انسان گرایی و انسان ایده آل در قاموس عرفانی ما: مهرالدین مشید


انسانیت گم شدهء انسان در سراسر تاریخ
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو دد ملولم و انسانم آرزوست

این یکی از شعر های جاودانهء مولانای بزرگ بلخ، شاعر شوریده حال و عارف ژرف نگر مشرق زمین است که از جمله چهار رکن استوار و خلل ناپذیر فارسی دری است و هگل شرق اش خوانند که سخن مشهور دیوجانس کلبی حکیم و فیلسوف یونان است. 
انسان گرایی و هومانیسم شرقی در اوجی از مفاهیم عرفان اسلامی در شعراش به کمال رسیده است. نگاه مولانا نسبت به انسان انسانی و الهی است. چنین انسانی دارای اخلاق بزرگ و فضایل ستودهء انسانی است که در محور آن نظریه های اخلاقی؛ غایت انگار، وظیفه گرا و فضیلت محور شکل گرفته اند. مولانا در جستجوی انسان خداگرا و فضیلت محور است. او در واقع در جستجوی انسان ایده آل است، انسانی که ارزش های انسانی در او به کمال رسیده باشد و به معراج انسانیت پا گذاشته باشد. چنین انسان پله به پله تا آستان خدا نزدیک می شود و به فاصلهء قاب قوسین در زیر درخت سدره روح تکامل انسان را مشاهده می کند. این انسان همان انسانی است که خدا در نماد پیامبر به آن مکارم الاخلاق یا خلق عظیم گفته است.

چنانکه پیامبر می گوید: مى‌فرمايد: « هدف از بعثت من، بيان خوبى‌هاى اخلاق است « برتری اخلاقی در اسلام در واقع به سیمای هومانیسم مادی غرب رنگ معنویت می بخشد. زیرا انسان قرآن دارای اخلاق بزرگ و فضایل انسانی است و او میتواند با اطاعت از دستاورهای دین، خود را تخیله و تذکیه کند تا جایگاه واقعی خود را دریابد و به کرامت واقعی برسد؛ زیرا ارج گذاری به کرامت است که انسان به مقام جانشینی خدا نایل می آید.

انسان قرآن، چنین انسانی است. اندیشه های عرفانی مولانا  صور تازه در فلسفهء مدرن اروپا و اندیشه های فیلسوفان آن از هگل تا کانت و ویتگنشتاین زد و به اندیشه های فلاسفه مدرن غرب روح تازه بخشید. مرحوم شریعتی از نخستین کسانی بود که گفت، فلسفه و علوم انسانی مدرن به مثابهء روح مدرنیته غربی، دیگر درپی اثبات وجود یا عدم وجود خداوند یا به طور کلی امور دینی و ماورایی نیستند، بلکه مسئله محوری آنها تفسیری است که از جهان و انسان بدست می دهند؛ تفسیری که پایه در خود سامانی انسان و جهان دارد. به باور شریعتی اومانیسم عظمت انسان را به نمایش میگذارد که تا کجاست، تا آنجا که همه فرشتگان با وجود برتری نژادی و ذاتی شان که از نور اند و آدم از لجن و گل، بخاک می افتند.

این سناریوی شگفت انگیز قرآن عظمت انسان را در میان مخلوقات به نمایش می گذارد. عرفان اسلامی که به همت تلاش های عاشقانهء منصور حلاج وارد انقلاب فکری و معنوی جدید شد و او با سخن جاودانهء اناالحق بر دیوار های باطل سنگ کوبید و آن حقیقت بزرگ الهی را در خود دید و در خود کشف کرد. این کشف بزرگ در واقع همان من بزرگ انسان است که منصور او را با جمال و کمال یافت و مشاهده کرد. او حقیقت را در خود چنان با شکوه دید که از وجد فریاد اناالحق بلند کرد و جوهر عشق ازلی را سرشار از کمال و جمال یافت و عظمت انسان را در جوهرهء اناالحق بس با شکوه و پرجلال به تماشا نشست. این کشف حلاج در واقع کشف حقیقت انسانی در درون خودش بود که از آن می توان جوهرهء اومانیسم دینی و عرفانی خواند. منصور در واقع موفق به کشف حقیقتی در انسان شد که حکیم کلبی آن را با چراغ در روز روشن جستجو می کرد و با یزید بسطامی آن را در سبحان ماعظمی الشانی دریافت؛ اما منصور با اناالحق گفتن به فتوای بلعباعور تاریخ از بند بند تنش جدا شد و شکوفهء لبخند در لب هایش جاری بود و اما با افگندن گل به سوی بوسیلهء با یزید پیشانی اش چین برداشت.

سعدی، این شکسپیر زبان در و رکن دوم زبان فارسی دری بزرگ ترین شاعر اومانیست در شرق خوانده سده است. هرچند مبنای متافيزيك سعدی با متافيزيك دوران روشنگری غرب تفاوت دارد. همچنين معرفت‌شناسی سعدی با معرفت‌شناسی غرب متفاوت است؛ اما از سويی سعدی در زمينه‌ء اخلاق، وجه مشترك فراوانی با اومانيست‌ها دارد و آن‌جا كه میگويد «بني‌آدم اعضاي يكديگرند» با رويكردی اخلاقی اين مطلب را بيان می كند. شماری بدین باور اند که انسان‌دوستی و احترام به حقوق انسان، مسائلی جهان‌شمول‌اند و سعدی نيز از مناديان اين مسأله است؛ اما به‌معنای غربي مفهوم اومانيسم، كه در آن، انسان، مركز جهان است، نمی توان گفت سعدی اومانيست است. در این شکی نیست که ابن عربی به مثابهء بزرگ ترین نظریه پرداز در حوزهء عرفان در راستای غنای نظریه های عرفانی از سرآمد روزگار خود است و او نوعی اومانیسم را در انسان کامل ارایه کرده است.

مفهوم «انسان کامل» یکی از مفاهیم مهم در عرفان و فلسفه اسلامی است که بوسیلهء ابن عربی مطرح شد. به اعتقاد ابن عربی: «انسان کامل کامل ترین مجلایی است که حق در او ظهور کرده، خلقت با او آغاز شده و بدو ختم می گردد، قطب و مرکز دایره وجود است، عالم بر مدار او می چرخد و همه کائنات از او فیض می گیرند.» 

اما هیچ کس تا کنون با شکوه تر از مولانای بلخ انسان گرایی عرفانی را ارایه نکرده است. انسان در جغرافیای تفکر عرفانی مولانا چنان ساده و صمیمی مستانه و شوریده رخ می نماید که در چرخ های جانانهء رقص سما با دستان خویش به سوی آسمان ها بال می کشد و تا هفتم آسمان آهنگ سفر می کند و با کوبیدن پا ها در زمین آنچه از زشتی و پلشتی است، دل می کند و با گشودن دستان خویش جهان انسان و انسانیت را در آغوش می کشد. 

در این شکی نیست که اومانیسم شالوده فرهنگ و فلسفه بعد از رنسانس در غرب است که بر بنباد آن، انسان میزان کلیه ارزش‌ها و فضایل از جمله حق و حق‌گرایی تلقی شده است. در ضمن اومانیسم جنبشی فلسفی و ادبی است که زیربنای رنسانس و فرهنگ دوره مدرنیته را تشکیل می‌دهد. این جنبش، سرشت انسانی و علایق طبیعت آدمی را میزان همه چیز قرار می‌دهد. پایه‌گذاران اومانیسم در صدد بودند تا روح آزادی و خودمختاری انسان را که در قرون وسطا از دست داده بود، دیگر بار از طریق ادبیات کلاسیک به او بازگردانند تا بتواند طبیعت و تاریخ را قلمرو حکومت خود ساخته و بر آن مسلط شود.[۲]

اومانیسم سیکولر معتقد است كه طبیعت سراسر از حقیقت ساخته شده، كه ماده و انرژی اساس جهان است و ماوراء الطبیعه وجود ندارد. غیرواقعی بودن ماوراء الطبیعه به این معناست كه نخست انسان ها در سطح بشری، دارای روح غیرمادی و جاودان نیستند،  دیگر اینکه در سطح جهانی، عالم صاحب خدای غیرمادی و فناناپذیر نیست.

اصطلاح اومانیسم کمکم در عرصه های مختلف علمی، دینی، فرهنگی و غیره چون؛ اومانیسمِ رنسانس، اومانیسمِ عصر روشنگری،  اومانیسمِ مدرن، اومانیسم ادبی، اومانیسم فرهنگی، اومانیسم علمی، اومانیسم مارکسیستی، اومانیسم اکزیتانسیالیستی، اومانیسم دینی و غیره که به لحاظ تاریخی، به کار رفت تا جایی که این کلمه امروزه همواره با قیودی همراه است و کمتر به تنهایی به کار میرود.

ویرجیل نمویانوس مینویسد: «اومانیسم مسیحی چیزی نیست جز بازخوانی دوباره میراث بنیادین و تاریخی ما و ارتباط طبیعی فرهنگ با درونمایه های دینی انسان.» اما اومانیسم در نگرش های عرفان اسلامی جایگاهء بلندی دارد و جاذبه های آن را در عمق و در طول در شعر های با شکوه سعدی و مولانای بلخ و در عشق آسمانی و سیال ابن عربی و در اناالحق منصور و ماعظمی الشانی بایزید می توان ذهن به ذهن و دریادریا به عاشقانه و زیبا به تماشا نشست.

انسان در هر برهه ای از تاریخ از آدم تا خاتم، یعنی از آن زمان که انسان به آگاهی رسید و به مقام آدم نایل آمد و از آنگاه به بعد هنوز هم تا کنون آدم در حال شدن و آدمیت در منصهء تحول است. انسان در هر برهه ای از تاریخ در جستجوی آدم شدن است تا آدم به کمال آدمیت و جمال حقیقت نزدیک شود. این آدم همان انسان ایده آل است که خدا در برهه هایی از تاریخ آن را در سیمای پیامبران به مثابهء ناجیان بشر برای هدایت و رهبری انسان و نجات آنان از ذلت های مادی و معنوی فرستاده است. از پروسهء وحی در برهه های گوناگون تاریخ چنین برمی آید که انسان موجودی بوده و است که در هر زمانی در حال شدن است و این شدن های پیهم به سوی کمال و جمال تا کنون در نماد پیامبران و حکما و عرفا و علما و دانشمندان ادامه داشته است تا باشد که دست رسی انسان به انسان ایده آل و جامعهء ایده آل میسر گردد.

آدم در تاریخ ور واقع نخستین انسان ایده آل است که خدا او را برای نیابت بر می گزیند. این روند پس از آن آغاز شد که آدم در یک سناریوی شگفت انگیز فهم و آگاهی خویش را در برابر فرشته ها به نمایش نهاد، قادر به شناخت اسما و اشیا شد. او برتری خود را در برابر امتیاز طلبی ها و برتری خواهی های شیطان به اثبات رساند و شیطان را مغلوب ساخت و او را ذلیل و شکست پذیر نشان داد. پس از آن خدا انسان را بحیث خلیفهء خود پذیرفت و شیطان را از خود براند. پس از آن آدم به مثابهء فاتح بی بدیل در برابر شیطان یعنی تمامی نیرو های شریر تاریخ قرار گرفت و بار مسوءولیت اش به مراتب سنگین تر شد. آدم در واقع به مثابهء انسان ایده آل در هر برهه ای از تاریخ در برابر شیطان قرار داشته و انسان ها بخاطر نجات خود و رسیدن به مقام برتر انسانی در پی چنین انسان ایده آل بودند و هستند. آدم در واقع انسان به کمال و به جمال رسیده در هر مقطعی از تاریخ است که در برابر شیطان مارد به نبرد می پردازد تا باشد که با غلبه بر شیطان بالاخره انسان ایده آل و جامعهء ایده آل ساخته شود. با تاسف انسان امروز آنقدر از مقام بزرگ انسانی خود به پایین سقوط کرده و دست به جنایت بشری می زند که امروز شیطان بر خدا ادعای برحق بودن می کند. وحشت و دهشت آنسان در بسیاری جا ها بر حقانیت شیطان گواه است که او بر خدا راست گفته بود که انسان خون  ریز و سفاک است. اما شکست های پیهم انسان در برابر آزمون های گوناگون از تلاش های انسان ها برای پیدایی انسان ایده آل نکاسته است. این عطش پایان ناپذیر شعلهء دست یابی به انسان ایده آل را در حلاج ها و ابن طفیل ها و ابن غربی ها و سعدی ها مولانا ها و حافظ ها و دیگران زنده نگهداشت و هر کدام موفق شدند تا انسان ایده آل خود و زمان خود را بسازند.

این غربی به خیال تمسک جسته و خیال را نزدیک ترین حس برای شناخت خدا می داند. به باور او خیال می تواند، حتا انسان ایده آل را بهتر از هر حسی به تمثیل بگیرد. از نظر ابن عربی خیال‌ گسترده‌ترین‌ کائنات و کامل‌ترین‌  موجودات  است‌. به نظر او در هستی‌ِ محقق‌ جز خدا نیست‌، اما آن‌چه‌ غیر از اوست‌، در وجود خیالی‌ است‌. مقوله «خیال‌» نزد ابن‌ عربی‌، نه‌ تنها از لحاظ نظریه پیدایش‌ جهان‌ و جهان‌ شناسی‌، بلکه‌ هم‌چنین‌ از لحاظ نظریه شناخت‌، از اهمیت‌ و تأکید ویژه‌ای‌ برخوردار است‌.

ملاصدرا با توجه به مثل افلاطونی انسان را از باب مثل دو خوانده که در معرض تباهی نیست. وی هستی را در حال نو به نو شدن تفسیر کرده و به باور او همهء هستی جلوه جمال و کمال الهی است و به سوی جمال و کمال در حرکت اند و می گوید: “هر کس اهل اسرار الهی باشد تعیین خواهد کرد که هر قوت و کمال و جمالی که در این  عالم است سایه ای است از آنچه در عالم اعلی هست و همه صور کاینات آثار و انوار وجود حقیقی و نور قیومی است که منبع جمال و کمال مطلق است.” با این تعبیر نه تنها انسان توانایی رسیدن به کمال و جمال را دارد؛ بلکه این توانایی در تمام هستی است. ملاصدرا می گوید، عالم مثال در قوس صعود، حاصل حرکت جوهری است و ملکات اخلاقی انسان در این عالم تجسم می یابند؛

ولیم چتیک می گوید، خیال در هر مرتبه ای یک برزخ است، بین دو حقیقت یا دو عالم هستی و عالم صغیر. وی با این نظریه بر قدرت تخیل به آن صورت که ابن غربی مطرح می کند، دست نه می گذارد. این بیانگر این  واقعیت است که  دو عالم خارج و ذهن داریم عالم سوم و یا صقع خیال و مثال، جز پندار و خیال چیز دیگری نیست و مشکلات موجود را نمی تواند حل کند. این مفاهیم برگرفته از نظریه های فلاسفه و حکمای یونان است که بجای حل به مشکل می افزاید.  قرآن برای نجات انسان از دوگانگی روح و بدن، ملک و ملکوت را برای همه پدیده های عالم در نظر می گیرد و به جای حرکت جوهری از فقر ذاتی جعل شده در وجود پدیده ها حمایت می کند.

در این تردیدی نیست که اناالحق حلاج این اسطورهء ایثار در راهء حق  و انسان کامل ابن عربی و عقل سرخ سهروردی؛ نماد های از انسان کامل و یا الگو ها و ایده آل های انسانی اند که تا کنون ارائه شده اند. عقل سرخ! پیری نورانی است که در چاه سیاه رنگش به سرخی گرائیده همچون شفق اول شام یا آخر صبح. عقلسرخ نام داستانی فلسفی از شهاب‌الدین یحیی سهروردی است که در آن مسائل فلسفی و عرفانی با قلم داستانی و رمزگونه از زبان پرندگان بیان شده‌است.[۱] عقل سرخ نماد عقل کل و حقیقت مطلق است و دلیل ظهورش به صورت پیرمردی سرخ موی به خلاقیت سهروردی باز می گردد. سهروردی باز را نماد علو روح در عالم مثال قبل از اسارت در عالم مادی می داند که از پرنده گان شکاری است و در ضمن قدرت شکار استعدادهای نهفته در ضمیر آدمیان برای هدایت معنوی دارد. پیش از سهروردی حلاج خود را باز سفید در عالم روح خوانده است. مولوی هم در مورد باز این‌گونه سروده است:

ای جان پاک خوش گهر، تا چند باشی در سفر / تو بازِ شاهی، باز پر سوی صفیرِ پادشا

هدف از این همه تلاش ها ارایهء انسان ایده آل و نمادین بوده که تا کنون فلاسفه و عرفا و حکیمان برای پیدایی آن تجربه های علمی و فلسفی و اشراقی و کشف و شهودی را به کار برده اند. اما هنوز هم که هنوز است، این راه طولانی و زمان برای آن کوتاهی می کند. این تلاش ها و نظریه پردازی ها در مورد شناخت انسان و اومانیسم انسانی و کشف توانایی ها و ظرفیت های نهفتهء انسانی راه بجایی نبرده است و به تعبیر مولانای بزرگ “گر بریزی بحر را در کوزه ای  /  چند گنجد؟ قسمت یک روزه ای” و هنوز هفتاد هزار کوه و کتل و هفتاد هزار “خوان رستم” پیمودن نیاز است تا عقل راه به شناخت انسانی پیدا کند که به تعبیر مولانا” بار دیگر از ملک پران شوم – آنچه اندر وهم ناید آن شوم” این سخن مولانا تایید این آیت قرآن است که انسان اگر پله های سقوطی را بپیماید به اسفلی السافلین یعنی پست ترین مراتب آگاهی می افتد و اگر پله های صعودی را پیمود، به بهترین صورت و نظام ظهور می کند. هرچند این ظهور انسانی انسان به تعویق بافتد، نه تنها صعود انسان پله به پله به آستان خدا به تعویق می افتد؛ بلکه از همه مهمتر صعود جامعهء انسانی نیز به تعویق می افتد. فلاکت و بدبختی بیشتر انسان امروز و فردا را فرا می گیرد. در این صورت علم و فلسفه و فرهنگ و اقتصاد و فناوری و ارتباطات همه در خدمت شیاطین قرار می گیرد و فاجعهء بزرگ بشریت را فراخواهد گرفت.

در شرایط حساس و دوران ساز کنونی انسان شرقی و جوامع شرقی و بویژه جوامع اسلامی هرچه بیشتر نیاز مبرم به اومانیسم دارند. اومانیسمی که بنیاد های ظلم و جهل و خرافات را در اروپا فرو پاشید و علم و فلسفه و عرفان و حکمت را برای دگرگونی های مثبت بال پرواز تازه داد. بر سر راهء اومانیسم شرقی و اسلامی کوره راهان بیشتری قرار دارد. زیرا بیشترین رنج را انسان شرقی از مرگ انسانیت متحمل شده است. نخست از همه باید انسانیت در شرق از مرگ نجات داده شود‌ تا بعد زمینه برای نجات جوامع شرقی فراهم گردد. اومانیسم عرفانی در شرق کار های بزرگی را در راستای دگرگونی جوامع شرقی در سطح های گوناگون سیاسی و اقتصادی و فرهنگی انجام داده می تواند. تنها عرفان راستین است که درس سازنده گی و توانایی های نه گفتن به قدرت و ثروت را برای انسان آماده می سازد و این دو خواست عطش ناپذیر انسان را تنها آموزش های نظری و عملی عرفان تلطیف و هدایت کرده می تواند و بس. این می تواند مقدمه ساز عصر انسان گرایی عرفانی در جوامع شرقی باشد. با حاکم شدن انسانیت و تحکیم پایه های انسان گرایی است که انسانیت به بار و برگ می نشیند و خدامحوری در زمین معنای واقعی پیدا می کند. در این صورت وجدان آدمی بیدار شده و علم و دانش و فلسفه و فناوری و فرهنگ و ارتباطات در خدمت انسان قرار می گیرد. آنگاه دانشمندان دست به کشف و اختراعی نخواهند زد که به انسان و انسانیت صدمه بزند و حیات فردی و جمعی را در حوزه های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی مورد تهدید قرار بدهد. برعکس دانش و فلسفه و فناوری در خدمت انسان قرار می گیرد و با ظهور انسان های ایده آل حرکت انسانی سازنده و مفید به سوی رسیدن به جامعهء ایده آل فراهم می شود. این در صورتی ممکن است که برای رشد و توسعهء اومانیسم کار های موثر و سازنده و شرایط لازم میسر ساخته شود تا با احیای انسانیت و برافراشته شدن زنده گی دوبارهء انسانیت در شرق و بویژه در کشور های اسلامی زمینه برای تحولات مثبت در سطح های گوناگون فراهم شود. باتاسف که در شرایط کنونی دست یابی به این مهم امری ساده نیست و زمامداران مستبد و حاکمان جاهل و خراف اندیش در شرق اسلامی و بویژه کشورهای اسلامی و بخصوص افغانستان مانع عمده در راهء آن است. نخست لازم است تا برای گشودن بن بست کنونی دست به کار شد؛ اما با تاسف که گشودن بن بست امری ساده نیست و بویژه در کشوری مانند افغانستان که انسان اش تحت سیطرهء طالبان بدون آب و نان سخت ضجه می کشند و مردم اش با فقر جانکاه و بیکاری و بی روزگاری و آواره گی دست و پنجه نرم می کنند. اکنون قامت استوار مردم غیور و شجاع افغانستان تحت سیطرهء طالبان متحجر و به قول زنان مظلوم و محروم افغانستان مردان اولیهء تاریخ و فرمان روایی پاکستان چنان خمیده شده است که چنین خمیده گی در تاریخ این سرزمین کمتر تکرار شده است.
باتاسف که در این شرایط حساس تاریخی مشتی مزدور و خودفروش وابسته به شبکه های استخباراتی بویژه آی اس آی و راویان مفلوک و سینه چاکان سیاه کار اکثریت و اقلیت قومی و نوکران معلوم الحال گروهی وابسته به اجانب بجای بحث حق مداری و حقیقت پروری و ارج گذاری به انسان و انسانیت بازهم بحث های کاذب و دروغینی را زیر نام اکثریت و اقلیت مطرح می کنند تا هرچه بیشتر بدن این ملت را پارچه پارچه کنند و آن را در زیر پای اقلیت خاین افگنند و بر تارک اش مهر اکثریت بزنند. این در حالی است که در افغانستان بحث های اکثریت قومی خاستگاه استخباراتی داشته و اقلیت خاینی مثل اطرافیان غنی افغانستان را قربانی اهداف شخصی خود کرده اند. این بحث کاذب که ریشهء تاریخی دارد و چاشنی گوارای سیاسی به خانوادهء آل یحیا شد تا بخاطر بهره برداری های شوم سیاسی از آن سود ببرد و این افسانهء دروغین بار دیگر پس از سرنگونی نجیب و جنگ تنظیمی چهرهء رنگین تر گرفت و گروه های مفلوک خود را پشت این تبلبغات میان تهی پنهان کردند تا سیاه کاری های شان را قومی نشان بدهند و خیانت ها و جفا های شخصی و گروهی شان را در دامن قومیت بافگنند و به تعبیر غسل تعمید قومی نمایند. این دانهء سرطانی نفاق باردیگر ابزاری در دست زمامداران پس از تهاجم آمریکا شد و کرزی و غنی از آن تابو درست کردند و در زمان کرزی جان تازه گرفت و در زمان غنی به اوج خود رسید. او توانست فرزندان ناخلف و اقلیت خاینی را زیر نام افسانهء اکثریت چون دشنه بر گلوی اکثریت مردم افغانستان فرو ببرد و بالاخره این اقلیت خاین افغانستان را به آی اس آی تحت پوشش طالبان تسلیم کند. واقعیت این است که در افغانستان همیشه اکثریت خاموش وابسته به اقوام گوناگون کشور قربانی سب است های تباری زمامداران فاسد چون کرزی و حاکم خاینی چون غنی شده اند. بنا براین در افغانستان افسانه های اکثریت محور قومی بیشتر طرح استخباراتی بوده و جایگاهی در بحث های کاذب اکثریت قومی ندارد. پس در افغانستان هر از گاهی اکثریت میهن دوست قربانی سیاست های اقلیت خاین زیر نام اکثریت قومی شده است. اکنون شمشیر آختهء قومیت زیر نام اکثریت در دست طالبان افتاده و هر روز برگلو انسان و انسانیت فرو می رود تا مانند گذشته جنایت های گروهی و استخبار اتی خود را زیر نام اسلام و شریعت رنگ قومی بدهد و نعش انسانیت را به قبرستان تاریخ بسپارد.
  واقعیت این است که در افغانستان اکثریت خاین وجود نداشته و به گواهی تاریخ اقلیت خاین موجود بوده که به نام این و یا آن قوم شریف کشور علم سیاه قومیت را برافراشته تا بررسم پا بوسی دشمنان مردم افغانستان و مزدبگیری از قاتلان مردم این کشور بحث قومیت را جانشین بحث انسانیت در این سرزمین غرقه در خون و آتش نمایند تا باشد که انسان های شریر و خودخواه و فاسد و خاینی مانند غنی و اطرافیان و حواریون خاین تر از او از آن سود ببرند؛ آنانی که انسانیت چه که صداقت و وفاداری به میهن و مردم و ….. در وجود شان مرده و سخت ضجه می کشد. یاهو