آقای اسحاق توخی رئیس جمهور سایه اما بسیار ویرانگر که شادروان دکتر نجیب را از مسير اصول حزبی به بيراهه سوق داد‌؛ هوشدارنامه‌ی سوم عثمان نجیب

از دهه شصت خورشيدی حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان

 تمام پرچمی های تاجیک تبار یا دیگر اقوام، خارهای چشم اکثريت قبيله گراهای جناح خلق بودند.

 اکثريت کسانی که از جناح خلق و از هم خوان های تباری عصرسلطه و انحصار دولتی در جناح پرچم بودند، نه تنها چشمان روشن اکثريت پرچمی ها؛ بلکه دارای قدرت مانور و دید روشن بوده و راه را از چاه تفریق می کردند، چنین بود روال داخلی حزب به صورت عموم. در جناح پرچم، سلطان های دربار بدون دلهره  در گوشه و کنار کشور حکومت می راندند. سوگ مندانه فرزندان کابلی الاصل، مانند امروز که همه کس در همه جا حقوق شان را می دزدند، هیچ گاه مالک شهر خود نه بودند. هیچ زمان و به گونه یی مستمر یک حزبی کابلی در رهبری کمیتۀ شهر، با صلاحیت ترین ارگان حزبی گماشته نه شد. انتخابات هم نامی بود برای گریزگاه های ارکان قدرت. 

سوگمندانه که کابلی های اصیل کابل مانند امروز هیچگاه مالک شهر خود نه بودند. 

 همه کاره و تصمیم گیرنده های اصلی در جناح پرچم بعد از شاد روان ببرک کارمل، فقط سه نفر آقای سلیمان لایق و مانوکی منگل رییس‌ عمومی امور سیاسی قدرت مند اردو پس از کودتای شهنواز تنی به محوریت شاد روان دکتر نجیب الله بودند.

شخص دیگری که در آن زمان بیش از همه نقش یک رییس جمهور در سایه را بازی می کرد، آقای اسحاق توخی بود. رهایی او از دفتر ملل متحد بدون هیچ گونه ممانعتی و‌ هیچ آسیب پذیر شدن پرسش برانگیز است.

اتفاق ها چنین افتاده تا من در هر دو زمان کارکرد های که آقای توخی در دفتر دکتر صاحب نجیب داشت، هر چند حضوری نه، به نوعی آگاه می شدم، دلیل هم ارتباط کاری بوده.

گاهی فراعنه های مصر باستان را با سنگ ملامت سنگسار می کنند که جابر بودند.  اما روایت های تاریخ میرساند که بارگاه فراعنه همیشه به رخ همه و به خصوص مقام های نزدیک به آنان باز و ندیمان و خادمان دربار فراعنه بر عکس اسحاق توخی، دارای اخلاق عالی در برابر مقامات بودند.

 اسحاق توخی در نقش دربان دکتر صاحب نجیب، اما متاسفانه با عملکرد و ژست فرعون سان، با همه برخورد کرده و در تیره سازی روابط دکتر با دیگران دست باز و بالا داشت. او این درک را نداشت که عملکرد های او سبب بروز تنش‌ های پیدا و پنهان شده عقده ها را زیاد میکرد. و اگر آگاهانه چنین می کرد، پس وظیفه یی از سوی کدام مقام‌‌ِ وقت داشت. در غیر آن چگونه میشود، رئیس دفتر که درست مانند یک دربان است، هم وزن رئیس خود حکمرانی کند؟

 در آغاز گفتم که هدف من از سیاه سازی کاغذ جواب به همان دوست ما است نه خود قهرمان سازی. در گذشته همه کاره یی نبودم، جز یک شاهد عینی بی صلاحیت و حالا که کاره یی نیستم.

برای ثبوت گفتارم در مورد آقای توخی دو تا خاطره را از دوره های ریاست عمومی امنیت ملی دکتر صاحب نجیب و ریاست جمهوری شان می نویسم،  من هم دربان کوچک اداره و رئیس محترم خود بوده و در زیر نظر محترم عبدالله نورستانی شخصیت مدبر و عاقل و دانا، انجام وظیفه می کردم.

 جناب رئیس ما در بهار سال ۱۳۶۲ منزلی را که در کارته‌ی نو کابل داشتند به فروش رسانیده و به جای آن منزلی در کارته‌ی چهارم کابل خریداری کردند. پول شان کافی نه بود، در خواستی خدمت دکتر صاحب نوشته و خواستار  پیش پرداخت یک ساله معاش شان شدند. 

مدتی بعد از آن، روزی که رئیس‌ محترم اداره هم در دفتر آقای معاون اول اداره تشریف داشتند. زنگ تلفن ( 20912 ) دفتر به صدا در آمد،‌ من گوشی را برداشتم و بلی گفتم. شاد روان دکتر نجیب الله عادت داشتند، وقتی زنگ می زدند، می گفتند ( … نجیب گپ میزنه…). با عصبانیت  پرسیدند، رئیس صاحب تان کجاس..؟)  دو سه بار قبل از این تلفن، با رئیس محترم ما تماس گرفته بودند و روش گفتار شان را بلد بودم، اما آن بار غیر عادی بود. گفتم که دفتر معاون صاحب اول استند،‌ تشکری کردند و تلفن قطع شد.

تشکری از من نه به خاطر این که من کدام آدم مهمی بوده باشم، بلکه به خاطر بزرگی و انسانیتی که داشتند کردند. ورنه از منی حقیر کسی تشکری نمیکرد.  پس از قطع تلفن، محترم کاکا خرم دل، باشی دفتر را دنبال رئیس صاحب اداره فرستادم. 

کاکا خرم دل هنوز در دهلیز بودند که دوباره زنگ آمد و گفتم بلی؟ همان آواز آشنای دکتر صاحب نجیب بود. با عتاب گفتند (.‌‌.. رئیس صاحب خو ده دفتر معاون صاحب اول تان نیس..) طبیعی است که در آن زمان و آن حالت من هم تحت تأثیر قرار داشتم. تا چیز دیگری بگویم، از عقب شیشۀ کوچک دفتر دیدم که رییس صاحب ما آمدند، گفتم (…اونه آمدن صاحب…)، گوشی تلفن را به رئیس صاحب اداره دادم. 

نزد خود گفتم حتمی کدام امر و جنجال مهم است که دکتر صاحب این همه عصبانی اند. هنگام صحبت کردن رئیس محترم اداره، دیدم چهره‌‌ی شان رنگ اصلی را می‌باخت. رئیس محترم ما در میان صحبت ها گفتند که (تحویل می کنم صایب…)، تلفن قطع شد. آن گاه من دانستم که موضوع معاش پیشکی شان است.

قرار بود هر ماه نصف معاش شان را به قرض بپردازند و از طریق دفاتر مالی وضع شود. اما نسبت کدام ضرورتی به تقاضای شان و هدایت محترم رئیس عمومی اداری، تنها یک ماه را مکمل معاش گرفته بودند. رئیس صاحب به من هدایت دادند که به جناب رئیس اداری زنگ بزنم. وقتی صحبت کردند، گفتند (هدایت بتین که ده ای ماه تمام معاش مره ده قرض وضع  کنند…).  فقط فردای آن روز معلوم شد که آقای اسحاق توخی از کدام طریقی آگاه شده و برای ضربه زدن به ایشان، خود نمايی کرده و ذهن دکتر صاحب را در یک موضوع پیش پا افتاده مغشوش ساخته، تا فاصله ها را زیادتر کند و … ما فکر کردیم آقای جبسر هم در آن ماجرا دخیل بودند. این امر در مورد همه عملی می شد. و حتمی بدون استثنا هم نه بوده. 

روایت این داستان، حقیقت پر افتخاری است از پاکی و صداقت همه‌ی اعضای حزب و دولت در آن برهه‌ از تاريخ کشور مان. جدا از اختلاف های سیاسی، ۹۹ درصدی اعضای حزب و دولت از هر دو جناح دارای عزت نفس و مناعت و غرور و سربلندی ابدی در حفظ سرمایه های ملی و مسئولیت های شان بوده اند و دست پاک و وجدان راحت داشتند و‌ دارند، که مایه ی افتخار آنها و عبرت به دزدانی همچو کرزی غنی و هم کاران شان در تمام نظام است. 

مرحوم رفیق حشمت کیانی در اولین فرصت به دعوت دسته جمعی کارمندان و کارکنان پرداخته و کارزار انصراف از گرفتن معاش اضافی که( ثلث) یاد می شد را راه انداختند که به زودی نهایی و مورد قبول داوطلبانهی همگی قرار گرفت و میلیارد ها روپیه صرفه جویی دولت گردید.

محترم رفیق عبدالرشید آرین فقط با یک بایسکل کهنه و یک کراچی دستی با فرزند شان در چهار راهی حاجی یعقوب سگرت و نصوار می فروختند، افتخار بزرگی بیش از این را چه‌ کسی  دارد؟ داستان کراچی وانی شاد روان رفیق محمد اسلم وطنجار در ماسکو را آقای ژنرال عبدالمالک روایت کرده اند که بی احساس ترین انسان هم با خواندن آن بی اختیار می گرید.  داستان غربت شادروان ببرک کارمل و برادر گرامی شان شادروان محمود بریالی حُزن انگیز است.  نور محمد تره کی و حتا همان حفیظ الله امین سفاک و خون آشام هم دست بردی به دارایی های عامه نه زدند. این افتخار را ۹۹ در صد اعضای رهبری و صفوف حزب و دولت دارا بودند و هستند.

ادامه دارد…