هزاران دریغ و درد؛ شکست ها شکست ما را نشکست : مهرالدین مشید

هر روز فاجعه بزرگتر و مصیبت ها افزونتر می شود

هزاران دریغ و درد که شکست های پیهم جگرسوز هرگز شکست ما را نشکست و حالا هم از شکسته ترین ملت های جهان هستیم. حال پرسش این است که ما پس از این قادر خواهیم بود و یا فرصت و مجالی برای ما موجود است که بتوان با کوله بار های سنگین برپشت عبور از کوه و کتل گوره راهان، براین همه شکست های پیهم غلبه حاصل کرد یا این که نه فرصت ها پایان یافته و چالش ها چنان بر فرصت ها غلبه کرده که اندک ترین تبدیلی چالش ها به فرصت ها را ناممکن ساخته و حتا هر نوع رسیدن مسیحا دمی را هم نا ممکن ساخته است. بنابراین حال باید دست بر سر دست نهاد و منتظر ماند تا به تعبیری از پردهء غیب چه ها می رسد. یا اینکه نه، “هردم از این باغ بری می رسد – تازه تر و تازه تری می رسد” 

هرچند این شکست ها علل و عوامل زیاد داخلی و خارجی دارد؛ اما شکستی را که از سوی پاکستان متحمل شده ایم؛ سنگین ترین و فاجعه بارترین و اندوه بارترین شکست بوده است و از آن می توان به عنوان شکست شکست ها و یا بزرگ ترین شکست تاریخی یاد کرد که در عقب این شکست تاریخی، تنها ضرب شصت نظامیان پاکستانی سنگینی نمی کند؛ بلکه ده ها و حتا صدها علل و عوامل داخلی نیز دارد که بر علل و عوامل خارجی آن چربی می کند.  

حال که شکست پاکستان برپشت و پهلوی ما سخت سنگینی می کند و پس پرسش این است که این همه شکست و ریخت ما ریشه در چه ها دارد و آیا واکاوی آن ممکن است و آیا با شناسایی ریشه های آن قادر به شکستن آن همه شکست های گذشته خواهیم شد و یا خیر. از همه مهم تر این که چگونه شده تا پاکستان از مدت ۵۶ سال بدین سو پیهم ما را می شکند و تا کنون هم قادر به شکست آن چه که حتا قادر به ریشه یابی های شکست های افتضاح بار پاکستان نشده ایم. در حالی که می دانیم، پاکستان دست غیب ندارد که با نشانه رفتن آن به سوی ما هرگز قادر به شناسایی آن نیستیم و گویا دست مسیحا دمی است که هرچه بخواهد بر مردم افغانستان تحمیل می کند؛ اما واقعیت این است که پیروزی پاکستان بر افغانستان مصداق این سخن است. “از ما است که بر ما است” در این تردیدی نیست که پاکستان پس از تهاجم شوروی به عنوان دفاع از جهاد مردم افغانستان بارها در این کشور مداخلهء آشکار نظامی کرده و نیرو ها و تجهیزات نظامی به داخل افغانستان فرستاده و پل های بزرگ و بند های آب و موسسه های صنعتی را تخریب کرده است. البته حملهء کوماندو های پاکستانی زیر چتر حمایت جت های این کشور در پنجشیر از جمله آخرین تجاوز بی شرمانهء نظامیان آن به شمار می رود. پاکستان تجاوز دیروز خود را زیر چتر جهاد و حمایت از مجاهدین و به همین گونه  پس از سرنگونی طالبان تجاوز خود را زیر نام تهاجم آمریکا به افغانستان توجیه می کرد؛ اما تجاوز مستقیم پاکستان در پنجشیر تحت فرماندهی فیض حمید رئیس آی اس آی پرده از روی سیاست های ضد افغانستانی پاکستان بیرون افگند. جان موضوع در این است که پاکستان در هر زمانی مشروعیت این تجاوز را از مزدوران و جاسوسان خود در افغانستان بدست آورده است.

نه تنها پاکستان هر کشوری حق دارد که برای منافع خود کار کند و بویژه پاکستانی که ۲۶۰۰ کیلومتر با افغانستان مرز مشترک دارد و شماری آدم های جاسوس و نشنلیست به بهانهء به رسمیت نشناختن آن مصروف مانور های سیاسی و نظامی اند و با عنوان کردن( لر و بر) ناشیانه دعوای رسیدن به اتک را دارند؛ اما پاکستان هزاران گام پیش نهاد و اکنون خود را به آمو رسانده است؛ اما شگفت آور این است که پاکستان سیاستگران و رهبران بی شمار افغانستان اعم از جهادی و غیرجهادی را مزدور خود ساخته و هر نوع تجاوز و جنایت خود به افغانستان را زیر ریش آنان مشروعیت بخشیده است. شبکه های استخباراتی با استفاده از ضعف آنان هریک را به نحوی در تور خود درآوردند و با دادن قدرت و ثروت های میلیون دالری تیغ از دمار شان بیرون کردند. از بیرون شدن لیستی حوش شدم که طالبان سرمایه های نامشروع ۳۸ رهبران و سیاتگران افغانستان را مصادره کرده اند. این دزدان و غداران سرنوشت مردم افغانستان را به بازی گرفتند و در واقع مسوءول درجه یک فاجعهء کنونی اند و بدتر از غنی ها نزد مردم ما مجرم هستند. ا از سویی هم تنها شکست سیاستگران و رهبران افغانستان در برابر پاکستان نیست که پاکستان پیهم ما را شکسته است؛ بلکه ده ها علل و عوامل دیگر اند که بیشتر ریشه در داخل دارد و برخاسته از دهن کجی و خوش خدمتی رهبران جهادی و غیرجهادی به پاکستان بوده که هر کدام جاده را برای حکمروایی پاکستان در افغانستان گشودند. تاسف بار اینکه شماری رهبران جهادی و غیرجهادی چنان وابسته به پاکستان بودند و هستند که رسیدن به تخت و تاج کابل را در گرو مزدوری به پاکستان تلقی می کردند و می کنند. اکنون طالبان پیش قدم تر از آنان شده اند و حتا رهبران جهادی گذشته را در رکاب خود کشانده اند که دیروز از یخن نظامیان پاکستان سر می کشیدند. 

آنانی که خود را در هر برهه ای از تاریخ برنده حساب کرده اند و آیا لحظه ای سر به گریبان خود کرده و لحظه ای هم به گردن کجی های شرمبار شان فکر نموده اند که با کلاه های پکول و لنگی های سیاه بی شرمانه در دست و پای نظامیان پاکستان و سپاهء پاسداران ایران افتاده اند. خجالت آورتر این که پیروزی های ننگین را به بهای برده گی جشن گرفتن و از میخ دیگران خیز زدن و با قبول تمامی سیاه رویی ها بر روی مردم تیغ کشیدن، نه تنها این که صواب نیست؛ بلکه چنین رویکردی جفای نابخشودنی در حق مردم افغانستان است و عاملان چنین جنایت ها و خیانت ها محکومیت تاریخ را در انتظار داشته باشند.

صدها دریغ و درد که شکست ما به اینجا خلاصه نمی شود و بلکه این شکست پهلو های دیگری نیز دارد که وجههء فرهنگی و تمدنی دارد و به شکست نوگرایی در برابر سنت گرایی، شکست ارزش های جدید در برابر ارزش های کهن، شکست شهر نشینی در برابر بادیه نشینی، شکست عقلانیت در برابر جاهلیت، شکست اعتدال در برابر استبداد، شکست میانه روی در برابر افراطیت، شکست آگاهی در برابر جهل، شکست آزادی در برابر اسارت، شکست عدالت در برابر تمامیت خواهی، شکست اسلام راستین در برابر اسلام سیاسی، شکست اسلام محمدی در برابر اسلام اموی و امارتی، شکست اسلام ناب محمدی در برابر مذهب و فرقه سازی های گوناگون و بالاخره در یک قلم شکست ملت سازی در نتیجهء غلبهء گرایش های قومی و زبانی و مذهبی می انجامد که رشتهء درازی دارند.

شکست منافع ملی در برابر منافع شخصی و گروهی و قومی، شکست وحدت ملی و اقتدار ملی در برابر تفرقه افگنی و تجزیه طلبی، شکست سیاست های اعتدالی در برابر سیاست های افراطی، شکست مردم سالاری در برابر جزیره سالاری، شکست تحمل پذیری و همدیگر پذیری در برابر یکدیگر ناپذیری، شکست انسان سالاری در برابر حیوانیت سالاری، شکست ارزش ها در برابر بی ارزش ها و صدها شکست دیگر. این شکست ها هر از گاهی مردم افغانستان را وارد تیره ترین فصل های تاریخ نموده است که تباهی ها و ویرانی های بازمانده از آن بیشتر از توانایی یک نسل بوده است. شکست ها آنقدر عمیق و گسترده بوده که بار گران سنگی را بر دوش نسل های بعدی نهاده است که بیرون شدن از زیر بار آن دشوار بوده است.

این ها و عواملی دیگر دست به دست هم داده و بزرگ ترین شکست را به بار آورده است  که بزرگ ترین شکست است و آن شکست اسلام سیاسی است که از چندین دهه بدین سو سرنوشت ملت های مسلمان از آفریقا تا شرق میانه و آسیای مرکزی و آسیای جنوبی سخت به چالش کشیده و در شمار موارد زمینه ساز تهاجم آمریکا و روسیه در کشور های یاد شده گردیده است.

باتاسف که جریان اصلاحی به ابتکار وهاب نجدی در آغازین تلاش هایش طور شاید و باید نتوانست هما کند و با اتکاه به کار فرهنگی از دست یاری به سیاست دوری جست و پس از آن جریان نوزایی یا اسلام سیاسی به رهبری سید جمال الدین افغان کمتر به مسایل فرهنگی و بیستر به مسایل سیاسی پرداخت. در حالی که کار فرهنگی و بالنده گی های فرهنگی جاده را برای فعالیت های آگاهانه و مستقل سیاسی هموار می سازد و شناخت های ژرف فرهنگی از ضعف های سیاسی می کاهد. باتاسف که جریان های یادشده هر کدام در محور های خاص عمل کردند و رنسانس اسلامی را سال ها به عقب افگندند. ای کاش این دو جریان هماهنگ در عرصه های فرهنگی و سیاسی کار می کردند و امروز ما شاهد جریان های افراطی در جهان اسلام نمی بودیم. جریان های افراطی مثل طالبان و داعش و القاعده و بوکو حرام در واقع سکهء نیم رخ اسلام اند که ناپخته و خام چون تیغی آخته بر پیکر اسلام راستین سنگینی می کند. باتاسف که این جریان ها مانع عمده در راهء نوزایی و رنسانس اسلامی بوده و با ارایه کردن چهرهء خشن و ضد تمدنی اسلام؛ سیمای اسلام محمدی را جریحه دار کرده و رنسانس اسلامی را قرن ها به عقب افگنده اند. این جریان ها رشته های تقریبا یک قرن گذشته و کار دانشمندان بزرگ اسلامی از عبده تا حسن البنا و عبدالرزاق و کوکبی و الشاطی و داکتر ترابی و مودودی و شریعتی و سروش و بازرگان و جلال الدین پارسی و غنوشی و ارکان و دیگران را به پنبه تبدیل کرده اند.

حال چقدر ممکن است که باشکست اسلام سیاسی در دههء نود و پیروزی طالبان در ۲۰۲۱ اسلام سیاسی موج تازه ای پیدا کند. این در حالی است که النهضت در سودان شکست خورد. شکست النهضت نشان داد که اخوان المسلمین هنوز قدرت و ظرفیت تعامل با واقعیت های سیاسی و اجتماعی و تاریخی را ندارد و هنوز هم در برج عاج خود ضجه می کشد یا اینکه در این احزاب قدرت در دست شاخه های نظامی است و عناصر خواهان تعامل در پشت قدرت شاخه های نظامی رانده شده اند. مانند عبدالمنعم ابوالفتوح که شخص واقعیت‌گرا، مثبت‌گرا و میانه‌رو  است اما در واقعیت تصمیم‌گیری و اجرا در دست شخصیت‌های افراط‌گرای اخوان‌المسلمین قرار دارد، مانند خیرت شاطر که می‌گوید اگرچه در قدرت نبود، اما حکومت را مدیریت می‌کرد. به همین گونه فرق است میان طالبان قطر و طالبانی که قدرت نظامی در دست آنان است. این تفاوت سبب شد که وعده های طالبان قطری در افغانستان تحقق پیدا نکرد. پس از پیروزی طالبان به سرعت سخن‌گویان‌ آن در تلویزیون‌ها ظاهر شدند و با نمایندگان کشورها و سازمان‌های بین‌المللی نشستند و تلاش کردند چهره معتدل و قابل پذیرشی از جنبش به جهانیان ارایه کنند. اما چند روز بعد روشن شد که آن‌ها چهره‌های رسانه‌ای و ظاهری طالبانند و رهبران حقیقی مسلح و افراط‌گرا در باطن و در پس پرده نشسته‌اند و تصمیم نهایی را آن‌ها می‌گیرند.

از این رو گفته می توان که عوامل نابودی این گروه ها در ذات خود شان است. این گونه جنبش‌ها وقتی قدرت را در دست می‌گیرند خشن‌تر و تندروتر می‌شوند و به سبب ناتوانی آن‌ها در سازگاری با شرایط بیرونی، جهان را علیه خود می‌شورانند. چنانکه ما شاهد شکست اخوان در مصر بودیم و به همین گونه دیر یا زود شاهد شکست طالبان در افغانستان خواهیم بود. با تاسف که اسلام سیاسی بررغم شکست های پیهم هنوز هم نتوانسته از آزمون های دشوار گذشته استفادهء بهینه نماید. شاید یکی از دلایلشن مبارزات دیرپای آنها در برابر نظام های استبدادی بوده که نوعی ناسازگاری میان شاخه های نظامی و رهبری و از سویی هم برخورد غیرواقعی آنها با واقعیت های موجود معاصر بوده است. بنابراین اخوان که داعیهء جهانی دارد باوجود عبور از آزمون های دشوار هنوز هم پا در گل مانده است. پس جنبش طالبان آمیزهء ناجوری از اسلام و ویژه گی های قبایل پشتون است و آشکار است که ظرفیت بقا در آن اند و است و همین اکنون نشانه های شکست و فروپاشی در آن قابل درک است. گفته می توان که جنبش های تیپ اخوان آفتابی را ماند که پس از غروب یارای دوباره طلوع کردن را دارند و اما تحریک های تیپ طالبان که بیشتر افراطی و خشونت گرا و فرهنگ ستیز و  مخالف حقوق و آزادی های بشری اند؛ کمتر توان رویارویی با واقعیت های موجود در جهان را دارند و بنا براین آفتابی اند که بک بار طلوع و یک بار غروب می کنند. بعید است که پس از غروب به ساده گی طلوع نمایند و زوال آنان حتمی است. به گمان اغلب پاکستان که پیروزی طالبان را جشن گرفته، از نخستین کشور هایی خواهد بود که از عمل ناشیانهء خود ابراز ندامت خواهد کرد. اکنون که از به قدرت رسیدن طالبان بیشتر از یک ماه سپری شده است؛ هر روز بیشتر از روز دیگر ضعف و رکود آنان آشکار می شود. بویژه این که اکنون فرار کتلوی مغزها و مهاجرت های اجباری کشور را سخت تهدید می کند و با به قدرت رسیدن طالبان هزاران شهروند افغانستان وادار به ترک این کسور شده و هزاران تن دیگر در فکر فرار از کشور هستند.

این همه شکست ها دست بدست داده و امروز افغانستان را وارد کوره راهء تاریک نموده است که بیرون شدن از آن به این زودی ها محال است.

حال پرسش این است که چقدر ممکن ممکن است و آیا فرصتی باقی است تا تمامی نیرو ها شامل نیرو های دینی، لیبرال و چپ و راست دست به دست هم بدهند و باهم کار جمعی کنند تا مسیر جدیدی را برای عبور از شکست بزرگ تاریخی کنونی باز نمایند. این زمانی ممکن است که همه چیز مورد بازخوانی فردی و گروهی و قومی قرار بگیرد و نقاط تاریک از نقاط روشن تفکیک شود و همه چیز سره و ناسره گردد. درست این زمانی ممکن است که ما آماده گی با رو به رو شدن به خطا های تلخ را داشته و بدور از هرگونه یخن یکدیگر را گرفتن و به جان هم افتادن شجاعت اعتراف کردن بر آنها را داشته باشیم. 

در این تردیدی نیست که این شکست علل و عوامل بی شماری دارد و اما برداشتن مشتی از مافیا ها و دزدان بدنام و مفسدان نامدار به مقام های بلند بیشتر ریشه در این شکست دارد؛ زیرا آنان توانستند تا با استفاده از ثروت و قدرت هزاران جوان را از سکوی بلند نه به زیر افگندند و با مثابهء پادو ها در خدمت اربابان زر و زور و تزویر قرار گرفتند. روشنفکران را در آتش جنگ مذهبی و تباری افگندند و شمار ی را قربانی هوس های شخصی خود نمودند. در کنار این آشفتگی ها که موجی از فراز و نشیب های سیاسی را تا سرحد رمه وار کشاندن به دنبال داشت؛ نه تنها دردی را دوا نکرد گه برزخم های گذشته بیشتر نمک پاشی نمود و روشنفکران را وارد بدترین جنگ تباری نمود و حتا پای سرمایه گزاران را به میدان کشاند تا با حمایت از گروه های افراطی و قومی و افتادن در تور رهبران بدنام هر روز بیشتر از روز دیگر کشتی توفان زدهء کشور را به سوی توفان یدک کردند. در این آشفته بازار سیاستگران چند گام پیش تر گذاشتند و با امتیاز گیری های شخصی به گونهء بیرحمانه ای سرنوشت گروه و قوم خود را به بازی گرفتند و آنان را در خوان معاملهء شخصی خود به هلاکت رساندند. این آشفتگی ها حتا جوامع مدنی را نیز فراگرفت و آنان بجای اجرای مانور های کلان ملی برعکس در لاک های قومی و تباری پنهان شدند و بجای کاستن از رنج های مردم برعکس زخم های شان را بیشتر جریحه دار کردند.

و از همه مهمتر برای غلبه به دشواری های یادشده داریم. برای رسیدن به چنین هدف بیش از همه به همدیگر پذیری و ایجاد فضای دوستی و ترحم بر یکدیگر نیاز داریم تا دست به دست هم داده و بر موجی از دشواری های کنونی فائق آییم. برای رسیدن به چنین هدف از کجا باید آغاز کرد و چگونه باید آغاز کرد تا با واکاوی و شناسایی و بازیابی لایه های گوناگون دشواری ها در عرصه های فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و تاریخی تا از تنگنای فرهنگی و تمدنی کنونی رهایی یابیم. در همین حال غلبه بردشواری ها امری ساده نیست؛ بویژه دشواری هایی که از قرن ها بدین سو در لایه های گوناگون رسوب کرده است. از این رو ریشه های واقعیت ها و حقایق امروز به قرن های گذشته برمی گردد. برای دست یابی به واقعیت های امروز نیاز به شناسایی نهاد ها داریم؛ زیرا از لحاظ جامعه شناسی نهاد ها منبع ارزش ها اند و  از جمله نهاد ها می توان به نهاد های دینی، اقتصادی، آموزشی، سیاسی، معیشتی، مدنی، حزبی و نهاد های حاکم را باید به پرسش های بنیادین گرفته و چیستی و چرایی آنان را مورد بررسی قرار بدهیم و کارکرد های آنان را زیر پرسش بگیریم. برای رسیدن به هدف منظومهء سنت را نخست شناسایی و زمینه های آشتی آن را با عقل اسلامی در بستر خرد انتقادی جویا شویم. این زمانی ممکن است که تمسک به تفکر آزاد زده و فارغ از پیش فرض ها و پیش داوری ها و با ارج گذاری به دانش های والای بشری نقبی به سوی رنسانس اسلامی بزنیم ‌و باتلاش های خستگی ناپذیر باب های پیشرفت در عرصه های گوناگون را بگشاییم. این زمانی ممکن است که از تکفیر و تهمت به یکدیگر اجتناب کرده و بی هراس از این گونه اتهام ها استوار به دور از هرنوع عوام زده گی به سوی روشنگری پای بگذاریم.

از آنچه گفته آمد، برای رسیدن به رنسانس اسلامی و آشتی دهی منظومهء سنت با عقل اسلامی کوره راهان زیادی در پیش است و برای عبور از کوله راهان آن “هفتاد خوان رستم” را باید پیمود تا بر شکست ها غلبه حاصل کرد و اما افسوس که تا کنون شکست ها شکست ما را نشکستانده است و هنوز هم در سراشیب شکست های هولناک قرار داریم.یاهو