اشعار و تخلص ؛ عشقری : ارسالی عبدالاحد صدیقی

در ادامه 

و همچنان از لا بلای اشعار اش پیدا کرد که اجداد او در گذشته در ده بید ثمرقند زیست داشتند بعدن به کابل مهاجرت کردن می‌گوید که شهرتم باشد اگر چی  عشقری کابلی از بخارا شریف اجداد من است در سال (۱۲۷۶)ه خورشیدی پدری خود را از دست داد سه سال بعد برادری بزرگش غلام جیلانی وفات یافت هنوز باری گران این غم بر شانه های کوچک اش سنگینی می نمود روزگار باز هم سایه سیاه مهیبش رابر روی وی افگنده و مادرش را ، که مهربان ترین و ارزشمند  ترين طلیعه زنده گانی وی به شمار می‌رفت در سال (۱۲۸۰)ه خورشیدی از وی ربود . و آغوش پر عطوفت و مهر انگیزیش را خاک تیره گور از کودک بیچاره دريغ داشت بدین ترتیب تنهایی و بد بختی زنده‌گی صوفی را مملو ساخت مرگ مادرش باعث شد که از ساحه معارف کنار رود از تحصیل بیشتر و بهتر باز ماند صرف قرآن مجید کتوب پنج گنج ، بوستان ، و گلستان سعدی ، انوری سهیلی و چند تای دیگر را در مسجد فرا گرفت از نوشتن بهره نبرد چنانکه میگوید 

به مسجد شامل تعلیم گشتم 

به درس خویش تنظیم گشتم 

بعد از حوادث الم ناک سر پرستی وی را مامایش غلام قادر خان عهده دار گرديد در سن ۱۵ سالگی همرای مامایش به مزار شریف که مرکز تجارت شان بود رفت شغل پدرش را که تجارت پیشه بود ادامه داد تا ۱۷ سالگی فکر و ذکرش مشغول امور تجارت یگانه فرزند پدر  بود که  تمام ثروت پدر را در دست داشت از جمع سرمایه داران عصر حساب میشد از همین رو برای مدت با هم سالان اش به عیش و طرب پرداخت. خصلت جوانمردی و آزادهگی شاعر هیچگاه نتوانست تا روحیه جهنده  و شکوهمندی او را در قید آورد بلکه صحفه نوینی در زندگی اش گسترده شد  راه جدیدی را در جاده هستی به پیمودن چنانچه در اثر تحول بزرگ حیاتش آبرومند را از سر گرفت با دوستان چون شایق جمال ، ملک الشعرا عبدالحق بیتاب گوشه خلوت گزید  با خوانش دواوین شعرا به ویژه بیدل پرداخت پیرامون دوستی خود با شایق و بیتاب چنین نگاشته است :

ازیشان بپرس اگر خواهی تو معلومات حال من 

که کم کم از دل من شایق بیتاب می آید 

شایق خبرت نیست که مژگان نکویان 

مانند سنان از دل بیتاب پریده …..

ادامه دارد

*********

در ادامه ..

تخلص صوفی:

صوفی غلام نبی در ایام صباوت و جوانی ، شخصی بود با زور و قدرت و برتر نسبت به دیگران . وی هنگامی که در نزد ملا سبق می آموخت نظر به هیکل قوی و جسم ،دیگران از وی واهمه می نمودند و ملا با درک این موضوع هنگامی که کاری برایش پیش میشد و میخواست مسجد را ترک گوید عشقری را با اشاره نشان میداد و به دیگران حالی میکرد که با غلام سخا تا امدن من غرضدار نباشید، که او اشقر دیو زاد است؛مبادا تا امدن من به شما آسیبی برساند.

اشقر نام اسپ امیر حمزه است با یال و دم سرخ که در نبرد ها مورد استفاده قرار میگرفت .شهرت چندین ساله صوفی با این لقب ،وی را وا داشت تا با افزودن (ی) نسبتی در آخر اسم، آن را به عنوان تخلص شعری خود در آورد ، چنانچه در این موضوع اشاراتی نیز دارد:

گر اسم با حمزه صاحبقران 

سر فدای پای اشقر میکنم 

باز هم :

ای پری از من نرنجی نا بلد بودم به قاف

اشقری را همره خود رهنمون آورده ام

چنین آمده است ،که روزی عشقری این ابیاتش راه شایق خواند؛

عشق اگر در کار و بار این جهانم میگذاشت

کره مهتاب رفتن پیش من نسوار بود

درد من امروز از دیروز افزونتر شده 

دارویم فرمود دکتوری که آن بیطار بود

شایق با خنده گفت:… چون از شما نام تان را پرسید،شما گفتید: عشقری ،لذا او هم اسپ را برای جناب شما فرمایش داد.

شکل نگارشی درست تخلص غلام نبی با( الف) یعنی( اشقری ) است، اما چون شاعر عاشق سوخته و شیفته عشق بود، بنآ آگاهانه آن را به حرف( ع) مینوشت تا عشق را با تمامیت در خود داشته باشد ؛ چنانچه در ۱۳۰۱ هجری شمسی . انجمن ادبی کابل و در( ۱۳۱۴) هجری شمسی مجله الفلاح چگونه گی نگارش این کلمه را که میبایست با (الف)آید به صوفی وانمود ، ولی عشقری دلیل خود را پیوند با عشق بیان نمک و بدین ترتیب ایشان را قانع ساخت. عشقری صاحب مرد توانمندی ،عیار ، روزگار خود بود . صوفی عشقری روز شنبه(  ۹ ) سرطان (۱۳۵۸) نسبت مریضی که عاید حالش گریدیده بود در عمر ( ۸۷ ) ساله گی جهان فانی را وداع گفت و به دیار خموشان در شهدای صالحین به خاک سپرده شد .

روحش شاد یادش گرامی باد.

موخذ: مجله خراسان اکادمی علوم افغانستان  .ثور 1392

معاون محقق: فرشته حبیبی 

سپاس فراوان از آقای صادق (حیدری) برای فرستادن تصاویر.

در ادامه 

و همچنان از لا بلای اشعار اش پیدا کرد که اجداد او در گذشته در ده بید ثمرقند زیست داشتند بعدن به کابل مهاجرت کردن می‌گوید که شهرتم باشد اگر چی  عشقری کابلی از بخارا شریف اجداد من است در سال (۱۲۷۶)ه خورشیدی پدری خود را از دست داد سه سال بعد برادری بزرگش غلام جیلانی وفات یافت هنوز باری گران این غم بر شانه های کوچک اش سنگینی می نمود روزگار باز هم سایه سیاه مهیبش رابر روی وی افگنده و مادرش را ، که مهربان ترین و ارزشمند  ترين طلیعه زنده گانی وی به شمار می‌رفت در سال (۱۲۸۰)ه خورشیدی از وی ربود . و آغوش پر عطوفت و مهر انگیزیش را خاک تیره گور از کودک بیچاره دريغ داشت بدین ترتیب تنهایی و بد بختی زنده‌گی صوفی را مملو ساخت مرگ مادرش باعث شد که از ساحه معارف کنار رود از تحصیل بیشتر و بهتر باز ماند صرف قرآن مجید کتوب پنج گنج ، بوستان ، و گلستان سعدی ، انوری سهیلی و چند تای دیگر را در مسجد فرا گرفت از نوشتن بهره نبرد چنانکه میگوید 

به مسجد شامل تعلیم گشتم 

به درس خویش تنظیم گشتم 

بعد از حوادث الم ناک سر پرستی وی را مامایش غلام قادر خان عهده دار گرديد در سن ۱۵ سالگی همرای مامایش به مزار شریف که مرکز تجارت شان بود رفت شغل پدرش را که تجارت پیشه بود ادامه داد تا ۱۷ سالگی فکر و ذکرش مشغول امور تجارت یگانه فرزند پدر  بود که  تمام ثروت پدر را در دست داشت از جمع سرمایه داران عصر حساب میشد از همین رو برای مدت با هم سالان اش به عیش و طرب پرداخت. خصلت جوانمردی و آزادهگی شاعر هیچگاه نتوانست تا روحیه جهنده  و شکوهمندی او را در قید آورد بلکه صحفه نوینی در زندگی اش گسترده شد  راه جدیدی را در جاده هستی به پیمودن چنانچه در اثر تحول بزرگ حیاتش آبرومند را از سر گرفت با دوستان چون شایق جمال ، ملک الشعرا عبدالحق بیتاب گوشه خلوت گزید  با خوانش دواوین شعرا به ویژه بیدل پرداخت پیرامون دوستی خود با شایق و بیتاب چنین نگاشته است :

ازیشان بپرس اگر خواهی تو معلومات حال من 

که کم کم از دل من شایق بیتاب می آید 

شایق خبرت نیست که مژگان نکویان 

مانند سنان از دل بیتاب پریده …..

خواجه عبدالاحد صدیقی