ایستاده گی و مقاومت، نیاز به تعریف دارد که وجود ندارد
کتاب خلیلزاد – فرستاده
196 – تا برگ 200- فهیم به خلیلزاد روایت کرده بود:
پیش از یازده سپتامبر در باره آینده افغانستان صحبت می کردیم. مسعود از فهیم می پرسد: چه نوع ترتیبات سیاسی می تواند ثبات را در افغانستان تامین کند.
فهیم پس ازین لحظاتی طفره روی می گوید:
دلیل این که ما نمی توانیم به جایی برسیم این است که تو می خواهی رهبر افغانستان شوی تاجیک ها ازبک ها وهزاره شاید ترا قبول کنند اما باید رای پشتون ها را هم جلب کنیم.
این به این معناست که باید یک پشتون رهبر درجه اول باشد. اما تو نمی خواهی این کار را کنی، نمی خواهی شخص شماره دوم باشی.
( به خلیلزاد می گوید که من می خواهم درجه دوم باشم داوطالبانه)
کاروان این درجه دو که به کجا رسید؛ داستانش هفت من کاغذ می شود!
وقتی رسید که همین خلیلزاد همراز و همدل ورفیق فهیم، نامش تبدیل به طعنه شد: خلیلزاد امریکایی است و او را به انتخابات افغانستان چی کار؟
نه گفت که دو انتخابات قبلی تحت مدیریت چی کسی بود؟
به خاطری جایگاه شخص خودش حفظ شده بود. بی بی سیر، همه سیر!
فهیم به خلیل زاد می گوید که مسعود به چیزی کمتر از رهبری سیاسی قانع نبود. فرد دوم بودن درفرهنگش نبود. می خواهد رهبر ارشد باشد.
پیام اصلی رازگشایی قصه پردازانه فهیم این بود که خلیلزاد اطمینان حاصل کند که: هیچ چیزی مانع من نمی شود که برای منافع ملی کشور نفر شماره دوم باشم. یعنی اگرمن زیردست یک رهبرپشتون کارکنم، معنایش منافع ملی است.
خلیلزاد با کمال افتخار می گوید: فهیم وقتی به کرزی تسلیم شد دقیقاً در عمل همین کار را کرد.
دیدگاه فهیم در جریان سفر به امریکا در اوایل 2003 هم متحول شد. او به ویست پوینت برده شد و با مردم گپ زد.
از دیدن رفاه مردم شگفت زده شد. او تحت تاثیر فیلم های اکشن انتظار داشت که امریکا جای تاریک و خطرناک است. امریکا را تمیز وزیبا یافت.
در بازگشت به دستیاران ارشد گفت: به امریکا رفتم در آن جا هرکس در یک ویلای بزرگ زنده گی دارد. ما هیچ چیزی ندارم که امریکا به آن چشم بدوزد. متقاعد شدم که امریکا فقط به خاطر کمک به ما به این جا آمده!
۵۵ میلیون آمریکایی در فقر زندگی میکنند
از هر شش شهروند آمریکایی یک نفر امنیت غذایی ندارد.
شبکه ام اس ان بی سی نیوز، 1399
بیش از ۴۰ میلیون مستاجر در آمریکا قادر به پرداخت اجاره بهای خانههای خود نیستند.
بر اساس اعلام اداره سرشماری آمریکا، میزان فقر در این کشور در سال گذشته میلادی و در پی پاندمی کرونا رشد ۱۱.۴ درصدی داشت. سنبله 1399
قریب یک میلیون کشته کرونا درامریکا
گزارش 1390، بی بی سی: شمار آمریکایی زیرخط فقر، به ۴۶.۲ میلیون نفر رسید.
این بالاترین آمار فقر در آمریکا از سال ۱۹۵۹ است.
به نقل از سایت رسمی اعلام بدهی آمریکا، تا پایان ماه آگوست 2021 به ۲۸ تریلیون و ۷۰۶ میلیارد رسیده است.
قرض داری هر شهروند آمریکایی به طور متوسط ۸۶ هزار و ۱۵۷ دلار و میزان بدهی هر مالیات دهنده آمریکایی به طور متوسط ۲۲۸ هزار و ۳۲۲ دلار بوده است.
فهیم و سیاسیون درجه دوم افغانستان به این مسایل چی می فهمند؟
اواخر جولای 2003 سفیر در کابل مقرر شدم. درین حال کرزی بی حوصله شد که جنگ سالاران مرا پریشان کرده اند. در قبیله پوپل زایی قریب بود گل آغا شیرزی را دستگیر کند. به جای شیرزی یوسف پشتون را به قندهار مقرر کرد. شیرزی وزیر شهر سازی
رابرت بلک ویل مشاور شورای امنیت ملی امریکا: این کار کرزی خود سرانه است. نه به خاطر شیرزی بلکه به خود کامه گی کرزی. باید در برابر تک تک جنگ سالاران یک انتخاب قرار داده شود. از حالت لشکرکشی خارج شده و درچهارچوب قانون درآیند. من حامی کرزی بودم که چنین کاری کرده بود.
درکابل به من گفته شد که فهیم به شیرزی گفته که ایستاده گی کند.
او به شیرزی گفته بود اگر تو به کابل بیایی، بعد از آن آن ها علیه همه ای ما اقدام خواهند کرد.
من بی درنگ رفتم رفتم تا این جنگ سالار تنومند وخشن را ببینم. شیرزی شگفت زده شده بود که من چه گونه به صورت ناگهانی به قندهار رسیده ام. به چشمانش نگاه کرده گفتم:
شما جنگجوی زبده بودین، احترام امریکا را به خاطر کمک به آزادی افغانستان کمایی کرده اید. حالا نیاز است که شخصیت بزرگ سیاسی شوید. من چشم به راه کار شما به حیث وزیر شهر سازی هستم. خبر شدم که جنگ سالاران عمده شبانه جلسات سری برگزار می کنند.
در سفارت امریکا برخی نگران کودتا بودند. من تک تک توطئه چینان مفروض دیدار کرد. پیش از آن که جدی شوم به شوخی می گفتم: چه توطئه یی در ذهن دارید؟ به آن ها گفتم شما بخشی از یک دولت ائتلافی هستید.
عطا فوراً فرصت را درک کرد و گفت: من در باره گرفتن مدرک تحصیلی در رشته مدیریت دولتی فکر کرده ام. شاید از هند!
خلیلزاد درمواجهه با همه ای این ها می گفت:
شما قبلاً توافق کرده اید که شبه نظامیان خود راز حالت بسیج خارج خواهید کرد.
تنها چیزی که حالا در مورد آن باید حرف بزنیم، این هاست که چه گونه و کی این کار را انجام می دهید؟
به عکس این شش نفر مقاومت چی نگاه کردم/ شش عضو که درشرکت سهامی فاسد ترین حکومت های افغانستان عضویت داشتند.
هیچ گاه خسته نشدند/ تصویرآینده از مغز شان گم شده بود.
هرچه در حافظه ام پالیدم تا شواهدی از مقاومت سیاسی، نظامی، تاریخی و فرهنگی این ها به ذهنم بیاید، هرآن چه به ذهنم آمد، از جنس مقاومت نبود هر چی بود، تسلیم گرایی و فقدان اقتدار بود.
اینک ما در پس از سقوط افغانستان به همدیگر می نگریم.
تیکه داران لفظی مقاومت علیه طالبان، همان تاجران سیاسی، به شکل بدی بی اعتبار شده اند؛
اما چرا بدیل ندارند؟ مثل طالبان که یک نسل را به ماتم نشانده و برسلطنت خشونت خویش لوحه افغانیت واسلامیت آویخته
پشتون هم می گوید که طالب بدیل ندارد
بعد از ختم داستان مقاومت اول، کسی به دنبال بدیل نه گشت، بدیل، پول و مقام دولتی بود. همه درنقش بدیل دانه دانه روی شطرنج رها شدند.
این آدم ها از جمله عبدالله به خاطری جایگزین ندارند که از اول کار به حیث یک بدیل مشروع، در صحنه نبوده اند.
در فقدان مشروعیت عمومی، این ها در زمین هرج و مرج روییدند.
در نظامی دارای قانون اما فاقد قانون، به خشونت بی رویه و کورقدرت تکیه داشتند،
با زبان قدرت مشروع حتی با خود شان سخن گفته نتوانستند.
حالا سرنوشت شان تابع یک قانون است:
به آن ها حمله می کنند؛ آن ها مقاومت می کنند.
انتظار حمله دارند اما خود شان هرگز تصمیم به حمله ندارند
حمله سیاست گران محافظه کار، اجندای مدون و شفاف دارند، این ها که مقاومت می کنند، صرفاً برای یافتن چانسی برای زنده ماندن تقلا می کنند.
مقاومت شان زبان استراتیژیک ندارد، ادبیات شان یک بارمصرف است. صبح چیزی را می گویند؛ شب یاد شان می رود.
موقع نیاز فوری فقط یک مشت کلمات کلی و سردرگم از زبان بیرون می کنند/ فقط به مقصد عبور از یک مرحله دشوار، به یک مرحله کمتر دشوار
در تاریخ سیاسی، هر چند سال بعد، یک موج حمله می آید تا پامال شان کند؛ آن ها مقاومت می کنند که از زیر سم اسبان مهاجم خود را بچ کنند؛ نه این که با شمشیر آبدار، یا سرمهاجم را قطع کنند یا حداقل پای اسب وحشی را دو نیم کنند.
این ها تاریخ اقتدار و کرسی عاری از اقتدار را به دو صورت درک می کنند:
حمله کننده، دفاع کننده.
دو سرنوشت در کنار هم راه می روند که هم سرنوشت یکدیگر اند: سرنوشت مهاجم و صاحب حکومت و سرنوشت رعیت سیاسی.
فاعل و مهاجم، هیچ گاه خودش را تا سطح رعیت سیاسی پائین نمی آورد.
یعنی جماعت طالبانی، فقط به حمله زنده است/ کمپ نشینان مقاومتی، سعی می کنند دستان خود را بالا بگیرند تا لااقل ازشدت ضربه کاسته شود.
به عکس مقاومتی ها که در تقلا برای اجماع فراگیر تشنه گی می کشند نگاه کنید ( ازین عکس کم نیست) خوی ضربت زنی در خون شان نیست.
مقاومت می کنند که حمله کننده لااقل آن ها را از لطف خود بی نصیب نسازد. این مقاومت رعیت گونه و گردن خمی را تا آن جا ادامه می دهند که خشم حمله کننده را بیشتر می کند.
مثل اشک که به قول حضرت بیدل باعث طغیان آتش می شود.
این ها لسان حمله را فرا نمی گیرند. زبان شان زبان انقیاد و طبقاتی است.
لسان شان گدایی کردن توجه است به شرط قبولی هرچیزی که ارباب سیاسی یا همان مهاجم فرمایش دهد.
اما چرا بازهم مهاجم یا طالب، این ها را دوست ندارد؟ چون آن ها اصلا با خوی وخواص و لسان مقاومتی ها آشنا نیست. اگر این مقاومتی ها را سیال بگیرد، از وزن ( یا همان اقتدار) خودش کم می شود.
مهاجم از نوشیدن هفت دریای قدرت و مکنت سیراب نمی شود/ این ها با یک چمچه آب، سرمست می شوند. بناء این دو جناح معادله، در یک ترازو نمی گنجند.
یکی از شاخص های مشترک سقوط سیاسی، تاجک، پشتون، هزاره و ازبک دقیقاً همین است.
طالب مهاجم، اقتدار و بربریت تولید می کند/ طرف مقابلش، قناعت پیشه گی و تحمیل حضور از طریق مقاومتی که نه خودش از آن تعریف دارد؛ نه طالب به آن اهمیت می دهد.
من تا این جا شرح کوتاه و تمثالی، تاریخ سیاسی مقاومت پس از مرگ مقاومت اول را به شما بیان کردم. مقاومت اول در کشاکش برای رسیدن به عدالت وانصاف، نه درگذشته وجود داشت؛ نه نسخه دومی آن وجود دارد.
درخت مقاومت دوم نسل نو باید با خون خود آبیاری شود که نتیجه دهد آن هم به یک شرط که رهبران و رهبرچه های اقتصادی، بروند از داخل موزیم تاریخ به مقاومت در میدان نگاه کنند تا یقین حاصل کنند که با ساعت طلایی و انگشترهای پربهای یاقوت، نمی شود سنگ خارای مبارزه و مقاومت را با ناخون خراشید و آن را صیقل داد تا آینده در آیینه آن مشهود باشد.
آیا نسل جوان گرامی مگر فراموش تان شده است درمجلس مصاحبان جهادی و غیر جهادی با خلیلزاد چه اتفاق هایی افتاد؟
دزدی، روی گردانی از مردم، و مسابقه برسر معاونیت و برده گی سیاسی ( به نام ملی) را همه به یاد دارند.
دیگرکسی به جمیعت به عنوان یک مدل میانه روی اسلامی نیاندیشید.
تشکیلات خصوصی ظاهراً سیاسی مثل دکان های معامله ساخته شد که کلید واژه های شان، ضد جمیعت و شورای نظار بود؛ همان سازمانی که موقعیت های شان مدیون آن بود.
ترور های سرقافله ها که شروع شد؛ هیچ سرقافله یی فراتر از گله های لفظی لب به اعتراض نگشود.
مسابقه موتردوانی آقا زاده ها و از غنایم گرم شده می رفت. مسابقه موتردوانی دیسانتی های بی هنر در جاده های خامه کابل گرم شده می رفت. معامله برسر وزارت، سفارت، ولایت زیرسقف هر جلسه یی جریان پیدا کرد.
مهاجمان یک لحظه حمله های خود را متوقف نکردند. کار را حتی به حمله برزبان وهویت و سلاخی تباری کشیدند. رعیت های سیاسی به اسم مستعار مقاومت یک بارهم پای ایستاده گی بر زمین محکم نکردند. چرا که صاحب یک ایمان کاذب شده بود که
جمیعتی توپ ختم سو
اما غرفه های معامله باز بود تا آن که آخرین سیل آمد و بنیاد شان را در 15 آگست به هم ریخت.
در پایان این سوگنامه، بیایید به همان تصویر یک بار دیگر نگاهی بیاندازیم.
و …. بدرود!
از تیتر دفاع مقدس
محمدعثمان نجیب
گزارشنامهی افغانستان منتشر کرد
۱۴۰۰ اسفند ۳, سهشنبه
آرامش پیش از توفان در کناره های آمو دریا
جمهوری های نوظهور/ از اکرائین تا افغانستان شمالی
حقیقت قتل جوان نجار پیشۀ پنجشیری درقصبه کابل
یادداشت های کوتاه برنامه 85 در کانال جمهوری پنجم
بلاک 67 – اپارتمان 26 – نجار از پنجشیر- مهرولاک – پوسته قصبه – مرده به حوزه 15 – دست ها و پاهاس زا شکسته و قواره اش شناخته نمی شد. بسیار مردم در جنازه جمع شده بودند – تمام اسناد خانه ها در پوسته – حتی به آن مزدور دشت ریوتی محتاح شده
طالب پلان گروگان گیری از مردم پنجشیر و شمالی دارد.
بعد از لشکرکشی تازه به پنجشیر، طالبان قوای هوایی به منطقه اعزام کرده اند.
پنج چرخبال نیمه کاره را برده اند بالای ابرکوه های دنباله دار پنجشیر چرخک می دهد که مقاومتی ها بترسند
وسایل حساس کشف و رد گیری رباتیک در چرخبال ها نصب است و قرارگاه های مقاومتی ها را صد و عکس برداری می کنند.
ورود قوای پیاده به ارتفاعات 4800 متری در توان طالب نیست. اگر نیروی پیاده تا نیمه بروند، از پا می افتند یا شکار تک تیراندازان
بخش اعظم پنجشیر از سکنه خالی شده و جبهه اندراب ها عقبه استراتیژیک ایجاد کرده و تا رسیدن فصل نبرد ها،
طالبان: جبهه مقاومت وجود ندارد.
بیروکراتان رسانه ای: جبهه مقاومت فقط در فیس بوک است.
اما از دو ماه تا کنون، شمار تابوت ها به کابل افزایش دارد.
عملیات درون شهری چریکی درداخل کابل و کوهدامن طالبان را دست پاچه، کارگزاران رسانه اش را متعجب
مردم برای بقای شان برخاسته اند. مردم ضد طالب به یک نبرد تاریخی آماده گی می گیرند.
در یک حمله مقاومتی ها درکاپیسا در یک شنبه شب، منطقه کلالای اشترگرام حصه اول کوهستان 5 ط الب کشته و زخمی شد.
خبر های تازه حاکی است که طالبان در کابل شبانه پنج تا ده نفر تلفات دارند .
به شدت از نشر خبر جلوگیری می شود.
دزدی تلفن دزدی در داخل دوباره اوج گرفته/ ترس از سر مردم پریده/ نیروی طالب برای کنترول مردم اندک است.
با سقوط یک ولایت، زنگ سقوط از چهار طرف نواخته خواهد شد.
عملیات در پنجشیر شروع آن است.
فرماندهان ارشد طالب در کاروان ملایعقوب و فصیح الدین به هدف تسخیر سنگرستان پنجشیر به صحنه جنگ حاضر آمده و برای رزمایش ظاهری، چند بال چرخبال را بر فراز قله های پیچ درپیچ درۀ پنجشیر به چرخش آورده اند.
درسرحدات شمال امراحضار قوت های جنگی در قلمرو تاجیکستان و پایگاه 201 روسیه به طور صد در صد صادر شده است.
احضاردرجه اول جنگی درآنسوی سرحد بی تردید به اعلام تجزیه اکرائین و ایجاد کشور دونتسک – لوهان بی رابطه نیست.
ازین طرف، تحرکات جنگی طالبان به سوی سرحدات تاجیکستان آغاز شده است.
فرقه نو طالبان در بدخشان 4 تجمع عسکری درست کرده اند/ 7000 نفر است.
گزارش تازه به ادامه آزمایش های شیمیایی شبکه حقانی در زیر زمینی دانشگاه امریکایی درکابل
چهار کیلو گرام یورانیوم در نزد شبکه حقانی
از دانه های جواری همراه مخلوطی با برخی مواد دیگر یک نوع باروت بسیار خطرناک تولید کرده اند. خصلت آن همانند تیل ته یک است.
منابع اطلاعاتی روسیه و هند ازین تحرکات بی تردید مطلع اند
به نظر می رسد که سرنوشت جدید کشور نو تشکیل دونتسک – لوهان به عنوان مرزکشی استراتیژیک روسیه در برابر غرب، با سرنوشت جدید افغانستان شمالی به عنوان دیوار سرحد جنوبی روسیه و آسیای میانه رابطه دارد.
فعلا همین اشاره بسنده است. به قول حافظ یک نکته درین معنی گفتیم و همین باشد.
جدا سازی مناطق اوسیتیای جنوبی و ابخازیا از بدنه گرجستان در سال 2008 عین سناریوی دونتسک – لوهان است. درهر جناح مرزی روسیه که زیر تهدید باشد نیز چنین سناریویی ممکن است تطبیق شود. از جمله در افغانستان شمالی.
این حقایق را باید به مردم گفت… ممکن است کسی غصه بگیرد و کسانی خوشحال شوند…
تازه ترین استدلال درین باره اخیرا از زبان رهبرحزب کمونیست روسیه شنیده شد:
ما توسط زنجیره ای از کشورهای غیردوست احاطه شده ایم. عقب نشینی بیشتر غیر ممکن است و جایی برای عقب نشینی وجود ندارد. غرب باید عزم روسیه برای دفاع از منافع ملی و دوستانش را احساس کند.
شاید سوال شود که تجزیه گرجستان و سپس تجزیه اکرائین حتماً باید درافغانستان اتفاق بیفتد؟
کسی فتوا نمی دهد – حکم نمی کند.
معمولاً از روی قراین، مطالعۀ سیاسی منطقه، سیاست دو اردوگاه شرق و غرب نتیجه گیری ها صورت می گیرد.
مثلاً می بینیم که عملاً سناریوی تجزیه سازی در دو استقامت خط تهدید حیاتی به روسیه اتفاق افتاد. خط افغانستان هم ازنظر شاخص های تهدید، به نحوی دنبالۀ شرق اروپا واکرائین است.
ارتش 201 روسیه در کوه های تاجیکستان درگردش افتاده
رزمایش های تک تیراندازی در شرایط کوهستانی، بیش از پنج بار در ظرف شش ماه – با نمایش نفربرهای زرهی، سامانه های نارنجک انداز، تانک های کلاشینکوفی 62 میلی متری/ مجموعه هوا پیماهای بدون سرنشین “اورلان-10”
این رزمایش ها معنایش این است که وضعیت اضطراری جنگی درمرزها به وجود آمده
این ها ارتش های انتحاری و تروریست های چند ملیتی را مستقر کرده اند. از آن طرف، سامانه های شلیک هوشمند از فاصله 500 تا 8 هزار متر.
سامانه های که در کوه های تاجکستان مستقر شد، در دفع و محو کندک های بدری و عمری است.
ارتش روسیه برای شناسایی اهداف از هوا از هواپیماهای بدون سرنشین orlan-10 و گروه جنگ الکترونیک سیار
موشک های اس 400، موشک های دور برد سکندر، اس 300 قبلا مستقر شده
با این حال، سرنوشت جنگ در سرحدات تاجیکستان مشخص نمی شود. جنگ های پنجشیر، اندراب ها و سرزمین کوهدامن تعیین کننده سرنوشت طالب در شمال و جنوب است.
۱۴۰۰ اسفند ۳, سهشنبه
زخمهای روحِ مجروحِ “افغانی” در آینهٔ «هزارخانهٔ خواب و اختناق» (۱)
کتاب
ـ————————————————————-
وقتی سخن از ادبیات داستانی افغانستان به میان میاید، عتیق رحیمی و خالد حسینی – هرچند درونمایهٔ کارهای ادبیشان بومی است – ولی به عنوان دو نویسندهٔ مطرح بیشتر در گروهِ نویسندگانِ حوزهٔ فرهنگی کشورهای دومیشان ردهبندی میشوند و این در حالی است که عتیق رحیمی رمانهای «هزارخانهٔ خواب و اختناق» و «خاکستر و خاک» را به زبانِ فارسی نوشته و بارِ اول به همتِ انتشاراتِ خاوران در پاریس به نشر سپرده است.
انتشارات و کتابفروشی خاوران که بنا به علتهای متفاوتی – و از آنجمله رکودِ فروشِ کتابهای فارسی – متأسفانه سالها است که فعالیتهایش را متوقف کرده است.
از همینرو نسخهٔ اصلی این کتاب به زبان و گویشِ فارسی متداول در افغانستان، فعلاً در فرانسه نایاب و حصولِ نسخهٔ بازچاپشدهاش در کابل، از داخل برای ما ناممکن بوده است.
از اینرو نظر و نگاهِما به لایههای درهمتنیدهٔ این اثرِ داستانی به ترجمهٔ نسخهٔ فرانسوی و نسخهٔ فارسی آن که از روی متن انگلیسی در ایران چاپ شده است، معطوف میشود، تا حتیالامکان در لابهلای این درهمتنیدگیها به کنهِ ضمیرِ روحِ هزارپارهٔ “افغانی” در درونِ جامعهٔ استبدادزده و بستهای پیببریم که زخمهای خفتهٔ دوصدسالهٔ ناشی از سرکوبیها و خشونتهای سیاسی قبیلهای-خانوادگی و استبدادِ طبقهٔحاکمش با کودتای خونینِ حزبِ وابستهٔ دموکراتیک خلق به شوروی سابق در ۷ ثورِ / اردیبهشتِ ۱۳۵۷، به جای التیام این زخمِ جانکاه دیرینه – عین آتشفشانِ خفتهای – ملتهب شده و از التهاب جانگدازش خونابهٔ جاری است که با وجود حجمِ سنگینِ فاجعه و قربانیهای انسانی ویرانی زیربناهای اقتصادی و نظامی و آموزشی و بهداشتی، شیرازههای خانوادگی و اجتماعی را با تمامِ عواقبِ ناگورش طوری درهمشکسته است که با فروپاشی تمامِ ارزشهای مثبت و رویههای نیکوی اجتماعی، کرختیفردی و گروهی و فراموشی تاریخی و زنستیزی و فرار از مسئولیت و نیهیلیسمِ کورِ الحادی-مذهبی به فلسفهٔ وجودی این روحِ مُردنی استحاله شده است.
در غیبتِ رسانههای جدی چاپی و الکترونیکی، شبکههای اجتماعی فیسبوک و یوتیوب به مثابهٔ دو بارومترِ دقیق، نمایشِ غمانگیزی است از ابتذالِ فرهنگی و پیشپاافتادگی شر و افتضاحِ ذهنی و سیاسی این روحِ در حالِ انقراض با آن خصیصهٔ نیهیلیستی الحادی-مذهبیای آمیخته با ذهنیتِ دهاتی-قبیلهای عامهپسندش که با لحنِ بازاری و هیاهوی و شعار و ترفند و بیارتباط با وضعیتِ هولناکِ سیاسی و فاجعهها و تراژدی اجتماعی جامعهٔما به همه پدیدههای عینی و ذهنی و معنوی – بدون هیچ ملاحظه و تحلیلِ همهجانبهای – جدا از زمان و تاریخ با “چشمانِ باز” هذیان میگویند.
فرهنگیانِ “مفسر” و “شاعر”ی که در ازای وفاتِ هنرمندِ محبوب و فقیدِ هندی خانم لَتا منگیشکر، پُستهای سطحی “رُمانتیک” و نوستالژیک مینویسند تا گوشهای از “خاطراتِ” از دسترفتهٔ توهمآمیزشان را بیاد بیاورند، اکثرِشان به نسلی تعلق دارند که فاجعههای چهار دههٔ اخیر را به عنوان شاهدانِ عینی در درون و یا بیرون از بدنهٔ عاملانِ این فجایعِ به مثابهٔ عامل یا قربانی تجربه کردهاند، ولی به شیوهٔ معمول از کنارِ خبر محاکمهٔ رئیس سابق زندان پلچرخی (۱۹۸۳ تا ۱۹۹۰) در هالند، به جرم جنایت علیه بشریت نتنها طفره میروند، بلکه عدهٔشان سعی میکنند جنایات او و رژیمِ ترورِ حزب دموکراتیک خلق را تبرئه کنند.
روحیهٔ نیهیلیستی کوری که داستایوفسکی به مثابهٔ نویسندهٔ روانشناس، بسیار مدبرانه کندوکاو میکند تمام عواطف و احساساتِ نابِ انسانی را درونش خفه کرده است. چنین روحیهای میتواند همزمان در درون و ذهنِ انسانِ ملحد و مذهبی ناسیونالیست و انقلابی و آدمِ متعصب جاخوش کند.
آنچه برای او حیاتی است، خلق حادثه و ماجراجویی است. او حادثه را برای حادثه میخواهد و با نتایج عاطفی و احساسی نشأت گرفته از هر حادثهای سرد و بیتفاوت و بیگانه است.
حال آنکه برای نویسندهٔ ادیب و مورخ و روزنامهنگارِ بلاروس خانم اسوتلانا آلکسيويچ “نه خود حادثه، که احساسات [جنبههای عاطفی] برآمده از حادثه جالب است. به عبارت دیگر روحِ حادثه… یعنی واقعیت و تاریخ. ” تاریخی که “در خیابان جریان دارد و در تودهٔ مردم.”۱
روحِ نیهلیستی الحادی-لیبرال-مذهبی دوملیتی “افغانی” با خصلتِ عامی و بازاری و دهاتی با وجودِ ظاهرِ شیکش چون ترسو و بزدل است، در «بیزمانی» زیست میکند و صحنهٔ خلق “حادثه” و ماجراجوییهای حقیرش، فقط شبکههای اجتماعی است. چون با »زمان» بیگانه است، در فراموشی و ازخودبیگانگی محض با قبای «بیتاریخی» در عزلت و در هجرت، از گهواره به گور میرود و باور ندارد که “در هر کدام از ما قطعهای از تاریخ موجود است. در یکی نیمصفحه، در دیگری دو یا سه صفحه. ما باهم، کتاب زمان را مینویسیم. هر انسان حقیقت خود را فریاد میزند، و باید تمام این صداها را شنید، در این «همه» حل و به «همه» تبدیل شد. و در عین حال، خود نیز بود.”۲
رمانِ «هزارخانهٔ خواب و اختناق» روایتِ غمانگیز و شاعرانهای است که در فضای مهآلود و دمگرفته و تاریکش روحِ «بیتاریخِ» هزارپارهٔ “افغانی” توأم با وحشت در فاصلهٔ میانِ دو هیولایی هولناکِ هیچباوریهای الحادی-مذهبی همزمان با زایشِ فاجعهٔ ۷ ثورِ / اردیبهشتِ ۱۳۵۷ و آبستنِ تراژدیهای ۸ ثور / اردیبهشت ۱۳۷۱ و دو دورهٔ طالبانی، سرگردان میشود و وقتی در فرار از دهشتِ چکهها و بارانِ خون و خفقان رژیمِ وابستهٔ حزب دموکراتیک خلق به اربابیِ شوروی سابق، به امید استشمام هوای آزاد آواره میشود، در جایی میان سرحدِ افغانستان و پاکستان و در مکانِ مقدسی بهتزده درمییابد که در مسجد و خانهٔ خدا معمارانِ خشن و مسلحِ چرسی و بنگی زیر نظرِ پاکستان و امریکا و به پشتوانهٔ مالی امیر و شیوخِ عرب، به نام «خدا» برای خانهٔ مشترکِشان افغانستان ناودانِ خون و خفقان و تحجر را برای همگان تدارک میبینند.
فاجعهٔ افغانستان به مثابهٔ یک کشور عقبماندهٔ سنتی، با ساختارِ اربابرعیتی، نتیجهٔ تقابلِ دو نظامِ پیشرفته و متخاصمِ اقتصادی و سیاسی و جهانی یعنی نظامِ سوسیالیستی شوروی و نظامِ سرمایهداری امریکایی با اهداف کاملاً سیاسی است که رژیمِ ترور و وابستهٔ حزبِ دموکراتیک خلق و جریانهای متفاوتِ اخوانالمسلمین و جنبشهای اسلامی شیعه را با ویژگیهای سنتی و افراطی و اسلامِ سیاسی به عنوانِ مهرههای رقیبِ ایدیولوژیک در بازی شطرنج دو ابرقدرتِ متخاصم جهانی و منطقهای مثلِ انسانهای حقیر و کوچک و عروسکهای حریصی به بازی آورد تا در برابرِ کسبِ امتیازاتِ سیاسی و مالی، برای هر دو ابرقدرت، جوانان و دانشجویان و روشنفکران و دانشگاهیان و منورانِ دینی را قتلعام کنند و خون بریزند و خاک بفروشند. چه همانطوری که خانم اسوتلانا آلکسيويچ، از جایگاهِ منتقدِ نظامِ سوسیالیستی شوروی اذعان میکند “ایدئولوژی[های] بزرگ به انسان[های] کوچک نیاز دارد… انسانِ بزرگ برای ایدئولوژی اضافی است و کار کردن با او راحت نیست. دردسرساز است.”۳
«هزارخانهٔ خواب و اختناق» با وجودِ حجمِ کمش در کنارِ کندوکاو اجتماعی و کندهکاری زخمهای روانی جامعهٔ سنتیما “تاریخِ افغانستانِ مدرن است که در [زیر سایههای شوم و تاریکِ] دو اختناق اداره میشود: یکی ایدئولوژیک و دیگری مذهبی”۴ فشارهای هولناکِ دهشت و تروری که جریان آب و هوای آزاد را راکد میکند و “آب که راکد بماند، میگندد آب. آب که بگندد، زمین را مسموم میکند.”۴
رُمانِ «هزارخانه خواب و اختناق»، نقبی است به درونِ لایههای هزارگونهٔ روحِ وحشتزدهٔ “افغانی” که در هزارکوچهٔ تنگ و تاریکِ کابوس و سوزشِ جانگدازِ زخمهای عمیق عاطفی و خشونتهای انباشتهشدهای خانوادگی و خرافاتِ مذهبی، سرانجام در محیطِ رعب و خفقانِ رژیم نوپای حزب دموکراتیک خلق، ذهنِ پریشانِ راویی جوانش را به تاریکخانهٔ درونش فرومیبرد تا در هذیان و میانِ خواب و بیداری برای رهایی از آن، به مدد دعا و ترفندهای مذهبی و اندوختههای ذهنی و یادآوری خاطراتِ عاطفی – که در آن «پدر» جایی ندارد – از پدرکلان و مادر و خواهر و برادرش در فضای شاعرانه و عشق و ایمان و نیایشِ آمیخته با خرافات و وحشت ، گذشتههایش را روایت و حکایت و بازخوانی کند:
«افسر نگاهی پر از نفرت به من انداخت. سرم داد زد: «فرمانده میخواهد خوارت را…!» … بعد حس کردم قنداق کلاشنیکف را به شکمم فشرده. همه چیز سیاه شد. بالا آوردم و مایع زرد روی یونیفورم افسر، تپانچهاش و عکس حفیظ الله امین که از آینه جیپ آویخته بود ریخت… جیپ ایستاد. دو مرد چکمه پوش مرا کشان کشان آوردند بیرون. تا می توانستند لگد کوبم کردند و افتادم توی جوی فاضلاب کنار خیابان.
… حالا این صدای دیگر مال کیست؟ مادرم؟
«مادر!»
صدای خودم در گلویم خفه می شود. هنوز تو خوابم. نه رؤيا، کابوس. کابوسی که تویش داد میزنی، اما صدایت درنمیآید. کابوسی که خیال میکنی بیداری، اما نمیتوانی چشمهات را واکنی، یا عضلهای را بجنبانی. جایی که پاک فلج شدهای… تاریکی… هیچی جز تاریکی.
نه نمیشود خواب باشم. نیروهای تاریکی به من غلبه کرده. جنها آمده ۰اند، روی سینه ام چمباتمه زده اند. بابابزرگم میگفت به قول دا ملاسعید مصطفی که از ده تا ملا روی هم مهمتر بود جن در اتاق هایی به سر می برد که قرآن تویش نیست…
… تاریکی… هیچی جز تاریکی.
…به زمین غلتیدم. دو مرد چکمه نظامی به پا لگدم زدند و انداختند توی گودالی.
بد و بیراه نثارم کردند.
«گور پدرت!»
پیش از خوابیدن باید دست ها را روی سینه چلیپا کنم و صدبار یکی از نود و نه نام خدا را دم بگیرم. الباعث، یک. الباعث، دو. الباعث، سه… بابابزرگم می گفت به قول دا ملاسعید مصطفی با خواندن نود و نه اسم خدا میشود همه موجودات کابوس را رام کرد. الباعث، چهار. الباعث، پنج. الباعث، شش…
بوی گه مانده و خون تازه به مشامم میرسد… دعا خواندن تنها امید توست. اسامی خدا را بخوان! اگر دعا نخوانی، جنها همان طور روی سینهات چمباتمه میزنند و روحت هرگز برنمی گردد.
… «برادر!» مادرم نیست. خواهرم، پروانه، است.
پروانه، عشق من، تویی؟ پروانه، خواهر کوچکم، لطفا این جنها را از سینهام بران! پروانه، «صدایم را میشنوی؟»”
… «خدانشناس بی دین!»
گلوله در درخت مینشیند. مرد غرش کنان از تاریکی شب به سویم میآید.
« لعنت بر پدرت! بیدین! خیال میکنی چه میکنی که مثل خر میشاشی؟»
با لوله تفنگ به سمت مسجد اشاره میکند، بنابراین برمیگردم و پس میکشم. به در میرسیم، داد می زند: «همین جا بمان! مسجد را با وجود کثافتت آلوده میکنی!»
سروکله مرد باز پیدا می شود و با تفنگش اشاره میکند که دنبالش بروم. به طرف پایین دست جوی آب میرویم.
«خودت را بشور!»
بی اراده لب آب مینشینم و دستها و پاهایم را آب میکشم. در سکوت وضو میگیرم حواسم روی لوله تفنگ اوست.»۵
«هزارخانه خواب و اختناق» بریدههایی از گرفتاریهای جوانی بهنام فرهاد است که شبی در سالِ ۱۳۵۸ ناوقتِ شب که در کابل مقررات منع عبور مرور وضع شده است به چنگ گزمههای رژیمِ ترور و نوپای حزب دموکراتیک خلق گرفتار میشود…
بافتِ و سبک و نحوهٔ روایتِ این رمان طوری است که خلاصه کردنش در چند پاراگراف، لااقل برای خوانندهٔ اهل افغانستان که تا به حال این اثرِ عتیق رحیمی را مطالعه نکرده است – به علتِ درهمآمیختگی زمانی و مکانی روایتِ شاعرانهٔ آن – از لذتِ خواندنش میکاهد.
ـ___________________________________
پ.ن: ما در بخش اول این نوشته بدون پیچدن به سبک و تحلیلِ همهجانبه از درونمایهٔ آن – و لااقل از نظرما به عنوان شهروند اهل افغانستان – به نکتههای احتمالی ضعفش در یک مقطع، در نوشتهٔ بعدی میپردازیم.
نخستین آشناییما با این رمان از طریق ترجمهٔ نسخهٔ فرانسوی آن است که به چند سال قبل برمیگردد.
مقایسه ترجمهٔ فرانسوی با نسخهٔ ترجمهٔ فارسی هزارخانه خواب و اختناق که در ایران چاپ شده است، از نظرما فقط در گویش با لهجهٔ فارسی رایج در ایران همآهنگ شده است، ولی از سبک و شیوهٔ روایتِ شاعرانهاش هرگز نمیکاهد.
__________________________________
۱- جنگ چهرهٔ زنانه ندارد – اسوتلانا آلکسيويچ – مترجم: عبدالمجید احمدی – نشر چشمه – نسخهٔ الکترونیک
۲- همان
۳- همان
4- Jean-Pierre Perrin – Libération – 25 avril 2002
۴- عتیق رحیمی – هزار توی خواب و هراس مترجم مهدی غبرائی – نشرِ ثالث – نسخهٔ الکترونیک
۵- همان
6- Atiq Rahimi – Les mille maisons du rêve et de la terreur – Traduit du persan (Afghanistan) par Sabrina Nouri – Éditions P.O.L, 2000. Édition électronique
امکان ثبت دیدگاه وجود ندارد.