هراس از نقد تاریخی؛ عریانی حقایق و افشای سیمای مستبدان وستمگران : مهرالدین مشید

چرا از نقد تاریخ و شخصیت های تاریخی می ترسیم و چه دلایلی وجود دارد که انتقاد از تاریخ و شخصیت ها به تابو مبدل شده و عبور از آن دشوارتر از ” هفت خوان” رستم گردیده است. شاید یکی از ده ها دلیل آن یکی این باشد، آنانی که خود را در پشت مسخ و تحریف تاریخ و شخصیت ها قرار داده اند، در صورت رفتن تاریخ و شخصیت های تاریخی در زیر انبان نقد سیمای اصلی و هویت کذایی شان آشکارا می شود. در این صورت نقاب از سیمای آنان می افتد. شاید هم دللیش این باشد که بار معنایی تاریخ و فلسفۀ ذاتی آن مبارزۀ داد برضد بیداد است. وجهۀ بیداد ستیزی تاریخ و داوری بیرحمانه آن نسبت به مستبدان وغداران و اجنبی پرستان انسان دشمن سبب شده تا زمامداران مزدور و نوکران خارجی ها و اجنبی پرستان از نقد تاریخ هراس داشته باشند. زمانی که سخن از داد برده می شود، خواه و ناخواه بیداد چهره می نمایاند و بیداد چون توجیهی برای حقانیت بخشیدن خود ندارد و ناگزیر است تا به قوم و تبار و سنت ها پناه ببرد و به قهرمان آفرینی های کذایی دست بزند و ناگزیر تاریخ راجعل کند.

شاید از نظر بیداد مقابل شدن با جریان تاریخ یگانه بدیل برای رهایی از چنگال تاریخ است و پناه بردن به قوم و تبار به معنای تکیه کردن بر دیوار های سست بیناد است. پس آنانی به کمپاین تاریخ ستیزی  روی می آورند و با نه گفتن به نقد از خود و نقد از تاریخ می پیوندند که از داوری بیرحمانۀ تاریخ هراس دارند. آشکار است که زیر چتر این کمپاین آنانی خود را پنهان می کنند که از سیاه کاری های خود می ترسند و برای فرار از انبان داوری تاریخ برای خود خاربستی از دنیای خیالی تباری می سازند و بدین بهانه خود را در زیر آن پنهان می کنند. حال بر روشنفکران جامعۀ ما است که بی توجه به قوم و تبار و زبان در برابر سیاه کاران تاریخ به پا خیزند و به قافلۀ دادخواهان تاریخ بپیوندند تا با اشاعۀ فرهنگ نقد از خود و نقد از تاریخ و نقد از شخصیت های تاریخی سفید را از سیاه جد کنند و افتخار نیرد داد بر ضد بیداد را بر خود کمایی کنند.

شاید هم دللیش این باشد که بار معنایی تاریخ و فلسفۀ ذاتی آن مبارزۀ داد برضد بیداد است و بیداد ستیزی تاریخ و داوری بیرحمانه ای نسبت به مستبدان وغداران و اجنبی پرستان مردم دشمن سبب ترس از آن شده است. زمانی که سخن از داد برده می شود، خواه و ناخواه بیداد چهر می نمایاند و بیداد چون توجیهی برای حقانیت بخشیدن خود ندارد و ناگزیر است تا به قوم و تبار و سنت ها پناه ببرد و به قهرمان آفرینی های کذایی دست بزنند و ناگزیر تاریخ راجعل کنند. شاید از  نظر آنان مقابل شدن با جریان تاریخ یگانه بدیل برای رهایی از چنگال تاریخ باشد. نقد تاریخ است که حق و باطل تاریخ را آشکار  و زشت و زیبای آن را برملا می نماید که چگونه در هر برهه ای از تاریخ داد برضد بیداد می رزمد و بالاخره بیداد قربانی های داد خواهان تاریخ را به تاراج می برد.  این رویکرد تاریخی است که سیمای اصلی قهرمانان را در تاریخ آشکار و از چهرۀ شاهان غدار ومعامله گر و سیاستگران مزدور پرده بر می دارد. غربال کردن حوادث تاریخی است که سیمای یک شاشجاع نه، بلکه چهر های هزاران شاشجاع را در بستر های گوناگو تاریخ آشکار می سازد. تنها با انگشت نهادن بر کارنامه های امیر دوست محمد خان ها سیمای مزدور منشانه و ضد مردمی او نه، بله بسیاری شاه شجاع ها را برملا می سازد که چگونه آنان برای بقای ذلیلانۀ خود شجاعت و عزت مردم افغانستان را به معامله گذاشته اند. با خون آنانی معامله کرده اند که برای دفاع از تمامیت ارضی خود حاضر به هرنوع فداکاری بودند. به گونۀ مثال به نامه های دوست محمد اشاره می کنم که چگونه یک روز اعلام مزدوری برای شاۀ قاجار و روز دیگر ابراز تسلیمی به انگلیس نمود. چنانکه وی نامه ای به محمد شاۀ قاجار نوشت و آن را به محمد حسین خای دومین سفیرش سپرد تا به شاۀ قاجار تسلیم کند. وی برای بقای قدرت پوشالی خود ذلیلانه ﺧﻮیشتن را ﻳﮑﯽ از ﻣﺘﻤﺴﮑﻴﻦ و ﻣﺘﻮﺳﻠﻴﻦ به دودﻣﺎن ﺳﻠﻄﻨﺖ قاجاریه دانسته و ﺷﻬﺮهای کابل، قندهار و ﺑﻼد و ﻧﻮاﺣﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺧﺮاﺳﺎن همﺳﺮﺣﺪ هستند، همه را ﺟﺰء مملکت ﻣﺤﺮوﺳﻪ اﻳﺮان ذکرکرده است. (۱) این قسمتی از نامۀ شاه قاجار است که به پاسخ نامۀ امیر می نویسد) و علی‌الخصوص پیرامون این نظر شما که کابل به عنوان یکی از ممالک مربوط به سلطنت پارس شناخته شود، این که شما به طور روزافزون مصروف جنگ با کفار می‌باشید و با وجود تفووق نسبی قوای دشمن تا کنون موفقانه مقاومت کرده اید و قلمروهای متصرفات ما را تسلیم دشمن نکرده اید ….. سخاوت شاهانه ایجاب می‌کند و ما را مکلف می‌سازد تا التماس شریفانه شما را در تحت حمایت عالی خود قرارداده و از هیچ گونه کمک به شما خودداری ننمائیم. …..(۲) گفتنی است که کرنیل شیرمحمد خان هزاره در برابر هجوم شاۀ قاجار مقاومت می کند وی راه را بر لشکریان مهاجم ایران بسته و با جنگ‌های چریکی و نامتقارن به مدت ده ماه از شهر هرات دفاع کردند و شاه ایران با قبول تلفات زیاد، ناگزیر دوباره به صوب ایران عقب‌نشینی کرد. علامه فیض محمد کاتب دفاع جانانه شیرمحمد خان هزاره را از هرات چنین شرح داده است: ” … در هنگام محاصره هرات از طرف سپاه ایران که همگی شکست یافته بودند، شیر محمد خان هزاره با هزار سوار بر لشکر ایران تاخته و ششصد راس اسپ از آن‌ها به غنیمت به دست آورد …”(۳)

بعدتر دوست محمد خان زمانی که «آرل اف آکلیند» به حیث ﮔﻮرﻧﺮ ﺟﻨﺮل ﻫﻨﺪ مفرر شد، ﻧﺎﻣﻪ ذلیلانه ای را به او نیز نوشت. متن نامه را آقای عبدالحی حبیبی به نقل از: « اﻧﮕﺲ ﻫﻤﻠﺘﻮن Angus Hamilton»، چنین نوشته است : “ﺑﻌﺪ از اﺣﺘﺮام: ﭼﻮن ﻣﻦ ﻫﻤﻮاره ﺑﺎ دوﻟﺖ اﻧﮕﻠﻴﺲ رواﺑﻂ دوﺳﺘﺎﻧﻪ و ﺗﻤﺎﻳﻞ ﻧﻴﻜﻰ داﺷﺘﻪ ام، وقتی که ﺧﺒﺮ رﺳﻴﺪن ﺷﻤﺎ ﺑﻪ هند و زﻳﻨﺖ‌اﻓﺰایی ﺑﺮ ﻣﺴﻨﺪ ﺣﻜﻮﻣﺖ ﻫﻨﺪوﺳﺘﺎن رﺳﻴﺪید، ﻣﻮﺟﺐ ﻛﻤﺎل ﻣﺴﺮت ﺷﺪ و ﺑﺎغ اﻣﻴﺪﻫﺎى ﻣﺎ ﻛﻪ ﻗﺒﻼ از ﺻﺮﺻﺮ ﺧﺰاﻧﻰ ﭘﮋﻣﺮده ﺑﻮد، ﻧﻈﻴﺮ ﺑﻬﺸﺖ ﺑﺮﻳﻦ ﺧﺮم و ﺗﺎزه ﮔﺮدﻳﺪ. ﺑﺮ ﺟﻼﻟﺘﻤﺂب ﺷﻤﺎ واﺿﺢ ﺑﺎد ﻛﻪ ﭼﻮن روﻳﻪ خیرخواهی و بشردوﺳﺘﻰ دوﻟﺖ ﺑﻬﻴﻪ اﻧﮕﻠﻴﺲ به من روﺷﻦ ﮔﺮدﻳﺪ، ﭘﺲ ﺑﺮ ﺧﻮد و ﻣﻤﻠﻜﺖ ﺧﻮد ﻻزم داﻧﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺑﺎ آن دوﻟﺖ رواﺑﻂ ﺑﺴﻴﺎر اﺳﺘﻮارى را ﻗﺎﻳﻢ ﺳﺎزم. ﺑﻨﺎ ﺑﺮ آن ﺑﻪ ﺗﻤﺎم ﻧﺎﻣﻪﻫﺎﻳﻰ ﻛﻪ از آن ﻃﺮف به من رﺳﻴﺪ ﺟﻮاب‌هاى دوﺳﺘﺎﻧﻪ دادم و ﻧﻴﺎزﻣﻨﺪى و ﺧﻮاﻫﺶ ﺧﻮد را ﺑﻪ ﺗﺤﻜﻴﻢ رواﺑﻂ دوﺳﺘﺎﻧﻪ آﺷﻜﺎرا ﺳﺎﺧﺘﻢ. اﻟﺒﺘﻪ ﺑﺮ آن ﺟﻼﻟﺘﻤﺂب وﻗﺎﻳﻊ اﺧﻴﺮ اﻳﻦ ﻃﺮف و اوﺿﺎع ﻧﺎﮔﻮار ﺑﻰﺑﺎﻛﺎﻧﻪ سکهه و ﻣﻌﺎﻫﺪه‌ﺷﻜﻨﻰ اﻳﺸﺎن واﺿﺢ ﺧﻮاﻫﺪ ﺑﻮد. ﺗﻤﻨﺎﺳﺖ راى ﻋﺎﻟﻰ ﺧﻮد را در ﺑﺎره ﺗﺼﻔﻴﻪ اﻣﻮر اﻳﻦ ﻣﻤﻠﻜﺖ ﻃﻮری که به خواﺳﺖ آن ﺟﻼﻟﺘﻤﺂﺑﻰ ﻣﻨﺎﺳﺐ آﻳﺪ به من اﻃﻼع ﻓﺮﻣﺎﻳﻨﺪ، ﺗﺎ ﻫﻤﻮاره در اﻣﻮر ﻛﺸﻮردارى، ﻫﺎدى و رﻫﻨﻤﺎى ﻣﻦ ﺑﺎﺷﺪ. از آن ﺟﻼﻟﺘﻤﺂﺑﻰ ﺧﻮاﻫﺶ دارم ﻛﻪ ﻣﻦ و ﻣﻤﻠﻜﺖ ﻣﺮا ﻣﺎل ﺧﻮد ﺷﻤﺮده و به رﺳﻴﺪن اﻳﻦ ﻧﺎﻣﻪ و ﺟﻮاب آن ﺳﺮ ﻓﺮاز ﻓﺮﻣﺎﻳﻨﺪ و ﻫﺮ ﻫﺪایتی که در اﻣﻮر ﺟﻬﺎﻧﺪارى اﻋﻄﺎ ﻓﺮﻣﺎﻳﻨﺪ، ﻣﻄﺎﺑﻖ آن رﻓﺘﺎر ﺧﻮاﻫﺪ ﺷﺪ.” (۴)

وی زمانی این کار را کرد که جهاد و مقاومت مردم برضد نیرو های انگلیس به شدت ادامه داشت. امیر دوست محمد خان از کاپیسا مرکز مقاومت ضدانگلیس، پنهانی فرارکرده و به بالاحصار کابل آمده و خود را به مکناتن تسلیم کرد. او در حالی از چنگال مبارزین ملی چون؛ میر مسجدی خان و سایر قیام آوران پروان فرار کرد و خود را به انگیس سپرد که قصد گرفتاری او را داشتند. در این مورد غلام محمد غبار چنین نوشته است: ” امیردوست محمد خان میدان جنگ را رهانموده با سه نفر از خاصان خود به سوی کابل فرار کرد. این فرار آن‌قدر مخفیانه بود که حتی پسر خود محمد افضل خان را که سرگرم جنگ با انگلیس بود مطلح نساخت. زمانی که در دشت حاجی رسید دو نفر از همراهان خود را به بهانه تهیه وسایل برای سفر پکتیا به داخل شهر فرستاد و خودش با سلطان محمد نام راهی بالاحصار شد. تصادفا در این وقت مکناتن به سواری اسب که از هواخوری برمی‌گشت پیدا شد. دوست محمد خان سلطان محمد را هدایت داد تا ورود او را به اطلاع مکناتن برساند. وقتی شخص مذکور به مکناتن گفت امیر دوست محمد خان رسید، برای مکناتن آن‌قدر غیرمترقبه بود که پرسید با لشکر؟ سلطان محمد خان گفت که نه! در این وقت دوست محمد خان خود را آشکار کرد و از اسب پیاده شد و شمشیر خود را دو دسته تسلیم مکناتن کرد.  

این در حالی است که کشور هایی به قلۀ پیشرفت و شاهراۀ تکامل گام برداشته اند کی بی هراس و جراتمندانه تابو های قومی و زبانی و حتا تاریخی را شکسته اند و با سنت شکنی های بی باکانه به دنبال نقد انسان و جامعه و تاریخ خود رفته اند و با انتقاد و انتقاد پذیری از خود و از دیگران سنگ بنای تحولات اجتماعی را در جامعۀ خود نهاده اند. نقد تاریخی در جامعۀ ای مثل افغانستان که تاریخش سراسر مسخ و تحریف شده و حاکمیت های استبدادی و رهبران مستبد و ستمگر و ضد ملی در سیما های قهرمانان معرفی شده اند. این قهرمان سازی های کذایی سبب شده تا شماری شخصیت های تاریخی که دست کم کارنامه های خوبتری دارند، شخصیت های آنان هم زیر پرسش برود. 

در این میان نقد تاریخ و بازنگری شخصیت های تاریخی از جمله رویکرد های مهم اند که نقاد را در سکوی بلند انتخاب قرار داده تا با نه‌گفتن با سنت های حاکم رسم تابو شکنی را در جامعه از نو بنیاد می گذارد. در حالی که در انبان نقد تاریخ و شخصیت ها است که زیبایی ها از زشتی ها جدا شده و کاستی ها آشکار و ضعف ها و کم زوری های گذشته برملا می شوند. یکی از دلایل بدبختی و شوربختی مردم ما تمسک جستن شماری به ریسمان ناپایدار مسخ و تحریف و اتکا به دیوار های سست بنیاد آن است که می خواهند حضور کنونی خویش را در بستر های تاریخی گذشته توجیه کنند. این در حالی است که تاریخ با توجیۀ مخالف و توجیه را واقع نمایی های کذایی و مسخ و تحریف برج و باروی به خاک و خون افتادۀ تاریخ می داند. 

تاریخ مفهومی انتزاعی است که بیشتر به دو معنا آمده است، گاه ناظر به وقایع گذشته و گاه معطوف به مطالعه و بررسی وقایع است؛ بنابراین، هم به علم تاریخ و هم به موضوع آن، تاریخ گفته می‌شود. برای تفکیک این دو مقوله، از روی اصطلاح تاریخ را تاریخ (۱( و علم تاریخ را تاریخ (۲( می‌نامند. منظور از تاریخ (۱)، مجموعهٔ حوادث فرهنگی، طبیعی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی و رویدادهایی است که در گذشته و در زمان و مکان زندگی انسان‌ها و در رابطه با آن‌ها رخ داده است. تاریخ (۲)معرفتی ناظر به وقایع جزئی و درک پدیده‌های ذکرشده است که در ذهن تاریخ‌نگار شکل می‌گیرد و از نوع معرفت درجه یک است. به عبارت دیگر، رویداد (تاریخ)، موقعیتی هستی‌شناختی دارد و تأویل و فهم از رویداد (علم تاریخ) دارای موقعیتی شناخت‌شناختی است. ای. اچ. کار علم تاریخ را علم شناخت و تفسیر گذشتهٔ انسان‌ها در پرتو حال می‌داند که بر اساس روش‌ها، گزینش‌ها و تفسیرهای مورخان به دست می‌آید و قابلیت پیش‌بینی کلی ندارد، بلکه مشروط و جزئی و احتمالی است.[۱۴] 

ویلیام هنری والش می گوید، هدف تاریخ علاوه بر اینکه معرفت به افراد انسان است، شامل آگاهی به روابط اجتماعی او در گذشته نیز است. روابط اجتماعی؛ امور اقتصادی، مذهبی، سیاسی، هنری، حقوقی، نظامی و علمی را در بر می گیرد. این بحث ها پای فلسفهٔ تاریخ، در قرن هیجدهم میلادی، توسط ولتر در میان کشید. یعنی نوعی از تفکر تاریخی که در آن، مورخ به جای تکرار داستان‌هایی که در کتب کهن می‌یابد، خود به بازسازی آنچه واقع شده می‌پردازد. فسفۀ تاریخ توسط هگل و نویسندگانی دیگر، در پایان قرن هیجدهم به کار رفت. سوّمین کاربرد این اصطلاح را در نوشته‌های برخی از پوزیتیویست‌های قرن نوزدهم می‌یابیم. از نظر آن‌ها وظیفه فلسفه تاریخ، کشف قوانین عامی بود که بر روند رویدادهایی که مورخ به شرح و نقل آن‌ها می‌پردازد، حاکم است. وظایفی که ولتر و هگل بر عهدهٔ فلسفهٔ تاریخ می‌نهادند، به وسیله تاریخ نیز قابل انجام بود، ولی پوزیتیویست‌ها تلاش کردند تا از این طریق، تاریخ را نه فلسفه، بلکه علمی تجربی قلمداد کنند. 

دانشمندان بدین باور اند که تاریخ روح هویت انسانی و درک انسان از تاریخ به معنای جهت دادن هویت او است و گسترده های آن را مرزبندی می کند. گفتنی است که دو گونه روایت در مورد تاریخ وجود دارد؛ تاریخ باستان و تاریخ معاصر، نخستین مربوط به جوامع قبیله ای، امپراتوریها و یا دولت شهر ها و دومی هم حکایت از ملت شدن و ملت سازی و هویت ملی دارد. در مورد این که چگونه افغانستان کنونی افغانستان شد. برای پاسخ به آن سه گونه رویکرد چون؛ رویکرد ملی گرایانۀ باستان گرایانه، رویکردی تاریخ نگاری ملت گرایانۀ قوم مدار و رویکرد تاریخ نگاری تشکیل دولت مدرن. رویکرد چهارمی هم وجود دارد که در آن عامل اصلی تکامل تاریخ پنداشته می شود. در این رویکرد مبارزات مردم در برابر زورمندان و مهاجمان خارجی برجسته شده است. به هر میزانی که نقد در مورد این رویکرد برجسته شود، نقش مردم در تاریخ برجسته می شود و تاریخ از مسخ و تحریف هم رهایی می یابد. در بستر این نقد است که سیمای آنانی آشکار می شود که بر گرده های مردم سوار شده و خونین ترین حکومت ها را رهبری کرده اند.

زمانی می توان به درستی به این پاسخ رسید که از «هفت خوان رستم» نقد تاریخی عبور و از کوه و کتل نقد بیرونی و نقد درونی به درستی و به سلامتی گذر نمود.   کشور هایی مانند، افغانستان که غرق در بحران سیاسی، اجتماعی و اقتصادی است و با جنگ پیچیده و دشوار نیابتی دست و پنجه نرم می کند، بیشتر از هر کشوری نیاز به نقد تاریخ دارد تا زشتی ها و پلشتی ها به شدت برهنه و حقایق تاریخی آشکار شود. نقد تاریخی است که تاریخ کشور را ما را از جعل و تحریف رهایی  می بخشد و لباس مسخ را از تن آن بیرون می کند. نقد تاریخی سیمای راستین تاریخ کشور ما را آشکارا و غیث را از ثمین جدا  می کند. زیر انبان نقد است که هویت اصیل تاریخی کشور و کارنامه های شخصیت های تاریخی کشورما به گونۀ درست شناسایی می شوند. پرده از سیمای آنانی فرو می افتد که سیمای اصلی خود را در نقاب های گوناگون قومی و مذهبی و گروهی پنهان کرده اند. نقد تاریخی در واقع تابو شکنی و قداست زدایی می کند و پرده از سیمای آنانی می افگند که ستم و ستمروایی خویش را در زیر نقاب های ترفند پنهان کرده اند و بدین وسیله تیغ از دمار ملت مردم خود بیرون کرده اند. نقد تاریخی تیغ ظریفی را ماند که با حکاکی کردن حوادث تاریخی صحنه های جعلی را از صحنه های حقیقی جدا می سازد و سر و روی کذایی آنانی را می تراشد و نقاب های آنانی را به دور می ریزد که با مسخ تاریخ جایگاۀ غیر واقعی و کذایی را در بستر تاریخ به خود اختصاص داده اند.  

 هدف از نقد تاریخی بررسی یک پدیده در بستر مناسبات تاریخی است که موجب ظهور آن پدیده شده است و در کنار آن بررسی اجزا و عوامل تاریخی که در شکلگیری آن و نیز بررسی تحولات تاریخی که در تکوین و یا جهتگیری آن پدیده نقش داشته است. اما این که موضوع تاریخ، فینفسه به عنوان یک جریان مورد نقد قرار گرفته باشد، خارج از حوزهی منتقدان تاریخ نبوده است. یعنی همیشه نقد تاریخی در حوزهی مطالعات مورخان و پژوهشگران و دانشجویان تاریخ باقی مانده است. نقد تاریخی از دهۀ شصت میلادی وارد حوزۀ مطالعات  تاریخی در جوامع غربی شد. سابقه و ریشۀ آن نیز، به ویژه بر پایۀ طرحی بنا یافت که منتقدان در دههی 1930 بنا کردند، که در فرانسه، پیروان مکتب آنال و پس از آن، پساساختارگرایان مبحث نقد تاریخ را مطرح کردند. در حوزهی نقد تاریخی سه رویکرد موجود است؛ رویکردهای پوزیتیویستی (رویکرد انگلیسی ـ آمریکایی)، نگرشهای تأویلگرایانه (نگرش آلمانی) و مباحث ساختارگرایانه و پساساختارگرایانه، که از دهۀ شصت میلادی وارد حوزۀ نقد تاریخی شده است. به هرحال ما هر دیدگاهی که داشته باشیم، باید در پایان بحث امروز، نگاهی بومی هم به نقد تاریخی داشته باشیم. 

به گفتۀ نوذری، پیش از پرداختن به نقد تاریخ باید به چیستی تاریخ پرداخت؛ زیرا پرداختن به نقد تاریخ پرداختن به محتوای آن را نیز لازمی می سازد. به گفتهی گادامر، اینجا حوزهها و افقها تداخل و همپوشانی دارند تا زمانی که به چیستی حوادث پرداخته نشود و رخداد ها تبیین نشوند، زیر عینک نقد بردن آنها دشوار است. از این رو در نقد تاریخی به چیستی تاریخ اهمیت داده شده است. چیستی تاریخ عبارت از تلاش برای تبیین و تشریح وقایع و پدیدهها و جریاناتی است که در زمان های گذشته اتفاق افتادهاند. البته امروزه جریانهایی پیدا شدهاند که این قرائت را از تاریخ و گذشته نمیپذیرند و به مسألۀ حال و آینده هم در تاریخ نظر دارند. پی بردن به چیستی تاریخ بدون آشنایی به موضوع های تاریخی ناممکن است. چنانکه داکتر فرهانی بدین باور است که نگاۀ مورخانه از موضوع تاریخی آغاز میشود. مورخ اگر دید انتقادی داشته باشد، از همان نگاه اول میتواند تفاوت یک سۀال تاریخی خوب و بد را از یکدیگر تشخیص دهد. این نگاه انتقادی از مسألهیابی و طراحی روشهای حل مسأله، تا فراهم آوردن ابزارهای تاریخنگاری و تاریخنگری، مواد کار مورخ  مانند وقایع و مدارک ادامه مییابد و نیز شامل نقد روایات، نقد فضای حاکم بر روایات، نقد ایدئولوژیهای حاکم بر ذهن مورخ، نقد زبان و بیان مورخ، نقد خاستگاه طبقاتی آن می شود. بحث بر سر چیستی تاریخ، تعریف از تاریخ و معرفت به درک تاریخی، رابطۀ ناقد با نقد تاریخی را مشخص می کند. شاید یکی از زمینهها و عللی که موجب شده، مورخان به مقولۀ نقد تاریخی توجه نکنند، نوع تعریف از تاریخ باشد و امتناعی که در این تعریف نهفته است. ابن خلدون در قرن نهم نگاۀ تاریخی را تغییر می دهد و تاریخ بحیث بخشی از حکمت می شود که در نتیجه نگاۀ نقادانه به بخشی از جوهرۀ معرفت تاریخی شکل می گیرد. پس از آن مشکل تازه ای آغاز شد که همانا نگاه و توجه بسیار انتزاعی و نه انضمامی به تاریخ بود. یعنی بیشتر به مقولات انتزاعی و غیر کاربردی معرفتشناسی تاریخی روی آورده شد. 

در بحث روش تاریخی، نقد و روشها و اصول نقد، رکن بسیار مهمی تلقی شده اند که این کار عالمان و مورخان را از یکدیگر متفاوت ساخته است. دانشمندان رشتههای دیگر، مواد خام و مصالح کار خود را بهوضوح در اختیار دارند، با استفاده از موادی آماده، فرضیه طراحی میکنند، از آن فرضیه با تجربه و آزمایش به نظریه میرسند. اما مورخان با همان مواد اولیه هم مشکل دارند و باید نخست آن را نقد کنند. یعنی آنچه مورخ به عنوان مواد و مصالح در اختیار دارد، باید فرایندی به نام نقد را طی کنند تا این امکان را بیابند که از آن در بازسازی گذشته استفاده نمایند. 

کسانی هم هستند ـ چه مورخان و چه کسانی دیگر که از بیرون به تاریخ مینگرند ـ که به گفتۀ داکتر عبدالحسین زرینکوب، تاریخ را در ترازو مینهند و نقد میکنند و اعتبار آن را میسنجند. نقد زمانی شکل میگیرد که روایتهایی از یک واقعه بیان میشود و چیستی و چرایی و چگونگی یا همان روش و علل و منشأ و خاستگاههای تاریخ بررسی و نقد میشود. از سوی دیگر، خود این فرایندِ پاسخ به چیستی تاریخ، تاریخ به معنای دو یا تاریخ در معنای فلسفۀ تاریخ را شکل میدهد. در این تاریخ، مفهوم نقد یک امر ماهوی و سرشتی و ذاتی است. یعنی کسی که وارد حوزۀ فلسفۀ تاریخ میشود، و از چیستی و چرایی و چگونگی تاریخ بحث میکند، لزوماً به نقد منابع و مآخذ هم کشانده میشود. از همین رو است که نقد منابع به مباحث نقد تاریخی  اضافه شده است، چنانکه ستنفورد میگوید. موضوع دیگری که به طور اساسی مورد نقد قرار میگیرد، حوزۀ منابع، اسناد، مدارک، شواهد، فاکتها و امور واقع و نقد و بررسیِ اعتبار آنهاست یعنی نقد و بررسیِ صحت و اعتبار منابعی که مورخان استفاده میکنند. از سوی هم، فرایندِ پاسخ به چیستی تاریخ، تاریخ به معنای دو یا تاریخ در معنای فلسفۀ تاریخ را شکل میدهد. در این تاریخ، مفهوم نقد یک امر ماهوی و سرشتی و ذاتی است. وارد شدن به حوزۀ فلسفۀ تاریخ نیاز به بحث روی چیستی و چرایی و چگونگی دارد. این بحث ناقد را  از روی  لزوم به نقد منابع و مآخذ هم می کشاند. (۵)

نقد تاریخی رسیدن به امر واقع است. بنابر اين برای رسیدن به واقعیت، نخستين قدم در هر پژوهش تاريخی، تبدیل داده ها به حقیقت است و در گام دوم تجزیه و تحلیل آن فاکت ها است كه بايد بر اساس چارچوب نظری مشخص و با بهره گيری از يك نظريه به آن دست يافت. نقد تاريخ نگاری متشكل از دو بخش است؛ نقد بیرونی یعنی ناظر به شناسایی امر واقع  و نقد درونی یعنی ناظر به تحليل باشد. نقد بیرونی رويكرد تبيينی به متن است. به اين معنا كه ابعاد و زوايای مختلف موجود و مذكور در متن كشف و تبیین یا آشكار و از ابهام بیرون شود. در مقابل، نقد درونی، رويكرد تاويلی به متن است تا ابعاد و زوایای مختلف موجود و مذکور در متن کشف و تفسیر شود. آنجه در نقد تاریخی حایز اهمیت است، همانا شناسایی مسایل و پرسش هایی است که در ارتباط با راوی و روایت باید در نظر گرفته شوند. در اين راستا با تقسيم نقد تاريخي به نقد بیروني و دروني و نقد راوی و روايت، پرسش هاي بنيادينی وجود دارد که هر یک باید پاسخ یابند.

مسائل اساسی قابل توجه در نقد بیرونی راوی عبارت اند از، هويت فردی و خانوادگی؛ فاصله زمانی و مكانی بين راوی و روايت؛ وضعيت و شرايط تاريخی مخاطبان راوي. دراین میان اصالت روايت از لحاظ خط و زبان و نوع كاغذ و شيوه تحرير كه آيا با زمانه و فرهنگ راوی تطابق دارد يا نه؟  تناسب معنوی روايت با روايت هاي موازی؛  بررسی منابع و مآخذ روايت فهم معانی لفظی روايت با توجه به تحول و تطور زبان در بستر تاريخ  و  زدودن امور غير واقع از روايت از جمله نقد بیرونی شمرده می شود. مثلی که در نقد بیرونی اشاره شد تا زمانی که به زویای بیرونی راوی توجه نشود، هیچ گاهی قادر نخواهیم بود تا موضوع های غیر واقعی و تحریف ها را از  تاریخ یا روایت  جدا کنیم. به همین گونه تا زمانی که ابعاد درونی و پنهانی راوی را دقیق مورد شناسایی و تحلیل قرار ندهیم، روایت های درست را از نادرست تفکیک کرده نمی توانیم و به زوایای تحریف شدۀ متن پی برده نمی توانیم. 

از این رو نقد درونی نیز برای کشف وتحلیل امر واقع دارای اهمیت است. بنا بر این نقد درونی به، شناسایی ابعاد و زوایای موجود، اما ناذکر شده و کشف ناشده در متن، به منظور فهم و تحلیل آن می پردازد. این همان تاریخ نگری مورخ است که هیچ تاریخ نگاری در گزارش تاریخ فاقد آن و هیچ گزارش تاریخی خالی از آن نیست. هر اثر تاریخی حتی اگر به ظاهر یک اثر توصیفی صرف هم باشد، اندیشه مورخ را هم در درون خود نهفته دارد. نقد درونی بیشتر به دنبال شناخت و فهم اندیشه مورخ است که در پس گزارش های تاریخی مستور، اما موجود است. نقد درونی در واقع خواننده را به ضمیر راوی می برد تا بداند که او به چه میزانی روایت را از دیدگاه های شخصی و علایق قومی و سمتی و زبانی و تاریخی و جغرافیایی بدور نگهداشته است. از این رو نقد درونی متمرکز به فهم علايق، انتظارات و پیش فهم های راوي است و این که راوي چه مقصودی از نقل روايت داشته است؟ تا بتوان حلقه های مفقوده در روايت را به كمك عقل تاريخی کشف کرد. پس از آن به دنبال سنجش و ارزیابی و مقایسۀ عقاید و آرای سایر مورخان رفت که به این روایت یا رخداد پرداخته اند. درنقد درونی روش های تطبیقی و مقایسه نیز از مهم ترین ابزار های تحلیل روایت شناخته شده است. دراین میان كشف فهم و ديدگاه اصلي موجود، اما پوشیده و پنهان در روايت كه همه مطالب روايت بر محور آن نظم يافته است، از اصلی ترین و محوری ترین پردازش های نقد درونی است. (۶)

دو گونه روایت در مورد تاریخ وجود دارد؛ تاریخ باستان و تاریخ معاصر و تاریخ باستان مربوط به جوامع قبیله‌یی، امپراتوری‌ها و احیاناً دولت‌ شهرها است و تاریخ معاصر هم حکایت از ملت‌شدن و ملت‌سازی و آفرینش هویت ملی دارد. این پرسش که چگونه افغانستان کنونی افغانستان شد، در پاسخ به این پرسش، سه گونه رویکرد چون؛  رویکرد ملی‌گرایانۀ باستان‌گرایانه،  رویکرد تاریخ‌نگاری ملت‌گرایانۀ قوم‌مدار و رویکرد تاریخ‌نگاری تشکیل دولت مدرن در میان تاریخ‌نگاران و سیاستگران افغانستان وجود دارد که رویکرد چهارمی را آقای جبریلی مطرح کرده است. 

در این رویکرد مردم افغانستان عامل اصلی تکامل تاریخ پنداشته می‌شوند و مبارزات مردم در برابر فیودالان و استیلاگران خارجی، اساس تکامل تاریخی ملت پنداشته می‌شود و به‌ویژه مبارزه بر ضد تجاوزات استعماری چونان انگلیس اوجِ این تحول و تکامل به شمار می‌رود. (غبار،۲:۱۳۸۸). پس از او مهم‌ترین کسانی که این رویکرد را پی ‌گرفته‌اند، عبدالحی حبیبی و احمد علی کهزاد است. در این رویکرد، افغانستان پیش از میلاد مسیح و در زمان غزنوی و غوری و… احمد شاه ابدالی به عنوان یک دولت و کشور وجود داشته است. (رحیمی،۱۶: ۱۳۸۷) که تبار های گوناگون در آن زنده گی داشتند. به باور آنان در این مدت در افغانستان دولت های مقتدر با فرهنگ ها و تمدن های بزرگ وجود داشته است. این رویکرد ریشه در تاریخ‌نگاری مدرن غرب به‌ویژه کشور‌های اروپایی دارد، چه آنان ‌اند که نخست اندیشه-های ملی‌گرایانه در میان‌شان پاگرفت و به بالنده‌ گی و حتا افراط رسید. 

غبار مرز های افغانستان را از شمال به دریای آمو، از جنوب به بلوچستان، بحر عرب و رود سند، از شرق به گلگت تا بحر و از غرب به ولایات بلوچستان و خراسان کنونی و ایران اتصال دارد و از شمال شرق به ترکستان شرقی چین تعریف کرده است (غبار،۱۳۸۸:۶)» 

دغدغۀ تاریخ‌نگاری او این است که چگونه برای این جغرافیا تاریخ تدوین کند و به آن تسلسل تاریخی ببخشد؛ اما مورخان جدید این را نشانۀ ناسیونالیسمِ عظمت‌طلب و توسعه‌طلبی ناکام دولت‌های افغانستان می خوانند. بر بنیاد یافته های باستان شناسانه در دورههای گوناگون تاریخی سه نام آریانا، خراسان و افغانستان را برای افغانستان وانمود کرده اند. این در حالی است که مردم افغانستان این نام ها را تعیین نکرده اند. این دید غبار را متاثر از دید ناسیونالیزم باستان گرایانه می دانند. (۴۳) در این رویکرد سلسله‌های کوشانی، یفتلی، صفاری، غزنوی، غوری، تیموری، هوتکی و ابدالی به دلیل موجودیت پایتخت آنها در داخل «افغانی» پنداشته می‌شوند. اما سلسله‌های ساسانی، مغولی یا گورگانی، صفوی، شیبانی و…، «افغانی» پنداشته نمی‌شوند.

تاریخ پژوهان این رویکرد را به انتقاد گرفته و می گوید، این نگاه برای مردم افغانستان غرور کاذب می دهد و این غرور به مجسمه یی بدل شده است که به زمین افگندن آن امر ساده نیست. مانند غرور میان‌خالی تاریخ پنج‌هزارسالۀ افغانستان که هیچ‌گاه پنج‌هزار و یک نمی‌شود و غرور کاذب به ملت فروپاشیده بخشیده است. از سوی دیگر، این روش با سیر اصلی تاریخ این کشور و سلسله‌هایی که در نخست متجاوز بوده‌اند و بعد‌ها در این بوم، بومی‌ شده‌اند و از فرهنگ و ادبیات و سیاست آن پاسداری کرده اند، هم‌خوانی ندارد. از سوی دیگر از این رویکرد نمی توان فهمید که چگونه جامعۀ سنتی دوران مدرن را پشست سر نهاده و چه زمانی واژه‌ گان «ملت» به مفهوم مدرن آن وارد ذهنیت این جامعه شده؟ چه وقت معنای سیاسی یافته اند؟ و ملت‌سازی از کجا شروع ،چگونه تکامل و چگونه از هم پاشیده است؟

طبق تعریف جامعه‌شناسان، قوم‌مداری جهان‌بینی‌یی است که یک گروه نژادی و قومی باور دارد که شیوۀ زنده‌گی‌اش برتر است و اعضایش از لحاظ هوشی بالاتر از دیگر گروه‌ها هستند (کوئن،۴۱۳:۱۳۹۰) این رویکرد، به عبدالحی حبیبی نسبت داده شده که پس از مخالفت‌ها و تبعید شهر کراچی، دوباره با آن خاندان از سر سازش درآمد و مسۀولیت ریاست انجمن تاریخ را عهده دار شد؛ اما نقش میرغلام‌محمد غبار نیز در تقویت این رویکرد، بیشتر بوده که زمینۀ چنین رویکردی را مساعد ساخته است.  طوری که پیشتر اشاره شد، ویژه گی های رویکرد تاریخ نگاری ملی گرایانۀ بر محور قومی با توجه به خود محوری های قومی و تاخت و تاز بر اقوام دیگر در نظر گرفته شده است. این دیدگاۀ کورکورانه و یک جانبه پس از گفتمان غالب پلورالیزم، کثرت گرایی، جهانی شدن و میثاق شهروندی زیر عینک نقد صر یح و روشن بینانه رفته تا با جدا کردن سیاه از سفید و سره و ناسره کردن تاریخ نگاری قوم مدار از تاریخ نگاری تشکیل دولت مدرن؛ چگونگی علت وجودی افغانستان و افغانستان شدن را از آغاز تا تشکیل دولت مدرن به جست و جو گرفته است. از ویژه گی های مهم این رویکرد جدا کردن افغانستان تاریخی از تاریخ افغانستان است. در این دیدگاه هویت تمدنی افغانستان در یک حوزء بزرگ تمدنی بزرگ تر در ایران قدیم و خراسان بررسی می شود و تسلسل آن در هویت افغانستان کنونی پیگیری می شود تا افتخارات بزرگ مدنی و تاریخی ما ایران مدعی آن است، دوباره اعاده شود؛ اما در این میان نقد تاریخ نگاری تشکیل دولت مدرن که بیشتر آراسته با قبای علمی است، نسبت به دو رویکرد بالا واقع گرایانه و معقول و منطقی تر است. 

این در حالی است که در رویکرد های سه گانه چون؛ رویکرد ملی‌گرایانۀ باستان‌گرایانه، رویکرد تاریخ‌نگاری ملت‌گرایانۀ قوم‌مدار و رویکرد تاریخ‌نگاری تشکیل دولت مدرن دو انتقاد واضح وارد است؛ یک این که نمی توان چگونگی انتقال امپراتوری ابدا لی به دولت سرزمینی افغانستان را توضیح داد و دیګر این که این نگاهها قادر نیست تا نقش مبارزات مردم افغانستان در برابر مهاجمان استعماری انگلیس را در  سه جنگ و از سویی هم سرآغاز تعامل افغانستان با غرب را به درستی توضیح بدهد؛ اما به نسبت ناپاسخگویی سه رویکرد پیشتر روش چهارمی زیر عنوان رویکرد تاریخ نگاری ملی گذار از امپراتوری به حکومت سرزمینی و دولت – ملت، در پیوند به بنیاد های علوم سیاسی و نه تاریخ نگاری محض البته با توجه به صورت بندی جامعۀ سیاسی در برهه های گوناگون تاریخی پیهم این سرزمین مورد توجه فرار گرفته است تا میان مفاهیم اساسی علم سیاست چون؛ سیاست بدون دولت مانند جوامع قبیله یی، دولت های بدون ملت چون امپراتوریها و شاهنشاهی ها، دولت سرزمینی مانند یعنی مردم با کشوری مشخص و بالاخره دولت – ملت به معنای دولت به نماینده گی از ملت تفاوت گذاشته شود. این چهار نوع حکومت مشخصات ویژۀ خود را دارند که نخستین جامعۀ قبیله یی یعنی اجتماعات بدون دولت، دومی دولت های حاکم بر مردم ساکن در مرز های مشخص البته با تفا وت های زبانی و فرهنگی، سومی دولتی حاکم بر مردمی که در داخل قلمرو آن ساکن اند و چهارم هم دولتی حاکم بر یک ملت که نماینده ملت است و مشروعیت دارد؛ اما با تاسفت که روند ملت سازی و ملت شدن که در روند جامعه شناسی تاریخی شکل می گیرد، در افغانستان آسیب دیده است؛ زیرا روند جامعه شناسی تاریخی است که از طریق آن می توان، در نتیجۀ کمرنگ شدن تفاوت های قومی، قبیله‌‌یی، نژادی، جنسیتی، زبانی و…، شماری از مردم ، در «سرزمینی مشخص»، به «هویت مشترک تاریخی» دست یافت تا مردم یک کشورحفظ ارزش‌‌های آن را از وظایف حیاتی خود تلقی ‌‌کنند (سیروس، ۱۳۸۶).

افغانستان پس از امپراتوری ابدالی دستخوش بازی بزرگ بریتانیا و روسیۀ تزاری شد و حیثیت حایل را میان دو قدرت بزرگ پیدا کرد. این در واقع  آغاز مرحلۀ تاریخی گذار از نظام امپراتوری به دولت سرزمینی بود که افغانستان  وارد صفحۀ تاریخی مُدرن شده تا با پیمودن دولت سرزمینی وارد دورۀ دولت- ملت گردید. گفتمان های سیاست ملت سازی افغانستان تحت تاثیر روابط بین المللی و موازی با تحولات نظام بین المللی متنوع اند که برخی به سرانجام رسیده و برخی هم همراه با گسست هایی بوده است که حتا تا کنون ادامه دارد. شماری مورخان بدین باور اند که گفتمان رعیت سازی در افغانستان در سال های ۱۸۸۰ – ۱۹۱۹ میلادی ادامه یافت واما پس از ان از سال های ۱۹۱۹ – ۱۹۲۹ میلادی به گونۀ گفتمان شبه ملت – شهروند سازی ادامه پیدا کرد. در مراحل بعدی گفتمان یک سان سازی فرهنگی قوم مدار در سال های ۱۹۲۹ – ۱۹۶۳ به پیش رفت و پس از آن گفتمان شبه ملت – شهروند سازی د رسال های ۱۹۶۳ – ۱۹۷۳ ادامه یافت تا آن که با به قدرت رسیدن داوود در سال های (۱۹۷۳ – ۱۹۷۸ گسست و بحران آغاز شد در سال های ۱۹۷۸ – ۱۹۹۲ همزمان به تجاوز شوروی به افغانستان به گونۀ گفتمان شبه توتالیتاریانیسم استالینی دامه پیدا کرد. پس از سال ۱۹۹۲ – ۱۹۹۶ میلادی گفتمان ملت – امت سازی متاثر از نظام هرج و مرج محض ” ساموئل هانتینگتون” در کشور تداوم یافت و از سال ۱۹۹۶ تا ۲۰۰۱ در نتیجۀ جنگ های گروهی و قبیله گرایی بازهم گسست آغاز شد که از آن به عنوان گفتمان رعیت سازی طالبانی یاد شده است. این گفتمان شهروند ملت سازی همراه با گسست و بحران  پس از سال ۲۰۰۱ همزمان به حضور نظامی امریکا در افغانستان تا هنوز ادامه دارد. (۷)

از آنچه گفته آمد، تاریخ افغانستان نیاز جدی به نقد دارد تا واقعیت های برجا مانده در زیر ساتور زمامداران مستبد و گرایش های ناسالم مورخان و خود سانسوری ها و بیرون سانسور های مولفان آشکارا شود. یک نقد تاریخی زمانی از اعتبار لازم برخوردار است که بر بنیاد تحقیق تاریخی استوار باشد. زیرایک نویسندۀ تحقیق تاریخی در جریان نوشتن با توجه به منابع تحقیق تاریخی (۸)باید از روش های تاریخی و اصول های اساسی ذیل استفاده کند؛ اصل نسیان یا خود فراموشی و بی‌طرفی یکی از اصول هایی است که نویسنده باید به آن تمکین نماید. برای این کار نویسنده باید اصل فرازمانی را در نظر گرفته و باید ارزش های زمانۀ خود را بر زمان تحقیق و هم چنین ارزش های ویژۀ ذهنی خود آگاهی یافتۀ خود را بر موضوع تحقیق تحمیل ننماید. در کنار این ها اصول های فرامکانی، تامل، استقرا و جامعیت را باید در نظر گیرد تا تحقیق تاریخی از تمایز مکانی برخوردار باشد و ارزش های مکانی کم ترین تاثیر بر آن وارد کند. یک تحقیق تاریخی باید از تامل جدی و حمایت عقل سالم برخوردار باشد. محقق باید اصل استقرا را در جریان تحقیق از نظر نافگند و جزء جزء حوادث را شناسایی کند تا به شناخت جامع و کلی دست یابد. در کنار این ها اصل جامعیت باید در نظر گرفته شود تا هر حادثه در درون مجمعوعه ای یا شبکه ای جای یافته و در آن معنا پیدا کند. مثلی که شناخت مجموعه بدون شناخیت هر یک از عناصر ممکن نیست و به همین گونه شناخت هر حادثه جز در کل یا مجموعه به دست نمی آید. (۹)

گفتنی است که هر تحقیق تاریخی باید مراحلی چون؛ صورت بندی مسئله یعنی حل مسایل مقدماتی و پرداختن به آنها؛  تدوین فرضیه، یعنی بیان فرضیۀ شروع تحقیق؛  نقد منابع و اسناد، یعنی نقد و بررسی منابع و اسناد؛  توصیف تاریخی یعنی این که حادثه بوسیلۀ چه کسی یا کسانی و به چه صورتی ظهور یافته است  و توصیف تاریخی یعنی داشتن اسناد و مدارک لازم برای توصیف دقیق تر طی نماید تا به پختگی و کمال برسد. محقق در مقام توصیف باید یه سه مسألۀ عمده توصیف ظهور، تطور و وضعیت نهایی حادثۀ تاریخی مواجه است. در این میان تبیین تاریخی یعنی بیان علت وقوع حادثۀ تاریخی که کامل کنندۀ مثام توصیفی است، باید به گونۀ جدی رعایت شود. یک محقق تاریخی در کنار این ها  باید به انواع منابع تحقیق تاریخی دست رسی داشته باشد و به منابع دست اول معتبر و معنی دار مانند، فسیل ها ، اسکلیت ها، ابزار ها، ضبط و نوشته  بیشتر اکتفا نماید. محقق در صورت ناگزیری به منابع دست دوم نیز می تواند، رجو کند. منابع دست دوم گزارش هایی است که گزارشگر آن ناظر عینی واقعه نبوده و امکان دارد، گزارش یادشده بر بنیاد گفت و گو با مشاهده کنندۀ واقعی حادثه تهیه شده باشد یا گزارشگر گزارش این فرد را مطالعه کرده است. یک نقد تاریخی زمانی دقیق است و از سره و ناسره کردن حوادث به خوبی بیرون می شود که یافته هایش بر بیناد تحقیق تاریخی بنا یافته باشد. در این صورت است که یک نقد تاریخی از اعتبار علمی برخوردار بوده می تواند. چنین نقدی می تواند که بر مصداق این شعر حافظ بزرگ « غلام همت آنم که زیر چرخ کبود –   ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست » واقعی و درست و دست نخورده و بدور از هرگونه مسخ و تحریف باشد. یاهو

منابع:

۱ – }ﻓﺮﻳﺪون ﺁدﻣﻴﺖ، اﻣﻴﺮ ﮐﺒﻴﺮ و اﻳﺮان، صص ۲۶۲ – ۲۶۳، انتشارات ﺧﻮارزﻣﯽ، ﺗﻬﺮان، ۱۳۴۸ {

}ناگفته نماند که ﺁﻗﺎﯼ ﭘﻴﺮوز ﻣﺠﺘﻬﺪزادﻩ در ص ۲۸۴ ﮐﺘﺎب «اﻣﻴﺮان ﻣﺮزدار و ﻣﺮزهاﯼ ﺧﺎورﯼ اﻳﺮان» نوشته است ﮐﻪ این ﻧﺎﻣﻪ در ﺁرﺷﻴﻮ وزارت ﺧﺎرﺟﻪ اﻧﮕﻠﺴﺘﺎن وﺟﻮد دارد. {

۲- مراد خواجه بابا یوف، مبارزات مردم افغانستان در راه استقلال(جنگ اول افغان و انگلیس) ص ۸۸، گزارنده عزیز آریانفر نسخه الکترونیکی

۳ – فیض محمد کاتب هزاره، سراج التواریخ، جلد اول، ص ۱۴۷

۴ – ﻋﺒﺪاﻟﺤﻰ حبیبی، ﺗﺎریخ ﺗﺠﺰیه ﺷﺎﻫﻨﺸﺎﻫﻰ اﻓﻐﺎن، صص ۱۶۰ – ۱۶۱ – به نقل از: « اﻧﮕﺲ ﻫﻤﻠﺘﻮن Angus Hamilton»، اﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎن، ص ۲۵۰، ﻃﺒﻊ ﻟﻨﺪن، ۱۹۶۰م

۵ –  https://bit.ly/3j8JPxI

۶ –  http://hassanhazrati.blogfa.com/post/26

۷ –   جبریلی ، داكتر هجرت‌الله،  بخش سوم و پایانی،  تاریخ‌نگاری ملی در افغانستان و تأثیر آن بر فرایند ملت-سازی؛  بخش اول، تاریخ‌نگاری ملی در افغانستان و تأثیر آن بر فرایند ملت-سازی

۸ – منابع تحقیق تاریخی عبارت اند از، منابع های مکتبوبی، شفاهی، تصویری، مادی و ابزاری و ساختمانی که هر کدام دارای اجزای گوناگون می باشند. 

۹ – https://bit.ly/3l9F47K

:

امکان ثبت دیدگاه وجود ندارد.