پارهای از رباعیهای خیام با واژه «گویند» آغاز میشود. گاهی هم «گویند» و «گفت» در متن رباعیهایش میآیند. خیام در چنین رباعیهایی مانند یک راوی پدیدار میشود. سخنانی را روایت میکند و بعد میرسد به نتیجهگیریها و بیان سخنان خود.
در چنین رباعیهایی خیام، در همان نخستین مصراع یک روایت ماورایی را بیان میکند. بعد سخنانی میآورد در تقابل با آن و در نهایت رباعی از چنین تقابلی هستی مییابد و خواننده با گونهای از دیالیکتیک محتوایی روبهرو میشود.
گویند کسان بهشت با حور خوش است
من میگویم که آب انگور خوش است
این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار
کاواز دهل شنیدن از دور خوش است
رباعیات حکیم عمر خیام، ۱۳۸۹، ص ۴۱
بربنیاد روایتهای دینی، سرنوشت انسان در جهان پس از مرگ، ساده و روشن است. گنهکاران و کافران سرنوشتی جز رفتن به دوزخ ندارند، در مقابل آنانکه باایمان و نیککردارند به بهشت میروند.
دوزخ عذاب جاودانه است و بهشت زندهگی و لذت جاودانه. انسان در بهشت به زندهگی و جوانی جاوید میرسد. همان رویایی که پیوسته در این جهان داشته و برای رسیدن به آن افسانهسازی و اسطورهسازی کرده است. در بهشت پیری و مرگ مفهومی ندارد. به این دلیل که کسی نه پیر میشود و نه هم میمیرد.
آنجا در بهشت جویبار شراب است، زنان زیباروی و سیاهچشم و نعمتهای فراون دیگر. این همه برای انسان وعده داده شده است، اما انسان باید در این جهان همه رفتار خود را در چارچوب احکام دین هماهنگ سازد. اینجا باید از بسیاری لذتهای دنیایی بگذرد تا به لذت بهشتی برسد.
خیام اما از آب انگور سخن میگوید. برای آنکه در دسترس و نقد است. تأکید میکند که در دم همین آب انگور را داری، نه وعدههای دور بهشت را. وعدههای بهشت را به آواز دهل همانند میکند که شنیدنش تنها از دور خوش است.
آب انگور کنایه از می است. چون می را از مواد قندی میوهها و دانهها و بیشتر از مواد قندی انگور میسازند. نخستین بار نیز می را از انگور ساختهاند. در این پیوند خیام در «نوروزنامه» روایت زیبایی آورده است که در زمان شاهشمیران در هرات می را چگونه از انگور ساختهاند.
«آواز دهل شنیدن از دور خوش است» در گفتار مردم چنان مثل معروفی وجود دارد. این مثل را زمانی به کار میبرند که کسی با وعدههای بلندبالایی بخواهد توجه دیگران را به خود جلب کند و تازه روشن نیست که آن وعدهها به جا میشوند یا نه! یا هم زمانی که به وعده کسی باور نداشته باشند میگویند: «آواز دهل از دور خوش است.»
خیام در رباعی دیگری باز هم تأکید میکند که وعدهها نسیهاند، از نسیه بگذر که نقد دم دست است.
گویند بهشت و حور کوثر باشد
جوی می و شیر و شهد و شکر باشد
پر کن قدح باده و بر دستم نه
نقدی ز هزار نسیه خوشتر باشد
همان، ص۸۸
در این رباعی، نقد این جهان را بر نسیه بهشت برتری مینهد. بهشت را با همه حور، جویبارهای شهد و شرابش با یک قدح می که اینجا ساقی روی دستش میگذارد، برابر نمیکند. نقدی ز هزار نسیه بهتر باشد، یادآور همان مثل معروف در میان مردم نیز است که میگوید: شُش نقد، بِه از دنبه نسیه!
در این بیت حافظ، مضمون این رباعی خیام اینگونه بازتاب یافته است: «من که امروزم بهشت نقد حاصل میشود/ وعدهی فردای زاهد را چرا باور کنم.»
گویند مرا که دوزخی باشد مست
قولیست خلاف دل در آن نتوان بست
گر عاشق و میخواره به دوزخ باشند
فردا نگری بهشت همچون کفت دست
همان،ص ۴۲
در این رباعی طنز پوشیدهای وجود دارد. خیام با زبان طنزآلود با روایتی که در مصراع نخست میآورد، مخالفت میکند و آن را قول خلاف میداند. میپرسد که اگر بهشت جای عاشقان و میخوارهگان نباشد، پس جای چه کسانی است؟ اگر چنین باشد که عاشق و میخواره دوزخی باشند، فردا، یعنی روز قیامت، بهشت مانند کف دستان ما خالی خواهد بود.
گویند هر آن کسان که با پرهیزند
زانسان که بمیرند چنان برخیزند
ما با می و معشوق از آنیم مدام
باشد که به حشرمان چنان انگیزند
همان، ص ۸۹
میگویند، هرکس که در این جهان هر گونهای که زیسته باشد روز رستاخیز همانگونه برمیخیزد. طنز پوشیدهای در این رباعی نیز وجود دارد. خیام میگوید که او از آن در این جهان می و معشوق برگزیده تا باشد همینگونه در روز رستاخیز برخیزد. چون در بهشت چنین است. «گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک/چون عاقبت کار چنین خواهد بود.»
تا چند زنم به روی دریاها خشت
بیزار شد ز بتپرستان کنشت
خیام که گفت که دوزخی خواهد بود
که رفت به دوزخ و کی آمد ز بهشت
همان، ص۲۱
خشت زدن به روی دریا کنایه از کار کردن بیهوده است. هر قدر که به روی دریا خشت بزنیم، چیزی شکل نمیگیرد برای آنکه تا ما خشتی روی دریا میگذاریم، موجهای دریا آن را نابود میکند، با خود میبرد و نتیجهای به دست نمیآید. تمام عمر هم که روی دریا خشت زده شود، خشتی بالای خشتی قرار نمیگیرد.
خیام میخواهد بگوید که کسانی برای رسیدن به بهشت کارهایی را انجام میدهند که به همان خشت زدن بر روی دریا میماند. در همین پیوند مثل آب در هاون کوبیدن، وجود دارد. آب در هاون کوبیدن یعنی کار بینتیجه کردن. خیام که از خشت زدن بر روی دریا میگوید، گونهای شکایت است از مردمانی که اگر هزار بار حقیتی را برایشان بیان کنی، چیزی در ذهن آنان تغییر نمیکند. گویی ذهنشان توانایی و ظرفیتی برای تغییر ندارد.
«بیزار شدم ز بتپرستان کنشت» گونهای اعتراض خیام است بر باورهای گرهبسته مذهبی که اهل آن مذهب بالاتر از گره عقیده خود حقیقتی را باور ندارند.
«کنشت» آتشکده را گویند که پرستشگاه آتشپرستان است. پرستشگاه یهودان را نیز کنشت گویند. کنشت با بتپرستان پیوندی ندارد؛ اما خیام از «بتپرستان کنشت» نمادی ساخته است برای بیان اعتراض و بیزاری در برابر هرگونه باور مذهبی که فراتر از خود حقیقتی را نمیپذیرد.
در ترکیب «بتپرستان بهشت» این تعبیر نیز میتواند وجود داشته باشد که خیام از آنانی نیز بیان بیزاری میکند که با ظاهربینی از دین و آیین خود بت ساختهاند. بتی که نیروی اندیشه و تفکر آنان را از کار انداخته است. او چین افرادی را نیز بتپرست میخواند. بتی که نه از سنگ است و نه چوب، بلکه بتی است ذهنی و آنان در برابر این بت ذهنی اراده و اندیشهای ندارند.
بهشت و دوزخ از دغدغههای هر انسان مذهبی در این جهان است. از دوزخ میترسند و برای رسیدن به بهشت حتا از کشتن انسانهایی که پیرو دین و آیین دیگریاند، خم به ابرو نمیآورند. چنین کاری را حتا رضای خدا میانگارند. از بهشت چنان سخن میگویند که گویی پساز سالها زیستن در بهشت تازه از آنجا برگشتهاند. از حوران بهشتی و اناتومی اندام آنان چنان سخن میگویند که گویی سالها با آنان خلوت کرده و همخوابهگی داشتهاند.
خیام که بر روایتهایی ماورایی باورمند نیست، این پرسش را در میان میگذارد: کجاست آنکه به دوزخ رفت و کجاست آن که از بهشت برگشت؟ گویی با همین پرسش بر روایتهای دور و دراز دوزخ و بهشت نقطه انجام میگذارد.
قرآن که مِهین کلام خوانند آن را
گهگاه نه بر دوام خوانند آن را
بر گرد پیاله آیتی هست مقیم
کاندر همه جا مدام خوانند آن را
همان، ص ۳
خیام روایت میکند که قرآن را با آنکه برترین کلام میدانند؛ اما این برترین کلام را پیوسته و بهگونه دوامدار نمیخوانند، بلکه گاهگاه آن را میخوانند. او بر گرد پیاله آیتی را دیده است که مردم آن را در همهجا مدام میخوانند.
خیام اینجا واژه «مدام» را با ایهام به کار برده است. وقتی میگوید «مدام خوانند آن را»، یعنی آن را همیشه میخوانند. در معنای دیگر، «مدام» در عربی به مفهوم شراب است. خیام میگوید: من بر گرد پیاله آیتی دیدهام که آن را شراب میخوانند. مدام در شعر شاعران دیگر نیز به مفهوم شراب آمده است.
دو زلفش دو شب دو خال مشکین
ظلام اندر ظلام اندر ظلام است
صبوح از دست آن ساقی صبوح است
مدام از دست آن دلبر مدام است
دیوان، دامغانی، منوچهری، انتشارات زوار، ۱۳۸۵، ص ۱۴
چون بیاید شام دزدد جام من
گویمش وا ده که نامد شام من
زان عرب بنهاد نام می مدام
زانکه سیری نیست میخور را مدام
مثنوی معنوی، سروش، عبداکریم، دفتر سوم، ۱۳۸۰، ص ۵۳۷
بازهم نمونه دیگری در مثنوی:
باده میبایستشان در نظم حال
باده بود آن وقت ماذون و حلال
بادهشان کم بود و گفت او با غلام
رو سبو پر کن به ما آور مدام
همان، دفتر پنجم، ص ۸۶۶
گویند کسان حور و عین خواهد بود
آنجا می و شیر و انگبین خواهد بود
گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک
چون عاقبت کار چنین خواهد بود
رباعیات حکیم عمر خیام، ص ۸۷
توصیف بهشت است. رسیدن به بهشت در چارچوب آموزههای دینی زمانی میسر است که انسان تمام رفتارهای خود را باید آنگونه تنظیم کند که احکام دین میگوید. پاداش این پرهیزگاری رسیدن به بهشت و دسترسی به داشتههای رنگارنگ آن است.
خیام بازهم با لحن طنزآمیزی میگوید: چه باکی دارد و چه جای نگرانی است که ما در این جهان می و معشوق گزیدهایم و میخواهیم زندهگی را به شادکامی بهسر بریم؛ مگر آخر کار چنین نیست؟
رباعیهای خیام که با «گویند» آغاز میشود، از نظر محتوایی با سرنوشت انسان پس از مرگ پیوند دارد. انسان با چه رویدادهایی در جهان پس از مرگ روبهرو میشود. در اینگونه رباعیها خیام از چنین رویدادهایی، روایت میکند. منبع این روایتها خودش نیست، بلکه از دیگران یا بهتر است گفته شود از روایتهای دینی روایت میکند.
این نکته را باید در نظر داشت که روایت کردن به مفهوم آن نیست که راویتگر به آن چیزی که روایت میکند، باورمند باشد. حتا کاربرد واژه «گویند» این احتمال را بیشتر میسازد که خیام به آن چیزی که روایت میکند بیباور است. یعنی همه را از قول دیگران میگوید، نه از خود. چون پیوسته در چنین رباعیهایی دیدگاه یا پرسش خود را در برابر این «گویندها» قرار میدهد.
سخن آخر اینکه وقتی در نوشتهای یا در روایت و گزارشی به واژه «گویند» میرسیم، پس از این واژه سطرهایی که میآید سخنان دیگران است و حتمی نیست که نویسنده به آن جملهها باور و یقین داشته باشد.
پرتو نادری
.١٨ جدى ١٤٠١