پس از حاکمیت طالبان کارزار تبلیغاتی برای ارایهء راه حل ها بخاطر رهایی افغانستان از بن بست کنونی بیش از هر زمانی افزایش یافته و رسانه ای شده است. سازش پنهان غنی با شبکهء حقانی در تبانی با آی اس آی و فرار غیرمترقبهء او از ارگ و سقوط نابهنگام کابل در نتیجهء یک توطیهء بزرگ منطقه ای و جهانی و تحویلی ارگ به طالبان؛ مردم افغانستان را شگفت زده و وحشت زده گردانید. شگفت زده از آنجهت که چنین سقوطی برای مردم افغانستان غیرقابل تصور بود و وحشت زده گی از آن رو که سرنوشت مردم افغانستان به یک گروهء تروریستی و عامل خطرناک ترین و خونین ترین حمله های انتحاری و وابسته به شبکهء جهنمی آی اس آی سپرده شد. این تسلیمی تنها فروپاشی نظام سیاسی افغانستان را در پی نداشت؛ بلکه تمامی ساختار های اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی و فکری و رسانه ای این کشور را فروریخت.
این فروریزی که منتج به حاکمیت مستبدانۀ طالبان آموزش ستیز و زن ستیز و فرهنگ و زبان ستیزکردید و حالا از زمین و آسمان افغانستان وحشت و دهشت طالبان فواره دارد. این وضعیت افراد، حلقه ها، گروههای اجتماعی و سیاسی متشکل از طیف های گوناگون را واداشته تا بخاطر نجات افغانستان دست به ایجاد گروپ هایی در وات سپ و وایبر و … بزنند تا برای رسیدن به یک راهء حل بنیادی برای رهایی افغانستان از دشواری کنونی ابراز نظر کنند تا طرحی را ارایه کنند. این تلاش ها قابل قدر است و امید که این نظریه پردازی هاراه را برای یک وحدت سیاسی هموار بسازد و بستری شود، برای بسیج همگانی مردم برای نجات و رستگاری مردم افغانستان؛ اما با تاسف که بیشتر این نظریه پردازی ها آرمانی و یک جانبه و سلیقه ای و قومی و زبانی است. این گونه نظریه پردازی ها بجای بسیج همگانی مردم و ایجاد وحدت در میان صف های مخالفان طالبان، برعکس آنان را از همدیگر دور می سازد. این به معنای نفی نظریه ها و خواست های عزیزان نیست؛ بلکه این در واقع بستر و پیش زمینه است؛ برای رسیدن به خواست های عزیزانی که نظریه های شان را در صفحه های اجتماعی مطرح می کنند. این خواست ها اکنون زمینه برای برآورده شدن ندارند نخستین زمینهء آن ارایهء یک طرح بنیادی و جامع و کامل است که بتواند تمامی اقشار و گروهها و حلقه ها و شخصیت های مخالف طالبان را در یک صف واحد بسیج نماید. آشکار است که رسیدن به چنین مرحله ای نیاز به قربانی دارد و برای رسیدن به حق بزرگ تر باید حق بزرگ را به قربانی داد و با نهادن آن در قربانگاهء تاریخ به جنگ دشمن مشترک شتاب نمود. این زمانی ممکن است که نخست خواست های بلند گروهی و قومی و زبانی و مذهبی را برای مدتی در تاق نسيان گذاشت و از آتش افروزی های قومی و زبانی گروهی به گونهء جدی اجتناب کرد. این زمانی برآورده می شود که طرح افغانستان شمول را بايد ارایه کرد تا از حمایت تمامی قشر ها و مجموعه ها برخوردار باشد تا هر کدام در آن خواست های خود را دیده و آینهء تمام نما برای همگان باشد. چنین طرح زمانی می تواند کارایی داشته باشد که فراگروهی و فراقومی و ملی باشد تا پاسخگوی خواست اکثريت مردم افغانستان باشد. این زمانی ممکن است که یک طرح جامع و همه شمول و مورد پذیرش همه و در عین زمان دارای ویژه گی های علمی و
برآمده از یک کار اصیل پژوهشی بوده باشد و در ضمن دارای پویایی و دانش و دانشافزایی باشد. از سویی هم یک طرح ابتکاری و تازه و حاوی معیارها و ضابطه های علمی تحقیق بهویژه از جهت روشی و نظری باشد. از همه مهمتر اینکه با ساختار قومی و زبانی و فرهنگی و مذهبی و تاریخی و ملی افغانستان سازگار باشد تا بتواند در گام نخست جامعهء آشفته و از هم گسبختهء این کشور را بسیج و متحد نماید و فرصت حضور اکثريت خاموش را در روند سیاسی کشور فراهم کند. مردم افغانستان از چندین دهه بدینسو در معرض خطرناک ترین توطئه های سیاسی و فرهنگی جنگ اقتصادی و اجتماعی کشور های منطقه و جهان قرار دارند و کشور های یاد شده با استفاده از رهبران ضعیف و خودخواه و مزدور سرنوشت مردم افغانستان را به بازی گرفته اند. بنابراین نیاز است تا هر طرحی پیش از همه نخست وحدت و بسیج همگانی را چه در سطح داخل و چه در سطح خارج در پی داشته باشد.
ممکن شماری دوستان بگویند که کاربرد کلمهء مردم در افغانستان کاربرد درستی ندارد؛ زیراکه این مردم دیگر ملت نیستند و از ویژه گی های ملی بدور زده شده اند و افغانستان به جزایر قومی و مذهبی و زبانی تقسیم شده است. این یک واقعیت غير قابل انکار است و اما این را نباید فراموش کرد که عامل اصلی این جزیره سازی ها شماری سیاستگران مزدور و وابسته به شبکه های استخباراتی اند که از تمامی ارزش تهی شده اند و پایگاههای واقعی خود را در ميان مردم از دست داده اند. آنان ناگزیر اند تا برای رسیدن به اهداف ضد انسانی و ضد ملی شان از قوم و زبان و مذهب استفادهء ابزاری کنند و مردم عام را به جان هم بافگنند. پس طرحی باید ساخت که سفید را سفید و سیاه را سیاه نشان بدهد تا سیاستگران مزدور و خاین و میهن فروش به خاکستری ساختن آن از آن استفادهء ابزاری نکنند. شاید دوستان بازهم اصرار کنند که تمامی فرصت ها برای ملت شدن و بالاخره به دولت- ملت شدن و تشکیل دولت ملی از میان رفته است؛ اما این را نباید از یاد برد که برای رسیدن به هر آرمانی باید از دراز راهء دولت مستقل ملی عبور کرد و از طریق آن مشروعیت بدست آورد. یعنی پیش از همه باید روی طرح هایی فکر کرد که افغانستان را به سوی یکدست شدن و رسیدن به دولت مستقل ملی کمک کند تا مردم حق رای و حق انتخاب را پیدا کنند. در دایرهء شفافیت رای و انتخاب است که بسیاری دشواری ها و حتا داعیه های حکومت غیر متمرکز و فدرالی و غیر فدرالی حل می شود و حتا فراتر از آن زمینه برای نظر خواهی روی انتخاب نام کشور به افغانستان یا خراسان فراهم می گردد. بدون این هرگونه فغانستان خواهی و خراسان خواهی و رد یکی یا هر دو نیز میسر نمی شود. در این صورت رویای خراسان خواهی و افغانستان خواهی آن کاسه های داغ تر از آش هم ممکن زمینهء برآورده شدن پیدا کند.
ممکن این حرف ها به ذوق بسیار عزیزانی نباشد که هر از گاهی مسوءولانه و غیر مسوءولانه با ارايهء نظریه های شان بجای کاشتن تخم وحدت، برعکس تخم نفاق می کارند. در حاليکه سیاست و هنر جنگ ما را پیش از جنگیدن با دشمن کوچک با جنگ با دشمن بزرگ یعنی طالبان و نظامیان پاکستان ترغيب می کند. به یقین که پس از شکست دشمن بزرگ نوبت به شکست دشمن کوچک نیز می رسد. چقدر خوب خواهد بود که در دراز راهء مبارزه از فاصلهء دشمنی ها میان جبههء خودی کاست و بر میزان اعتماد میان هم افزود تا پس از پیروزی زمینه برای تامین عدالت در عرصه های گوناگون قومی و زبانی و گروهی و فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی فراهم شود.
برای رسیدن به یک طرح قناعت بخش باید عجالتا از جدال های قومی و زبانی و مذهبی و فکری و فرهنگی اجتناب کرد تا دست کم زمینه برای تفاهم مشترک و وحدت نسبی میان تمامی نیرو های سیاسی و نظامی مخالف طالبان بوجود آید؛ زیرا اینگونه بحث ها بالاخره ایده ئولوژیک می شود و هر تفکر چه قومی و چه زبانی و حتا فکری و فرهنگی که ایده ئولوژیک شود. جناحی و یک جانبه گرديده و یه ستیزه جویی می انجامد. تجربه ثابت کرده که هر تفکر چه فکری و فرهنگی و چه فلسفی و اعتقادی و دینی زمانی که ایده ئولوژیک شود؛ ارزش های انسانی خود را از دست می دهد و آفات آن در عرصه های گوناگون سیاسی و اجتماعی و اقتصادی جامعه را زمینگیر می سازد. مردم افغانستان که بیش از چهار دهه جدال های ایده ئولوژیک را تجربه کرده اند؛ خاطرات خونینی از آن جدال های ایده ئولوژیک چپ و راست دارند که فاجعهء کنونی را به بار آورده است. زخم های خونین و کوله باری از دشواری ها که امروز بر پشت و پهلو های ما سنگینی می کنند؛ عامل اصلی آنها جدال ها و جنگ ها و ستیزه جویی های ایده ئولوژیک بوده است. بنابراین این گونه بحث ها بجای اینکه کارساز و واز لحاظ راهبردی موثر و کارا باشد، برعکس ما را از اصل هدف دور گردانیده و بجای رسیدن به کعبهء آرزوها راهء ما را به ترکستان نامرادی ها نزدیک می سازد.
بهتر است تا بجای ضایع کردن وقت روی مسایل یادشده، برعکس روی موضوع های بنیادی و حیاتی و مهم افغانستان باید تمرکز کرد و بحث ها را به درازا کشاند تا به نتیجهء مطلوب رسید؛ زیرا حداقل برای رسیدن به یک تفاهم ملی و همگانی لازم است تا بحث های حاشیه ای را کنار گذاشت و آنها را به فرصت های دیگر گذاشت. این گونه جدل ها در شرایط کنونی بیشتر شباهت به بحث فقهی در مورد شستن پاها را دارد. این در حالی است که ما در حال از دست دادن پاها هستیم و چه بهتر تمامی نیروی فکری را برای نجات پاها به کار برد و بعد از رهایی پاها از بریده شدن، شاید نیاز بحث برای شستن و یا مسح آن منتفی شود.
در این میان این پرسش هنوز باقیمانده است که آیا پذیرش طالبان هم در این گونه طرح ها در نظر گرفته شود یا خیر؛ زیرا طرحی را که تا کنون به آن اشاره شده؛ هدف آن بسیج و هماهنگ و متحد کردن تمامی نیرو ها شامل مخالفان نظامی و سیاسی طالبان است. هرگاه قرار باشد که طالبان نیز در چنین طرح ها در نظر گرفته شوند و آنگاه طرح چالش آفرین تر و پیچیده تر می شود. در این صورت طرح با دشواری های دیگری مواجه می شود که کلیت و محتوا و کاربرد و کارآیی طرح را از لحاظ تاکتیک و راهبرد و نحوهء اجرایی و پذیرش آن قابل بحث می گرداند. در این صورت هر طرحی باید دوباره بازخوانی شود؛ زیرا طالبان به اصول های دموکراتیک و حقوق بشر و ارزش های جدید ناسازگار اند و آشکارا است که با هر طرحی مخالف اند و هرگز از این گونه ارزش ها حمایت نمیکند. طالبان مدعی اند که حکومت را در نتیجه فساد و انحصارگرایی و خیانت و خودخواهی های غنی و یاران او؛ با زور تفنگ گرفته اند و نه تنها غنی فراری، حتا آمریکا را شکست داده اند. از نظر منطق طالبانی حقانیت در میله تفنگ است و منطق صلح و مذاکره و طرح برای آنان یک موضوع بی معنا و غیرقابل بحث است.
در این حال نیاز است که نخست از همه طرحی را ارایه داد تا طالبان را در محور آن کشاند و به تدریج باعبور از بن بست ها طالبان را به جاده های مردم سالاری کشاند. واضح است که چنین طرحی به مراتب پیچیده تر و اجرای آن دشوارتر است. هرگاه طرحی بتواند چنین کارایی را داشته باشد؛ به یقین که در شرایط کنونی معجزه آفرین خواهد بود؛ اما با توجه به شرایط کنونی معجزهء هر طرحی تنها کشاندن نیرو های مخالف طالبان در یک محور است که در گام نخست باید روی آن تمرکز کرد.
با تاسف که در نتیجهء توطیه های رنگارنگ و خیانت سیاستگران و نفهمی و ناآگاهی ها و دنباله روی های شماری چنان دیوار های فولادین میان اقوام گوناگون کشیده شده است که ایجاد اعتماد میان اقوام را دشوارتر از عبور هفت خوان ساخته است. وضعیت در کشور طوری است که دشمنی یک قوم با قوم دیگر به غرور کاذب تباری بدل شده است و احساس ملی و هم میهنی را به ابزار سیاسی برای شماری سیاستگران خاین و فاسد هر تبار گردانیده است. این بیماری جنون آمیز چنان دامنگیر مردم ما شده که در رابطه به کشتار و جنایت طالبان نسبت به اقوام غير پشتون به نحوی سکوت پشتون ها را در پی داشته است. چنانکه آنان در برابر تهاجم و جنایات طالبان در پنجشیر سکوت اختیار کرده و کم ترین واکنش نشان ندادند. هرچه باشد، در آخرین تحلیل نیاز به طرحی داریم که تمامی شکست و ریخت های گذشته را پر کند و راه را برای صلح و ثبات واقعی و آرامش همگانی زیر چتر حکومت مورد پذیرش اکثريت فراهم کند. دیگر اینکه چقدر ممکن است که با مطالعه و استفاده از طرح های کلان و راهبردی ای مانند؛ طرح صلح پایدار کانت، نظریه صلح دموکراتیک ، طرح یا نظریه صلح عادلانه و طرح گفت و گوی فرهنگ ها و تمدن ها که از مهم ترین این طرح ها خوانده شده اند، بتوان طرحی درست کرد که بن بست کنونی را در افغانستان کلید بزند و جادۀ یک طرفه طرح ها را چهار طرفه و حتا شش طرفه بسازد و فضای فرصت سازی ها را برای پذیرش همگان فراهم کند.
از سویی هم باید توجه داشت که آیا طرحی باید دراز راهء دوحه را طی کند یا از آن به کلی ببرد و در هر دو صورت باید پاسخگو باشد. در این میان تلاش هایی برای احیای معاهدهء دوحه در جریان است که با سفر کرزی به امارات و آلمان و ترکیه دوباره رسانه ای شده است. آیا کرزی قادر خواهد بود تا اجماع سیاسی را در سطح ملی بوجود آورد که در حکومت غنی فراری به حلقهء گم شده بدل شده بود و تا آخر مانع آن شد و در راهء آن سنگ اندازی کرد تا باشد که با احیای معاهده دوحه بن بست کنونی را بشکند. این که آقای کرزی به چه میزانی در این ماموریت خود دست باز دارد. این یک طرف قضیه است و اما حکومت کنونی طالبان تحت نام امارت با معاهدهء دوحه همخوانی ندارد. حال پرسش این است که کرزی چگونه این دو پرزهء ناجور را بهم پیوند میدهد و برای پیوند آن چه صلاحیت هایی دارد. در این ميان نباید فراموش کرد که زمان صلح و ثبات در افغانستان را تنها انعطاف طالبان از تمامیت خواهی و خشونت و برگشت به سوی مردم سالاری و مشارکت سیاسی فراگیر و ارج گذاری به حقوق و ارزش های بشری رقم می زند و هنوز چنین نرمشی در طالبان بوجود نیامده است. بعید است که سفر ملایعقوب به قطر و دیدار های او را با تام ویست و افغانستانی ها نشانه های میانه روی حتا جناحی طالبان عنوان کرد.
از آنچه گفته آمد، دراز راهء ثبات در افغانستان تحت حاکمیت طالبان طولانی تر از آن است که بتوان به ساده گی آن را در چهارچوب طرحی بازگرداند و نفخ شادی و سرور را در سیمای زنان و مردان افغانستان دمید و آنان را برای یک زنده گی فارغ از حق کشی ها و ستیزه جویی ها امیدوار ساخت. در هر صورت نباید تلاش را از دست داد و بر مصداق این سخن که ” تا ریشه در آب آست امید ثمر است” استوار و شکست ناپذیر گام بر داشت تا بالاخره به طرحی دست یافت که ما را از خم نخستین کوچه به آنسوی خم هفتم برساند؛ زیرا ” ما هنوز اندر خمی یک کوچه ایم.یاهو
امکان ثبت دیدگاه وجود ندارد.