هر وقت کسی از واژه‌ی قوم‌گرایی سخن…و افغانستان در ذهنم مجسم می‌شود: بهزاد برمک

هر وقت کسی از واژه‌ی قوم‌گرایی و توسعه ‌نیافتگی سخن به میان می‌آورد، افغانستان در ذهنم مجسم می‌شود، که هردوی این آفت، در قلمرو جغرافیایی آن غوغا می‌کند. مردم افغانستان سال‌ها است که در آتش فتنه‌های گوناگون می‌سوزند. آتش فتنه‌ای خاموش نمی‌شود که شعله‌های فتنه‌ی دیگری زبانه می‌کشد و این وضعیت ادامه یافته و مانع پیش‌رفت و ترقی مردم این سرزمین می‌شود.

تحلیل‌گران، پژوهش‌گران و صاحب‌نظران داخلی و خارجی، دلایل متعددی را برای گرفتاری مردم افغانستان در دام فتنه‌ها بر‌می‌شمارند و هریک به اندازه‌ی توان و نگرش فکری و سیاسی خویش، پیش‌بینی‌هایی کرده و راه‌حل‌هایی طرح کرده و می‌کند، اما هیچ یکی از این تحلیل‌ها و طرح‌ها دردی را درمان نکرده و آتشی را خاموش نکرده است؛ زیرا راه حل را نه آن‌گونه که نجات‌دهنده‌ی این کشور از حلقوم شرربار تباهی، یعنی ملی‌گونه باشد طرح کنند، بلکه مغرضانه و جانب‌دارانه طرح کرده‌اند.

در تاریخ‌نویسی‌های این کشور (اعم از درباری و غیر‌درباری) آشکارا مشاهده می‌شود که ستایش قومی و انزجار از دیگری، به صورت فراگیر گفتار و نوشتار آنان را زهرآگین کرده و سمت‌و‌سوی قومی و ملیتی گرفته و بعضاً از گفتن حقایق چشم‌پوشی شده است. گروه‌های کمونیستی، سکولار، لیبرال، مغولیست، ناسیونالیست و… همه و همه به نام دموکراسی،‌ ترقی،‌ وطن‌پرستی، خلافت،‌ امارت، اسلام و مسلمانی سال‌های سال است که با سرنوشت مردم افغانستان بازی و خواست‌ها و نظریات‌شان را تحمیل کرده‌اند؛ اما افغانستان ساخته نشد و آتش فتنه‌ها خاموش نگردید. در مقابل به طور روزافزون شاهد شعله‌ور شدن شعله‌های جدید آن هستیم.

علاوه بر آن، بسیاری از گروه‌های مذکور و رهبران و دست‌اندرکاران آنان با چهره عوض کردن‌ها و ایجاد گروهها و ایتلاف‌های گوناگون و مکرر و به اشکال مختلف بار دیگر خود را نجات‌دهنده‌ی افغانستان و دلسوز مردم این سرزمین قلمداد کرده و تقصیر آتش‌افروزی، نفاق و بدبختی را به گردن یک‌دیگر می‌اندازند.

فتنه قوم‌گرایی چون غده‌ی سرطانی است که در پیکر مردم افغانستان ریشه دوانیده و قوم‌گرایان هر قوم، قوم‌گرایی خود‌شان را ملی‌گرایی و قوم‌گرایی دیگران را خیانت ملی به اثبات می‌رسانند. مخصوصاً روشن‌فکران و نویسنده‌گان متعصب و قوم‌گرا از هر قوم و تباری به خصوص در دو دهه اخیر، چنان تاریخ افغانستان را برمبنای قوم‌گرایی زهرآلود نوشته‌اند که اثرات سوء آن نه تنها نسل‌های امروز، بلکه نسل‌های آینده را نیز مسموم خواهد کرد.

نتیجه‌ی این تاریخ‌سازی‌های شوم به سایر قوم‌گرایان پیرو نیز جرأت می‌دهد که با استفاده از این آثار و منابع، نیروی فکری خویش را مستحکم‌تر ساخته و با اراده‌تر تزیین کنند و به صورت روشن‌فکرمآبانه وارد عمل شوند. هم‌چنان زمینه را برای استفاده‌جویان و صیادانی که در کمین نشسته‌اند و از آب گِل‌آلود ماهی می‌گیرند، مساعد می‌کند و نتیجه‌ی آن ادامه بحران پایان‌ناپذیری می‌شود که جلو مدنیت را گرفته و فلاکت و بدبختی ما را تداوم می‌بخشد.

افغانستان گرفتار اختلافات قومی، زبانی، سمتی، فرهنگی و سیاسی شدیدی است که هم‌گرایی اسلامی و وحدت ملی به جز شعار در آن موجود نیست. این وضعیت به ادامه بحران این کشور و پیچیده‌تر شدن آن کمک کرده است، نه به حل آن. اختلاف و عدم اتحاد مردم، زمینه اشغال کشور و ادامه‌ی آن را از یک طرف و پایداری بی‌ثباتی و تنفر و انزجار اقوام از عمل‌کردها، برنامه‌ها و حتا افتخار‌آفرینی‌های اقوام دیگر را از طرف دیگر فراهم ساخته است؛ در حالی که ادامه‌ی حضور زمان‌بندی نشده‌ی نیروهای خارجی به سود افغانستان نبوده و نخواهد بود.

در قضیه افغانستان، اغلب بازی‌گران خارجی، اعم از مسلمان و غیر‌مسلمان نیز خواسته یا نا‌خواسته همسو با متحدان افغان‌شان در بازی‌های سیاسی به عوامل قومی، زبانی و مذهبی و سیاسی بیش‌تر از انسجام اسلامی توجه داشته و دامن زده‌اند. واگرایی ملی در افغانستان زیان‌بار است. برجسته ساختن هم‌گرایی قومی، زبانی، نژادی و مذهبی، رابطه مستقیم با تضعیف هم‌گرایی ملی دارد.

من از این‌جا نمی‌خواهم به شخص خاص و یا قوم خاصی اشاره کنم، اما می‌دانیم که این پدیده دامن‌گیر همه‌ی اقوام افغانستان شده است. همه می‌خواهند در این‌جا طوری حضور یابند که در توزیع منابع اقتصادی و قدرت سیاسی، بیش‌ترین سهم را داشته باشند. همه می‌خواهند برای تبار و قبیله خود تمام قهرمانی‌ها و افتخار‌آفرینی‌ها را نسبت دهند و همه می‌خواهند در توسعه فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی، از اقوام دیگر ساکن پیشی بگیرند.

تنها به این هم خلاصه نمی‌شود، دستگاه دولتی این سرزمین نیز از دهه‌های زیادی به این سو، مبنای تصمیم‌گیری در سطوح کلان سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و… را با تناسب قومی و اکثریت و اقلیت قرار می‌دهد. توزیع نابرابر قدرت سیاسی و اقتصادی، باعث به وجود آمدن طبقات اجتماعی یا طبقات قومی شده است. کارشکنی‌ها یا کارگشایی‌هایی که در ادارات و موسسات دولتی بر‌اساس قومیت صورت می‌گیرد، تبعیض‌ها و ترجیح‌های قوم‌گرایانه در گزینش افراد در وزارت‌خانه‌ها و سفارت‌خانه‌ها، توزیع امکانات دولتی و ملی به صورت نابرابر در مناطق گوناگون بر پایه‌ی تفکر قومی، رفتارهای خشن و غیر‌عادی در عرصه‌های امنیتی و پولیسی در قبال اقوام دیگر، توزیع نمرات نابرابر در مراکز آموزشی و تحصیلی و…، نمونه‌های رسوخ این آفت مرگ‌بار در زنده‌گی اجتماعی است.

قوم‌گرایی عوامل و مبناهای متفاوت دارد که از باورهای عاطفی و احساسی یک فرد گرفته تا سیاست بین‌الملل در بزرگ‌نمایی و گسترش آن نقش دارد. لازم به ذکر است که هرگونه گرایشی برمبنای ارجحیت گروهی که خود شخص به آن وابسته است، مذموم، ناپسند و غیر‌انسانی است؛ اما مهم‌ترین عوامل را می‌توان چنین برشمرد:

پدیده‌ی عاطفه و احساس: بسیاری از قوم‌گرایان نمی‌دانند  که چرا به چنین آفتی روی می‌آورند و به قسمی غیر‌آگاهانه است. فقط برمبنای وحدت زبان، فرهنگ و منش مشترک بین هم‌نوعان خود، نوعی گرایش پیدا می‌کنند و احساس حب و دوستی با آنان می‌کنند. این یک عامل غیر‌معرفتی است که بیش‌تر در میان توده‌ها تاثیر دارد.

عامل تصور استحقاق: این دسته از قوم‌گرایان چنین می‌پندارند که قوم‌شان بیش از هر‌قوم دیگری مستحق پشتی‌بانی و برخورداری از تسهیلات و امکانات ملی است، که خود برمبنای باورهای چندی مثل باور برتری ذاتی، باور فروتری (استحقاق به خاطر تحمل رنج، توهین، حقارت و محرومیت تاریخی)، باور مظلومیت و باور مالکیت (که بعضی‌ها خود را مالک و دیگران را مهمان یا مهاجم و غاصب بپندارند) استوار است.

باور برتری ذاتی و باور مالکیت را می‌توان دو خصیصه‌ی جوامع غیر‌متمدن و قرون وسطایی دانست که در جهان دموکراتیک امروز جا و نشانی ندارد؛ اما باور مظلومیت و فروتری را می‌توان به خاطر احساس مشترک بین انسان‌ها توجیه‌پذیر دانست. عدالت اجتماعی و اخلاق انسانی متوقع است که در مقابل ظلم و استبدادی که صورت گرفته، خاموشی گزیدن خود ظلم بزرگ‌تری است.

در این مورد نمی‌توان از دست‌های ناپاک استعمارگران بیگانه چشم‌پوشی کرد. تاریخ این کشور به خوبی شاهد است که امپریالیست‌های جهانی و بدخواهان منطقه‌ای افغانستان، چگونه در تشدید واگرایی اقوام در افغانستان نقش مهم بازی کرده و شکاف قومی را به شکاف‌های زبانی، سمتی، قبیله‌ای و… گسترش داده‌اند. از طرفی، به خاطر چهارسو بودن این کشور، از آن به عنوان بهترین میدان جنگی و آزمایش ممارست نظامی و تسلیحات پیش‌رفته استفاده کرده‌اند.

باید دانست که دانشمندان معاصر، حضور اقوام با زبان‌ها و عقاید مذهبی گوناگون را عامل تنشهای اجتماعی و سیاسی تلقی نمیکنند، بلکه معتقدند آن‌چه که می‌تواند روابط مسالمت‌آمیز اقوام را مخدوش سازد، سیاسی کردن تفاوت‌های زبانی، مذهبی و قومی است. اما تفکیک‌گرایان قومیت از سیاست، با تجزیه و تحلیل جریان‌های قوم‌گرایی، با این جمع‌بندی رسیده‌اند. آن‌ها به خوبی دریافته‌اند که تکیه بر اندیشه‌های فاشیستی و قوم‌محور، می‌تواند بر استحکام پایه‌های اجتماعی آن‌ها بیفزاید.

نمونه‌های خوب این ادعا را می‌توانیم در تجمعات نمایشی بعضی سران و بزرگان اقوام در افغانستان مشاهده کنیم؛ تکیه بر پدیده‌ی قوم‌گرایی، بزرگ‌ترین زمینه را برای استفاده‌های ابزاری این سردم‌داران قومی مهیا کرده است. رهبری موفق‌تر است که بیش‌ترین تاکید وی بر ستایش قوم خود و ستیز اقوام دیگر باشد و قهرمان‌سازی کند (و گاهی واقعیت‌ها را جعل کند).

می‌توان ادعا کرد که رسیدن به قله‌های بلند اجتماعی و سیاسی، نمی‌تواند گذرگاه موفق‌تر از توسل جستن به قوم‌گرایی و ملیت‌پرستی داشته باشد. گویا در اکثر مواقع و مخصوصاً نزدیکى‌های انتخابات، این‌ها مشروعیت و مقبولیت خود را از طریق چسباندن عکس خود در کنار عکس بزرگان و رهبران قومی می‌گیرند. هرکه عکس بزرگ‌تر با یکی از این بزرگواران نصب کند و زیباتر تزیین کند، رای بیش‌تر جذب خواهد کرد. شایسته‌گی، لیاقت، علم و دانش معیاری برای انتخاب افراد نیست. من به کسی رای می‌دهم که از تبار خودم باشد و تو به کسی رای می‌دهی که منافع قومی تو را تامین کند، حتا با شعارهای دروغین.

شکل‌گیری دولت متمرکز قومی: در همه‌ی دنیا تجربه به اثبات رسانیده است که در کشورهای چند‌ملیتی، اگر عنان قدرت به دست یک تبار و گروه قرار بگیرد، نتیجه‌ی آن ظلم سرسام‌آوری می‌شود که زنده‌گی را به کام دیگر اقوام تلخ می‌کنند، همه‌ی تسهیلات و امکانات ملی را به نفع خود تغییر می‌دهند و حتا به نفع خود قانون‌سازی می‌کنند.