روزی یک روباه، مرغی چاقی را از همسایه گی دزدید و دویده و به خوشحالی به خانه برد. زنش که دید، گفت: “هووه!!! ای مرغه از کجا گرفتی؟” روباه گفت:” از خانه ی ملا.” زن روباه که هوشیار و دانا بود یکبار چیغ زد و با سیلی به روی، روی خود زد و گفت: “از برای خدا از خانه ملا ره گرفتی؟” روباه پرسید: “چرا مرغ خانه ملا ره چی شده؟” زن گفت: مال ملا ره چطور بگیری؟” روباه باز پرسید: “چرااااا؟؟؟”
زن گفت: “اگه ملا بفهمه که مرغ شه روباه برده صبح وخت ده مسجد فتوی میته که گوشت روباه حلال اس. او وخت به خدا که نسل. نسل ما ره اگه کس زنده بانه. هله از هر راهی که میری زود مرغه پس ایلا کو!” روباه گفت: “ای ره خو ولله راست گفتی.” رفت مرغه ایلا داد و پس آمد. زنش پرسید: “چی کدی؟” گفت: “ایلایش کدم.” زن گفت: “افرین ! آینده هوش کنی که از پیش خانه ملا تیر نشی. اگه مرغ شه کدام چیزی دگه هم ببره و تره پیش خانه ی خود ببینه سر ما دسیسه جور می کنه.” خوب این حکایت ارتباط می گیرد به یک داستان واقعی که در ملک ما یک زمانی آغاز شده و تا اکنون مردم را زیر تاثیر خود دارد.
قصه از زمانیست که فابریکه ی قند بغلان نو اعمار شده بود. سال – ۱۳۱۹ هجری شمسی. و به تولید بوره آغاز کرده یعنی برای اولین بار در آنزمان، بوره خوردن در این سرزمین مود شد. مردم گُر خوردن را ترک نمودند و رو به خرید بوره آوردند. همه گی بوره می خریدند. گُر دیگر خریدار نه داشت. تاجران گُر به تشویش شدند و گفتند: “حالی ما چی کنیم؟ گُر های ما همه از فروش ماندند و زمین ها ره هم تمام شه نیشکر کاریدیم حالی که سودا نشه چی کنیم؟” بعد از تعقل و تفکر زیاد بالاخره گفتند: “که گُر ما ره خو کس نمی خوره پس بیایین بریم پیش یک ملا یا مولوی کلان و همرایش گپ بزنیم. برش میگیم که به مسجد جامع بره و خوردن بوره ره حرام اعلان کنه.” همه دست را یکی کردند و با ملای منطقه موضوع را در میان گذاشتند. ملا گفت: “فایده مه ازی کار چی؟” گفتند: “فایده ی تو ایس که تا زنده هستی برت ما تاجرها انداز می کنیم و هر ماه سه هزار افغانی برت میتیم. آرام کده زنده گی کو.”
(البته که سه هزار در آنوقت شما میفهمید که خیلی پول می شد.) ملا گفت: “برو صحیحس.” و معامله را قبول کرد. فردایش وقت نماز ظهر که همه در مسجد جمع شدند، ملا شروع کرد به وعظ و نصیحت. گفت: “دنیا ره کفر می گیره… دنیا ره کفر گرفت. تو سیل کو تو. اینی فابریکه نیس؟ همی فابریکه ره میگم که بوره ره جور می کنه. همی خوراکه که انگریزها و کافرها میخورن، انالی شما هم می خورین. ای مردم! هوشیار باشین که بوره ساخت و خوراک کافر هاس و هر کس که ده ای دنیا بوره بخوره، ده آخرت از جمله کفار بر می خیزه. ای حرام مطلق اس. دیشو ملایک ده خوم (خوابم) آمدند که مردمه از آتش دوزخ نجات بتی.” چند کلمه عربی هم در بین اضافه کرد و ادامه داد: ” دگه ازی به بعد بوره ره ده دان نزنین!” باز با انگشت شهادت طرف یک مردی پیر و بیچاره ی اشاره کرد و گفت: “تو بوره میخوری؟” مرد که اول زبانش بند شد با صدای لرزان جواب داد: “نی ملا صایب نمی خورم. باز طرف یک بچه ی نو جوان اشاره کرد و پرسید: “تو می خوری؟” پسر جوان جواب داد: “نی ملا صایب مه چرا بخورم.” یک مرد دگره هم پرسید: “تووو… تره میگم تو میخوری؟” گفت: “نی صایب هرگز؟ آتش دوزخه چطور مه کپه کنم.” ملا فرمود: “خو برو درست اس، بسم الله. الله اکبر.
ملا که میخواست گپهایش خوب پخته و ناثیر برانگیر باشد، باز طرف دکاندار گُر رخ کرد و گفت: “گُر گُر گُر بخورین. بزرگهای ما گُر خوردن- گُر یک چیز سچه اس. گُر به عربستان از اینجه روان میشه. تمام اصحاب پیامبر گُر میخوردند.” نماز تمام شد و مردم طرف خانه رفتند.
با همین فتوی ملا، فابریکه قند بغلان بسته شد و مردم به گُر خریدن روی آوردند. حالا دیگر مالک فابریکه قند حیران و پریشان شده بود که چه کند و چه قسم ازین معضله خودش را نجات دهد. بنا تصمیم گرفت خود یکبار پیش ملا صاحب برود و با او گپ بزند. رفت و به ملا گفت: “او مولوی صایب به لیاظ خدا چرا ایقسم گپها ره جور میکنی؟ ماره زدی در به در کدی. ملا گفت: “مه چی از دلم جور کدیم؟ چیزیکه بر مه ملایک و آواز غیبی گفت، مه همو کاره کدم. بر مه چطور ایطو میگی؟ فقط مه دروغ میگم یا از دلم جور کدیم؟” مالک فابریکه گفت: “چند می گیری از شان که ای فتوی ره دادی؟” ملا گفت: “بیخی بکن! ای گپها ره نزن کی گفته هه؟” مالک گفت: “نی همو راستیش؟” ملا گفت: “ماه سه هزار تا که زنده هستم.” مالک فابریکه گفت: “مه ماه پنج هزار میتمت تا آخر عمرت. مردمه بفامان که پس بوره بخورن. خیره گُر هم بخرن بورام.” چند روز بعد باز ملا مردمه در نماز جمعه جمع کرد و باز به وعظ شروع کرد. گفت: “برادرها مه استخاره کدم باز خو شدم ده خوم امد که بوره حلال میشه به شرطی که مثلی خشت های خورد جور شوه باز ده چای چُکه شوه یعنی یک غسل داده شوه باز او وخت بوره بر خوردن حلال اس. یا اگر در پیاله چای هم بندازین مقصد یک رقم او (آب) ده بوره برسه باز او وخت بوره حلال میشه. مگر خالی بوره ره کپه نکنین. گُر هم بخورین. گُر هم خوب چیز اس دل کس گُر می خوره دل کس بوره. خلاص. بسم الله، الله اکبر.”
شور خوردنی بوره به قند خشتی مبدل شد و مردم به خرید قند خشتی شروع کردند و در فاتحه ها و ختم ها پیش ملا صاحب و مردم قند خشتی می گذاشتند و حلوا را با گُر یا بوره می پختند. بعد از آنروز ملا یک جزیه از تاجر گُر می گرفت و یک جزیه از مالک فابریکه قند بغلان. بنا زن روباه ناحق نه می گفت که همرای ملا خوده نزنین.
پایان
اول جون ۲۰۲۱