زبان فارسی ربطی به فارس ندارد ” زبان گهربار ما فارسی/پارسی است”: ملک ستیز

 این مقاله ی پژوهشی ارزشمند را که به قلم توانای لطیف ناظمی، استاد ادبیات فارسی، ( دارنده ی دو دوکتورا/ PhD )، برنده ی جوایز جهانی، شاعر و نویسنده ی بزرگ زبان فارسی نگاشته شده است ، به هدف پخش و اشاعه ی ثقه ترین معلومات درین باب ، خدمت دوستان ارجمندم تقدیم می نمایم .

       دری همان فارسی است و هرگز زبان جداگانه یی نیست و کسانی که جز این می اندیشند پیداست که از زبان فارسی دری و تبار و تاریخ آن بی خبراند. این زبان پنج نام دارد بدین سان : فارسی ، پارسی، دری ، فارسی دری ، پارسی دری . این دگرسانی نامها به هیچ روی به معنای آن نیست که ما با پنج زبان جداگانه رو یاروییم .

      از دیدگاه زبان شناسی هیچ دست آویزی نداریم که پارسی و دری دو زبان مستقل باشند با دو دستور زبان مختلف و دو نظام واژگانی جدا ازهم.

     شاعران و خامه زنان ما در گذشه اگر زبان شان را دری خوانده  اند آن را پارسی هم گفته اند و تمایزی میان دری، فارسی و فارسی دری  قایل نبودند.

     از فردوسی بیاغازیم که تنها یک بارنامی از دری می گیرد ولی در برابر آن، ده ها بار واژه ی پارسی را به کا ر می برد.

 همان بیور اسپش همی خواندند

چنین نام بر پهلوی راندند

کجا بیور از پهلوانی شمار

بود در زبان دری ده هزار

    این فردوسی است  که در شاهنامه اش همه جا از پارسی سخن می زند که آن را چون کاخی عظیم خود برافراشته است ـ کاخی که از باد و باران گزند نمی بیند . اوست که پارسی را زنده کرده است : 

بسی رنج بردم دراین سال سی

عجم زنده کردم بدین پارسی

     ناصر خسرو سخن پرداز بزرگ زبان فارسی، تنها یک بار به اقتضای وزن چکامه اش ، لفظ دری را به کار می گیرد زبانی را که هرگزدر پای خوکان نمی ریزد :

من آنم که در پای خوکان نریزم 

مراین قیمتی در لفظ دری را 

    این حکیم اندیشمند هم میهن  ما زبانش را پارسی می داند و به آن می بالد و می گوید:

در زبان پارسی امروز شخص اولم

یا:

اشعار به پارسی و تازی 

برخوان و بدار یاد گارم

     حکیم سنایی اگر باری شعرش را دری نامیده در جای های  دیگر شعر و زبانش را پارسی می خواند:

     سنایی غزنوی هم میهن ما کتاب عظیم خویش را پارسی، حتا قرآن زبان  پارسی می گوید هنگامی  که حدیقة الحقیقه اش را به علی بن منور می فرستد، آن را قرآن زبان پارسی می خواند:

یک سخن بیش وعالمی دانش

همچوقرآن پارسی خوانش

هرکه باشد سخن شناس و حکیم

همچو قرآن ورا نهد تعظیم

    جای دیگر سنایی به کسی که پارسی را نیکو نمی داندچنین طعنه می زند:

پارسی نیکو ندانی حک آزادی مجو

پیش ارباب سخن دعوی سخن دانی مکن 

یا

پارسی نيکو ندانی حک آزادی بجو

پيش استاد لغت دعوی زبان دانی مکن

     سری به مثنوی معنوی و شعرمولانا بزنید تا در یابید که همه جا زبان خویش را پارسی می خواند و بس: 

پارسی گوییم یعنی این کشش

زان طرف آید که آمد آن چشش

یا:

 پارسی گو گرچه تازی خوشتر است

عشق را خود صد زبان دیگر است

      اما نه، جای دیگر  به مخاطب  خویش هشدار می دهد که عربی را رها کند  و پاسدار این زبان باشد:

پارسی گوییم تازی را بهل

هندوی این ترک شو از جان و دل

یا

پارسی گوییم هین تازی بهل

هندوی آن ترک باش ای آب و گل

      زمانی می رسد که مخاطب او دیگر همزبانان او نیستند بل تمام مسلمانان جهان اند که با اشتیاق از فارسی می گوید:

مسلمانان مسلمانان زبان پارسی گویم

 که نبود شرط در بزمی شکر خوردن به تنهایی

       نگاهی به نثر خراسانیان نیز می رساند که همواره برای این زبان واژه فارسی یا پارسی را به کار برده اند. نخستین کتابی که از ز بان فارسی در دست است ؛مقدمه ی شاهنامه ی منثورابومنصور معمری نام دارد که در سال ۳۴۶ هجری قمری، قلمی شده است . اصل شاهنامه از میان رفته است و تنها مقدمه ی آن بر جای مانده است واین کهن ترین متن منثوری است که از زبان پارسی در دست داریم. در این مقدمه در باب چگونگی ترجمه ی کلیله و دمنه از زبان عربی به پارسی می خوانیم:

«… نصرابن احمد چون این سخن بشنیدِ خوش آمدشِ. دستور خویش را خواجه بلعمی بر آن داشت تا از زبان تازی به زبا ن پارسی گردانید» 

     ناصر خسرو در سفرنامه اش که از برگزیده ترین کتابهای نثر فارسی است می نویسد:

«و در تبریز قطران نام شاعری را دیدم. شعر نیک می گفت اما زبان فارسی نیکو نمی دانست. پیش آمد. دیوان منجیک و دیوان دقیقی را بیاورد و هر معنی که اورا مشکل بود بپرسید با او بگفتم و شرح آن بنوشت و اشعار خود بر بخواند». 

      ابن سینا  که خود در دو کتاب پارسی خویش واژگان فراوانی را با زیبایی تمام به  زبان پارسی برگردانده است ؛ کتابی را  که به زبان خود بر گردانده است؛ آن راپارسی می گوید.

     «پس فرمان را پیش گرفتم و به اندازه طاقت خویش این کتا ب را ( تصنیف کردم) به زبان پارسی چنان که فرمان بود و بر توفیق ایزد معونت کردم و از وی یاری خواستم .»

     یعقوب لیث صفار بود که بار نخست زبان پارسی را در خراسان زبان رسمی ساخت. در تاریخ سیستان آمده است که دردرباراو بود که محد پسر وصیف سیستانی نخستین شعر پارسی را گفت:

     «…به آن روزگار نامه ی پارسی نبود.پس یعقوب گفت چیزی که من اندر نیابم چرا باید گفت؟ محمد ابن وصیف پس شعر پارسی گفتن گرفت و اول شعر پارسی اندر عجم اوگف تو پیش از اوکسی نگفته بود.»

     مولانای بلخی بدین باور است که زبان پارسی در سنجش با تازی از برتری های بیشتری برخورداراست:  

« زبان پارسی را چه شده  است بدین لطیفی و خوبی که آن معانی که در پارسی آمده است  در تازی نیامده است».

      این نمونه ها را که نقل کردم از آن شاعران سرزمین ما بوده است که زبان شان را گاهی دری خوانده اند و گاهی فارسی و هم پارسی و انبوه شعر و نثر دیگرنیز در دست است که حکایت از یگانگی فارسی و دری می کند و من از آنها می گذرم.

     شاعران کشورما قرنها در شعر و نثر خویش این زبان را فارسی می نامیدند و در دوران معاصر نیز چنین بوده است؛ از محمود طرزی تا سخنوران و خامه زنان دهه ی  چهل خورشیدی.

    هنگامی که ملک الشعرا قاری عبدالله نامه ی منظومی به ملک الشعرا بهار می نویسد؛ بها ر را ادیب پارسی و همچنان رونق دهنده ی زبان دری می داند و به روشنی زبان پارسی و دری را یکی می شمارد:

 ادیب سخن پرور فارسی

که بگشود بر ما در پارسی

زطبعش سخن رونق تازه یافت

زبان دری قدر اندازه یافت

چنان آتش فارسی برفروخت

که تا دامن حشر بایست سوخت

     کسانی که می پندارند دری زبان ماست و پارسی، زبان مردم ایران ، یاوه می بافند برای این که زبان پارسی دری در همین مرز و بوم پیدا شده است و و دراین تردیدی نیست . این گروه نگاهی به شعر شاعران آن دیار بیندازند که یک سره از  سرزمین ایران برخاسته اند  ولی زبان شان را دری گفته اند:

قطران تبریزی

 گر مرا بر شعر گویان جهان رشک آمدی

من در شعر دری برروی شان نکشودمی

لامعی گرگانی:

شاعران بر تو همی خوانند هردم آفرین

 گه به الفاظ حجازی گه به الفاظ دری

نظامی:

نظامی که نظم دری کار اوست

دری نظم کردن سزاوار اوست

انوری:

شمع بگشاید زشرح و بسط او جذر اصم

گر زبان نطق بگشاید به الفاظ دری

 خاقانی:

 در دری که خاطر خاقانی آورد

قیمت به بزم خسرو والا بر افگند

سعدی:

هزار بلبل شیرین زبان خوگو را

 بباید از تو سخن گفتن دری آموخت

حافظ:

زشعر دلش حافظ کسی بود آگه

که لطف طبع و سخن گفتن دری داند

یا:

چو عندلیب فصاحت فرو شد ای حافظ

تو قدر وی به سحن گفتن دری بشکن

یا: 

زمن به حضرت آصف که می برد پیغام

که یاد گیرد مصرع زمن به لفظ دری

     سخنوران کنونی ایران نیز زبان شان را دری خوانده اند به گونه نمونه ملک الشعرا بهار:

که شعر دری شد زمن نامجو

از آن یافت شاعر و شعر آبرو

    این که سخنوران ایران زبان شان را دری می گفته اند، بدین معنی نیست که پارسی را زبان خود ندانند. از جایی که دری همان پارسی است ؛ آنان زبان شان را گاهی بدین نام و گاهی بدان نام خوانده اند؛ به گونه ی نمونه نظامی که شعرش را دری نامیده است؛ جای دیگر پارسی می نامدش:

همان پارسی گوی دانای پیر 

چنین گفت و شد گفت او دلپذیر

    حافظ که سه بار شعرش را دری گفته است ؛سه بار دیگر شعرش را پارسی می خواند:

زشعر دلکش حافظ کسی بود آگه

 که لطف طبع و سخن گفتن دری داند

یا:

شکر شکن شوند همه طوطیان هند

 زین قند پارسی که به بنگاله می رود

یا:

بساز ای مطرب خوش خوان خوشخوان خوشگو

 به شعر فارسی صوت عراقی

     جزسخن پردازان خراسان و فارس سخنورانی که از قلمرو هند برخاسته اند یا در آن سامان زیسته اند؛ نیز زبان شعر شان را پارسی خوانده اند.

    غالب دهلوی سخن پرداز اردو سرا هنگامی که از شعر فارسی سخن می زند فارسی را از اردو که زبان مادری اوست برتر می شمارد:

پارسی گو تا ببینی باغهای رنگ رنگ

بگذر از مجموعه ی اردوکه بیرنگ من است 

     افضل خان ختک فرزند خوشحال ختک شاعر پشتو گوی  آن دیارنیز این زبان را دری و هم  فارسی می داند:

جایی که دری می نامد:

آفرین ای ختک به لفظ دری

      پیش ارباب فضل منظوری اما این شاعر پشتو سرای بدین باور است که با شعر فارسی خویش، روان خاقانی را در گور شاد می سازد:

په اشعار چه د فارسی سخندانی کرم

 په لحد کشی ارواح خوش دخاقانی کرم

     او در دیوان فارسی خویش در فضیلت  این زبان چنین داوری میکند:

طبیعت هم ندارد میل بر گفتار  افغانی

چو اشعار زبان فرس در خاطر میسر شد

همان بهتر که نظم فرس گویم تا شود ظاهر

که مثل شعر شاهی گر نشد چیزی فروتر شد

      پاره یی از سخنوران در عین شعر خویش ،این همانی این دو را نمودار کرده اند و هر دو را یکی شمرده اند. اقبال لاهوری گوید:

گرچه هندی درعذوبت شکر است

طرز گفتار دری شیرین تر است

 فارسی از رفعت اندیشه ام

بر خورد تا فطرت اندیشه ام

  پارسی دری:

      از دیرینه روزگاران بدین سو، این زبان، پارسی دری یا فارسی دری نیز خوانده شده است و این خود گواه آن است که پارسی خود دری است و دری زبانی دیگر نیستِ؛ فردوسی گوید:

به تازی همی بود تا گاه نصر

بدان گه که شد در جهان شاه نصر

 بفرمود تا پارسی دری

نوشتند و کوتاه شد داوری

     در ترجمه ی تفسیر طبری که نخستین تفسیر در زبان فارسی شمرده می شود ؛چنین آمده است:

    « این کتاب تفسیر بزرگ است از روایت محمد بن جریر طبری رحمةالله علیه، ترجمه کرده به زبان پارسی دری راه راست».

    در تاریخ طبری که ترجمه و نوشته بلعمی است این زبان فارسی دری خوانده شده است:

   « واین کتاب را فارسی دری گردانیدم تا ملک و اتباع او بتوانند خواندن و فهمیدن و به هرکسی که بخواهد معانی آن را دانستن مشکلی رو نیاورد»

     این سینا در دانشنامه ی علایی که یکی از دو کتاب مسلم وی در زبان فارسی است ؛ زبان کتابش را پارسی دری می خواند:

    «باید مر خادمان مجلس وی را ( علاءالدین کاکویه) کتابی تصنیف کنم به پارسی دری که اندر وی اصلها و نکته های  پنج علم از علمهای حکمت پیشینیان گرد آورم. …»

    چرا فارسی را دری ساختند؟

    در سال های سی میلادی دولتمردان کشور از یک  سو دست به هویت سازی تازه زدند و از سویی هم بر عنصر آریایی بودن خویش پافشردند تا بدین گونه به هم تباری خود با آلمان و حزب نازی آن کشورببالند. درتاریخ افغانستان در پنج قرن اخیر می خوانیم که در سال ۱۹۳۶ شاه محمود خان وزیر حربیه برای شرکت در بازی های المپیک به آلمان سفر می کند ؛ در پاییز همان سال محمد هاشم خان هم گویا برا ی درمان  راهی آلمان می شود و سپس فیض محمد خان وزیر خارجه و عبدالمجید خان وزیر اقتصاد هوای آلمان به سر شان می زند  و تنی چند از اینان با هیتلر نیز دیدار می کنند و وزیر خارجه ی کشور در دیدارش با هیتلر می گوید:

     «افغانستان آرزومند است تا از آلمان که آن را برادر بزرگتر و پیشرفته تر آرین خود می شمارد ؛ کمک حاصل کند » ( همان کتاب، ص. ۶۴۱)

      در آن سالها روشنفکران در باری اینجا و آنجا  زبان دری را علم می کنند تاجایی که استاد حبیبی در پاکستان از این نام گذاری نوین، نگران می شود ودر جریده ی آزاد افغانستان می نویسد :

     این روز ها به جای زبان فارسی زبان دری راعلم می کنند مگر من زبان منطقی رازی را نمی دانم و ایرانی با زبان سنایی بیگانه است؟ ( نقل از حافظه).

     در همین حرکت دری گرایی های درباری است که  در سال (۱۳۳۶) محمد حیدر ژوبل کتاب « تاریخ ادبیات افغانستان » رامی نویسد و در سراسر کتاب به جای فارسی  واژه ی دری را به کارمی بندد و گفته می شود که کتاب بدین علت  سانسورمی شود و تا سال(۱۳۵۷) در بند می ماند. این رویداد در روزگار صدارت داوود خان رخ می دهد و آمد ه است که  داوود خان با کاربرد دری به جای فارسی، سر سازگاری نداشته است چنان که در گزارش سفارت امریکا در کابل می خوانیم:

    «… این حرکت همچنان نشان دهنده ی پیروزی دیگری برای نیروهای مخالف داوود صدر اعظم اسبق است که در زمان رژیم موصوف، به اساس گزارش ها،استعمال دری  در رابطه به فارسی  (به جای فارسی )، یک جرم تلقی می گردیده است.» (هو وارد .جی.اشفورد، قونسول سفارت {امریکا} در امور سیاسی ترجمه ی سهیل سبزواری»

      چند سالی از این برهه نمی گذرد که در سال (۱۳۴۳) در کمیسیون مطالعه ی قانون اساسی به گونه ارتجالی ، بدون  مشوره  بازبان شناسان واصحاب  فکر و اندیشه ، دری  را یکی از دو زبان رسمی کشور می سازند و به جای فارسی دیرینه و جا افتاده ؛ می گذارند که قرنها در این سرزمین نامی آشنا و رایج بوده است . محمد صدیق فرهنگ در دو کتابش  جریان این تغییر نام را به دو گونه ی متفاوت روایت می کند.

      در کتاب « افغانستان در پنج قرن اخیر» چنین می خوانیم:

     «در مساله ی زبان ، غلام محمد فرهاد وکیل کابل به رسمیت دری اعتراض نموده و پیشنهاد کرد رسمیت به زبان پشتو محدود بماند ؛ در جواب او رمضان علی شریفی وکیل جاغوری با استشهاد از آیه ی کریمه ی( وعلمه البیان)از مساوات زبان های افغانستان دفاع کرد و در پایان مباحثه به پیشنهاد عبدالهادی داوی متن مسوده به این صورت تعدیل شد که « از جمله ی زبان های افغانستان پشتو و دری زبان های رسمی می باشند» و به این صورت سایر زبانها  ی کشور نیز به عنوان زبان افغانستان شناخته شد.» ( افغانستان در پنج قرن اخیر. میر محمد صدیق فرهنگ.جلد اول، قسمت دوم، ص۷۲۵.)

      اما در کتاب« خاطرات میر محمد صدیق فرهنگ » داستان تبدیل نام؛ به صورت دیگری آمده است: 

     «در قسمت زبان رسمی کشور، اصطلاح  زبان دری که به جای زبان فارسی به پیشنهاد من در متن درج شده بود؛هواخواهان برتری پشتو را غافل گیر کرد. آنها ترجیح می دادند این زبان مانند سابق  فارسی نامیده می شد تا آن را بیگانه و منسوب به ایالت فارس از ایالات ایران قلمداد کرده در افغانستان از رسمیت ساقط نمایند و زبان پشتورا یگانه زبان رسمی و ملی کشور اعلا م نمایند»

  ( خاطرات محر محمد صادق فرهنگ. به اهتمام سید محمد فاروق فرهنگ و سید ضیاء فرهنگ، تهران: ۱۳۹۴، چا پ یکم، انتشارات سینا،ص.۳۳۵.)

    آن گونه که می نگرید  تغییر نام فارسی به دری در « کتاب افغانستان در قرن  پنجم »، به پیشنهاد عبدالهادی داوی و در کتاب «خاطرات »به پیشنهاد «محمد صدیق فرهنگ»  شده است و پیدا نیست کدام یک از این دوروایت با حقیقت ساز گار است. در همان روز گاردریادداشتی  از سفارت امریکا در کابل  که به واشنگتن فرستاده شده است می خوانیم: « دکتور عبدالظاهر رییس شورای ملی و رییس کمیسیون مشورتی قانون اساسی قبل از تکمیل کار کمیسیون به تاریخ ۱۴ می اظهار داشت که مسوده ی قانون اساسی در برگیرنده ی یک تغییر فوق العاده درمورد سیاست زبانی می باشد. دکتور ظاهر گفت که دو زبان پشتو و فارسی زبان رسمی خواهند بود اما دومی بعد از این به نام «دری» یاد خواهد گردید.» ( هوراد جی.اشفورد.قونسول سفار ت در امور سیاسی.گرد آورنده و مترجم سهیل سبزواری)

       به هر رنگ این پیشنهاد از سوی هرکسی که طرح گردیده باشد ؛اسباب تغییر نام فارسی را به دری  سبب گردیده است وکسانی که  عامل این تغییر بوده اند وبه بهانه ی این نگرانی که ممکن است زبان پارسی دستاویزی برای دشمنان این زبان به دست دهد و آن را زبان فارسی وا بسته به ایالت فارس ایران بدانند؛ مشتی  نا آگاه بیش نبودند و نگرانی شان هم  بی محل بوده است وبیهوده.

      مگر قرنها در این سرزمین کهن، این زبان فارسی نامیده نمی شد ه است؟ مگر سده های فراوان مردم بی شمار این دیار با این زبان فرامرزی سخن نمی زدند؟ مگر شاهان و خسروان بی شمار در درازای سالان با همین زبان فرمان نراندند؟ مگر با همین زبان شعر نسرودند و دیوان بر جای ننهادند؟

     دیگر این پنداشت که زبان پارسی از فارس برخاسته است و یا  با ایالت فارس ایران  پیوند دارد اندیشه یی است نا روا و نا باورانه . بنگرید که  دیگرحتا پژوهندگان ایران زمین  نیز با پیوند زبان فارسی دری با  فارس و پهلوی ساسانی باور ندارند و زبان دری را همان زبان پارسی می دانند  و بر خاسته از خراسان و فرارود نه از پهلوی ساسانی:

     « اگر در گذشته بعضی می پنداشتند که زبان دری{ فارسی} دنباله ی پهلوی ساسانی است و تصور می کردند که از آمیزش زبان پهلوی و تازی به وجود آمده است ، امروز ثابت شده و قراین استوار تاریخی و زبان شناسی بر این موضوع تصریح دارندکه زبا ن دری زبان تازه یی نیست بل که پیشینه یی کهن داردکه در عرض زبان پهلوی ا ست و لهجه ی مشترک بوده که در مشرق ایرا  ن و دربار شاهان بدان سخن می گفته اند»

.( شفیعی کدکنی. موسیقی شعر. ص. ۵۶۴). 

      زبان شناسان امروزی چنین می اندیشند که خاستگاه زبان پارسی دری همان پارتی و باختری است که دومی را میتوان دنباله ی زبان نخستین  شمرد. زبان پارتی در زمان اشکانیان که خود پارتی و از تبار سکاها بودند و از سال ۲۴۷ پیش از میلاد تا ۲۲۴ میلادی امپراتوری شکوهمندی داشتند ، کار برد داشته است.

      دکترابوالقاسمی آگاه در زبان های باستان در این باب می نویسد:

      « از زبان پهلوی اشکانی که پهلوی یا پهلوانی باید نامیده شوددر دوره ی باستان اثری به جا نمانده است. از دوره ی میانه از این زبان آثاری نسبة زیاد به جای مانده است . این زبان ظاهرا در اوایل دوره ی اسلامی از میان رفته است و جای خود را به فارسی داده بوده است.

(تاریخ مختصر زبان فارسی. ابوا لقاسمی ص.۶۶.)

      دوکتور خانلری زبان شناس نامدار کشور ایران، افغانستان و تاجکستان را خاستگاه زبان فارسی دری می داند:

      «منطقه ی رواج و رونق فارسی دری چنان که می دانیم ابتدا در مشرق و شمال شرقی ایران بودو بیشتر سخنوران و نویسندگا ن ایرانی که نام و آثار شان باقی است تا ایلغارمغول از مردم این قسمت کشور بودند که در دستگاه امیران و بزرگان صفاری  و سامانی و غزنوی و سلجوقی به سر می بردند. شاعرانی که اشعار شان به شاهد لغات مهجوردر لغت فرس اسدی( نیمه ی قرن پنجم هجری)آمده است؛ غالبا به یکی از شهر های ، بخارا سمرقند،هرات،بلخ،مرو،طوس،سرخس،قاین،سیستان یا شهرهای دورتر شمال شرقی فلات ایران و آبادیهای دیگر خراسان منسوب اند»

     (تاریخ زبان پارسی . ص.ص.۳۵۶،۳۵. خانلری ) 

     همین نظر را دوکتور محمود افشار یزدی دارد:

     « زبان دری پیش وبیش از آن که به ایران تعلق داشته باشداز آن افغانستان و تاجیکستان است به علت این که زادگاه و پرورشگاه آن خراسان قدیم و ماوراءالنهر(بخارا و سمرقند)و بلخ و غزنه بوده است. رودکی و عنصری همچنان که فردوسی وفرخی و بسیار دیگر ، از زادگان و پرورش یافتگان خراسان بوده اند .چند صد سال  بعد است که سعدی و حافظ ظهور کردند.» 

     ( افشار یزدی ، دکتر محمود. افغان نامه.تهران:۱۳۶۱. جلد سوم،ص.۵۱و ۵۲.

      باید افزود که خراسان و فرارود تنها زادگاه و خاستگاه زبان فارسی نیست؛ بل شعرو ادب فارسی هم درهمین جا زاده شده و پرورش یافته است و سپس به عراق عجم یا ایران رفته است ؛ ازهمین رو مکتب ادبیی را که در این سرزمین سر بلند کرده است ؛ دبستان خراسانی می نامند وچون گسترده می شود و درعراق عجم و فارس ره می زند و ویژگی های آن سامان بهره اش می شود؛ نام مکتب عراقی را  به خود می گیرد.و به بیان دکتور جلال متینی چند صد  سال پس از آن  است  که سعدی و حافظ ظهور می کنند و شاید بتوان گفت که نخستین سخنوران  در عراق و فارس منطقی رازی و قطران تبریزی بوده باشند که دو قرن پس از خراسانیان به شعر و ادب فارسی رو کرده اند. این قطران همان کسی است که ناصر خسرو بلخی در تبریریز با او دیدار می کند و می نگارد که ( شعر نیکو می گفت اما این زبان پارسی را نیکو نمی دانست ) در صورتی که در آن روزگار در خراسان شعر و ادب  در چکاد رونق خویش بود.

    « زادگاه زبان و ادب فارسی در قرن سوم و چهارم هجری، خراسان وماوراءالنهر(فرارود) است . زبان فارسی، زبان مردم خراسان و ماوراءالنهر در قرن سوم و چهارم هجری در طی هشت تا نه قرن به سراسر ایران و سرزمین های،غیر ایرانی،اناطولی، شبه قاره ی هند و بالکان و چین، راه  یافته است.»

     (متینی ، دکتر جلال.مجله ی ایران شناسی. شماره ۲. سال ۲۰۰۲.)

        یاد اوری این نکته بایسته است که در درازای یازده قرن گذشته کار برد «دری » به جای «  پارسی»  نزد نویسندگان، پژوهندگان و تاریخ نگاران  اندک دیده شده است و بیشترینه  اصحاب اندیشه و قلم  از عبارت « فارسی»  «پارسی» یا «فارسی دری» بهره میگیرند. 

       اکنو ن این پرسش سر بلند می کند که آیا فارسی رایج در ایران ، تاجکستان و افغانستان، سه زبا ن جداگانه اند ؟ بی درنگ بایددر پاسخ گفت : هرگز.

      می پذیریم که تفاوت هایی در فارسی این سه کشور دیده می شود؛ اما هرگز نمودار زبانهای جداگانه نیستند. میا ن فارسی ایران و افغانستان بیشتر در زبان گفتاری تفاوت های آوایی و واژگانی را گواهیم و این تفاوتها ، گویشی اند نه زبانی.

     آن چه می توان در فرجام به گونه ی فشرده بیان کرد چنین است:

    ـ فارسی، پارسی، دری ، فارسی دری و پارسی دری، یک معنی را افاده می کنند.

    ـ دری، زبان جداگانه یی نیست وگاهی بجای فارسی به کار می رفته است.

    ـ زبان ما فارسی یا پارسی است  و با فارس ویا پارس  پیوندی ندارد.