ایرانی‌های عزیز، شمای‌که ما را «افغانی‌ها» می‌خوانید : ملک ستیز

آن جوانی را که تا مرز مرگ می‌زنید، چندین بار مرده تا جسدش را به سرزمین شما رسانیده است. او را یک‌بار انقلاب آتشین ثور، بار دوم انقلاب اسلامی خمینی، بار سوم انقلاب مجاهدین، بار چهارم انقلاب لیبرالیسم امریکایی و بار پنجم انقلاب امارتی کُشت. آن جسدی است که پنج بار شهید شده است. مگر در آیین شما شهید را اهانت می‌کنند؟ 

آن کودکی که پنجه های خون‌آلود تان‌را بر دور حلقومش تنگ و تنگ‌تر و خفقان می‌کنید، شهید کربلاست که میدان گرسنگی، تشنگی و فقر جانش را گرفته است. مادرش را روس‌ها، پدرش را امریکایی‌ها، خواهرش را پاکستانی‌ها و برادرش را ایرانی‌ها تیرباران کرده اند. مگر در آیین شما فرزندان حسین را می‌کشند؟ 

آن پیرمردی را با سیلی به رویش می‌کوبیدید، شب‌ها سخن‌رانی‌های خامنه‌ای را از رادیو گوش می‌کرد. به ملت شما باور داشت. می‌گفت ایرانی‌ها با ما پیشینه‌، زبان و عقاید مشترک دارند. او به شما رو آورده بود و باورداشت. مگر شما سخن‌رانی های حضرت علی را در نهج البلاغه از یاد برده اید؟ 

می‌دانید که امریکا و اروپا پر از مهاجرین ایران است. در میان مهاجرین ایران کسانی هستند که انسان می‌کشند و جنایت های سازمان‌یافته را براه می‌اندازند.

اما ملیون‌ها مهاجر پرافتخار ایرانی در این سرزمین‌ها زندگی می‌کنند. کسی، همه‌ی ایرانی‌ها را «فرزندان تروریزم» نمی‌خواند. چون در این جوامع احساس وجود دارد. جرم یک عمل‌  شخصی است. کسی همه‌ی ایرانیان را در اروپا و امریکا جنایت‌کار خطاب نمی‌کند. ببین تفاوت فرهنگ اجتماعی را! مگر شما از فردوسی، حافظ، سعدی و خیام چه چیزی را به نمایش می‌گذارید؟ 

با این زبانی‌که من با شما سخن می‌گویم، روزگاری مولانا جلال‌الدین محمد بلخی گفته بود:

بیا تا قدر یک دیگر بدانیم

که تا ناگه ز یک دیگر نمانیم

چو مومن آینه مومن یقین شد

چرا با آینه ما رو گرانیم

کریمان جان فدای دوست کردند

سگی بگذار ما هم مردمانیم

فسون قل اعوذ و قل هو الله

چرا در عشق همدیگر نخوانیم

غرض‌ ها تیره دارد دوستی را

غرض‌ ها را چرا از دل نرانیم

امکان ثبت دیدگاه وجود ندارد.