گذشته یا حقیقت «دیگران» باشد؛ بل بحیث نقد سازۀ درک پذیری زمانه اثبات موقعیت کند. بالاخره از آن زمان که عقل به مثابۀ سوژۀ انسانی معیار تشخیص حقیقت و نظام هستی، در نظر گرفته شد.اندیشیدن بر بودن تقدم یافت و نظریه و ذهنیت وظیفۀ بزرگ بازسازی حقیقت را در دست گرفت.  از آن زمان به بعد ما از دریچۀ نظریه ها دنیا را شناختیم. هرآنچه غیر عقلانی بود غیر واقعی تلقی شد. تفکر این-جهانی جایگزین تفکر تراجهانی یعنی رابطۀ بین این جهان ـ متن‌ها  شد.هیچ امری از سنجش مصون نماند. این عصر سر آغاز نقد به مثابه نقد بر نقد با هدف سنجش ایدئولوژی های الگو ساز و تولید گر سوژه و معرفت تلقی شد.یاهو

منابع : 

۱ –  https://bit.ly/3fYv4fg     

۲ –  https://bonyana.com/1723/%d9%86%d9%82%d8%af/#lwptoc2

۳ –  https://bit.ly/3fYRjSx

۴ – https://bonyana.com/1723/1393/02/29/%D9%86%D9%82%D8%AF/

۵ – http://shamseh.aqr-libjournal.ir/article_49989.html         

۶ – https://bit.ly/3f3PvGn    

۷ – https://bit.ly/2CHibb2

۸ –  https://bonyana.com/1723/%d9%86%d9%82%d8%af/#lwptoc2

۱۰ –  https://bonyana.com/1723/1393/02/29/%D9%86%D9%82%D8%AF/

۹ – https://bit.ly/2WW9uR7

۱۱ –  https://bit.ly/3fYRjSx

۱۲ – http://shamseh.aqr-libjournal.ir/article_49989.html