پارسی؛ شعر از غوث الدین یاور

پارسی را دوست دار بالاتر از جان من است

ایــن زبـان مـهـد آریـا از نــیـاکـــان من است

تـاجـکـم در تاجیکستان تاجیکی میگویمش

پارسی تهران ، دری ، در کابـلستان من است

معدن لعل است در کوه پایه های علم و هنر

شیر داد ما را بزرگ کرد بهر امروز زاده کرد

واژه های انگبـین وار در خـراسان من است

این زبان را سه بگفتند قرن ها دانید یکیست

تاجیکستان و خراسان وصل ایران من است 

مادرم یا آچـه ام یـا ایـنکه مـامـان من است 

پیش من هرچه بگویید پارسی گویم دقیق 

دگمه ی نقـش لـبـاسـم در گریبان من است

باغبان واژه بنـدی ام در این بوسـتان شـعـر

پارسی خوشبو ز گل در باغ و بوستان من است

درک کـردم ایــن زبـان کـهـنـه را از نـیـک نام 

این چنین تأثیر نیک از هم نشینان من است

نـثـر و نـظـم را مـینـویسـم بـا تـوکل بر خدا 

چـون زبان پـارسی هـمـکار  آسـان من است 

                       غوث الدین یاور