دیروز شامگاه در پیوند به ششمین سال درگذشت عفیف باختری در «کلپهوز» شماری از شاعران و فرهنگیان برنامهیی گرفته بودند. این برنامه در اتاق «کابوف» برگزار شده بود. من از دوستانی که این برنامه را برگزار کرده بودند و یادبودی از عفیف باختری کردند، از ته دل سپاسگزاری میکنم. انتظار داشتیم که دوستان حاضر در این برنامه بیشتر در بارهی شعرها، شگردها و شوریدهگیهای عفیف سخن بگویند و سرودههایش را به خوانش بگیرند، اما چنان نشد. شماری بیشتر از عفیف و شعرهایش از فیلسوفان مانند نیچه، دکارت، هایدگر، کامو، راسل، سارتر و … سخن گفتند و پرده از روی مطالعات گستردهی فلسفی خود برداشتند.
شماری به جای برشماری شاخصههای شعر عفیف، شخصیت و پیوندهای اجتماعی او را بررسی و نقد کردند. برخی از مردانهگی خود کاستند تا به زنانهگی زنان افزوده شود. بانوان و شاعربانوانی نیز که در این اتاق حضور داشتند بیشتر از آنکه به عفیف و شعرش بپردازند و شعرهای او را ترنم کنند، در پی آن بودند که موضوعیت اتاق در محوریت زن و حقوق او بچرخد و هی از لیلماگفتن عفیف یاد میکردند. در حالیکه لیلما گفتن عفیف بار معنایی دیگری دارد و زنستیزانه نیست.
یکی از دوستان میگفت که عفیف را انگار عدهیی از شاعران و فرهنگیان از حضور در محوریت برنامههای فرهنگی تحریم کرده بودند؛ به انزوا کشانده بودند و عامل آن بودند تا عفیف بیشتر از آنچه هست، در مجامع فرهنگی و ادبی مطرح نشود. تجربه و شناختی که من و دوستان من از عفیف داریم، وارونهی این را نشان میدهد. عفیف خودش بیشتر گرویدهی انزوا بود و مشرب قلندرزیستن و خلوتزیستن داشت. آن زندهیاد را کسی تحریم نکرده بود. ما تجربهی زیستی و شناخت بیشتری از عفیف نسبت به دوستانی داریم که در روزگار پسین با ایشان محشور بودند و حالا ادعا دارند که انگار بیشتر از همه با عفیف زیسته اند و او را شناخته اند و درک کرده اند.
من سالیان پیش هم گفته بودم که عفیف را نااهلانی کشتند و عامل مردنش را شدند که اکنون ادعای رفاقتٍ از همه بیشتر با او را دارند و با پرروی و عقدهمندی تمام دیگران را متهم به نارفیقی با عفیف میکنند. به جزئیات مسأله و آن رویداد نمیپردازم و از کسی یا کسانی نام نمیبرم که آبروریزی نشود و آبروی کسی نریزد. همین نااهلانی که اکنون ادعای رفاقت بیشتر با ایشان را دارند، اگر زودهنگام به سراغ آن زندهیاد میرسیدند و وی را سرِ وقت به بیمارستان منتقل میکردند، شاید او امروز زنده بود و در جمع ما قرار میداشت.
برعکس پندار و باور این دوستان، عفیف هم مانند یک انسان دغدغهی شناختهشدن بیشتر و تشویق و ترغیب و تحویلگرفتن را داشت. شیوهی زیستن، نوع نگاه او به زندهگی و رفتارها و کردارهای اجتماعی او را نباید نقد کرد. عفیف را باید در شعرها و شورهایش یافت و شناخت. نقد شخصیت وی مشکلات فراوانی را به بار میآورد. همان گونه که شخصیت هر کدام ما قابل نقد است و ایدهآل دیگران نیست. دوستان اگر به نظریهی مرگ مؤلف باورمند اند، پس بهتر بود به نقد شعرهایش میپرداختند، نه بررسی رفتارها و کردارهای وی و عیبجویی در خلق و خوی ایشان.
این عکس او، که از سوی برخی از دوستان در شبکههای مجازی نشر شده است، با دریغ عامدانه و طامعانه است؛ اگر نه عکسهای فراوانی از عفیف در دسترس است. با نشر این عکس خواسته اند با یک تیر دو نشان بزنند. دوستانی که در بارهی این عکس او در کلاپهوز سخن گفتند و ایراد گرفتند و گرفتن این عکس را با جناب عطامحمد نور یک اشتباه و کسر شان او دانستند/ میدانند، خود زمانی مشتاق گرفتن چنین عکسهایی با آقای نور بودند و سخت منتظر فرستادن کارت دعوت و تحویلگیری از سوی ایشان. همین دوستانی که حالا خود را بیشتر از دیگران روشنفکر و آزاده نشان میدهند، باید به یاد بیاورند که با کمک مالی آقای نور بود که نشریهی «الف تا یا» را نشر میکردند و دلایل فراوانی در چاپنشدن شمارههای بعدی آن نشریه و از همپاشیدن آن مجموعه و گروه نیز وجود دارد که مجال پرداختن به آن در اینجا میسر نیست.
باید از حق نگذریم که در آزمونهای شعرییی مناسبتییی، که در آن زمان اکثر به کمک مالی آقای نور در بلخ برگزار میشد، همین دوستان شعر میفرستادند. اینکه سرودههایشان از سوی داوران برنده شناخته نمیشد، بعد میپرداختند به تبلیغ منش آزادهگی و لاف وارستهگی و فرافگنی علیه این و آن.
ما شبها را با عفیف صبح کردیم و خیلی هم ناجوانمردانه میدانیم که آن همه حس و حال خاطرههای خصوصی را بیاییم در کلاپهوز یا فیسبوک آفتابی کنیم. عفیف در زمان آشناییاش با این دوستان آنقدر درمانده نبود که ایشان یاد میکنند. او در آن زمان یک کار مناسب و با تنخواه مناسب در سازمان سرهمیاشت(صلیب سرخ) بلخ داشت و وضعیت معیشتیاش خوب میچرخید و حتا میتوانست ماهانه از آن معاش پسانداز هم کند. عفیف از پولهای پساندازش مقدار پولی پیش یکی از دوستاناش هم داشت که با آن پول کار میکرد و برای وی ماهانه سودی میپرداخت.
اینکه در جایی از این برنامه دوستان گفتند که از عفیف در تلویزیون طلوع در احراز مقام مشاوریت فرهنگی دعوت شده بود و او نپذیرفته بود، حق با عفیف است و این نمایانگر تواضع و بزرگی ایشان بود. عفیف شاعر خوب بود، نه زبانشناس و دستوردان خوب که از او در نقش کارشناس ادبی و زبانی در رسانهی طلوع کار گرفته میشد. در طلوع به کسی مانند استاد زرباب نیاز بود که آن سمت را پیش میبرد.
از نگاه من برتری عفیف در رویکرد او به شعر اجتماعی و بیان صادقانهی دغدغهها و حالاتش بود. او تجربهی زیستی خود و روزگار خود را در تنپوشهی شعر بیان میکرد و به تصویر میکشید. او در پی تصویرهای مصنوعی و بازی با الفاظ نبود، بل زیستن خود و ماحول خود را به تصویر میکشید و همهگانی میساخت. زبان سادهی بیان او و دردهای تلخ و واقعی گمان او بودند که بیشتر مخاطبان، شعرها و سرودههای او را میپذیرفتند؛ از یاد میکردند و غزلها و بیتهای او زبانزد روزگارش شدند. او شعر نمیساخت و درگیر معشوقههای خیالی منحصربهفرد خود در شعر نبود. او خودش را صادقانه در شعر جاری میساخت و من او من اجتماعی و فراگیر بود.
در اینجا بیربط نیست که یک خاطره از عفیف را با شما شریک بسازم. زمانی در بلخ و در آوان حاکمیت دورهی نخست تالبان همهی ما تقریبن بیکار و بیروزگار بودیم و تصمیم بر آن شد که با هم آموزشگاهی بسازیم و پس از کار و پیکار و تلاشی، من امتیاز آموزشگاهی را، که ورشکست شده بود، از کسی خریدم و کار آموزشگاهی را آغاز کردیم. همهی یاران و دوستان در آنجا جمع شدیم و هر کدامی بنابر تخصص و تبحری در یک موضوع و مضمونی آمادهی تدریس و خدمت شدیم. عفیف در آن آموزشگاه عهدهدار تدریس زبان پارسی دری شد و یکی از صنفهای زبان را به وی محول کردیم.
عفیف نتوانست در آن صنف تدریس کند. نه اینکه توانایی تدریس را نداشته باشد، بل برای این نتوانست که او در ساعات درسی آن صنف نیز درگیر سرودن شعر و تخیل شاعرانه میشد. او دانشآموز نخست و برتر صنف را در جایگاه خود قرار میداد تا به دیگران درس بدهد و خود در کنار پنجرهی آن صنف درسی، که رو به جاده بود، مینشست و غرق جهان و گمان خود میشد. تا روزی که دانشآموزان شاکی شدند و پیش من، که مسؤول آن آموزشگاه بودم، آمدند و از ایشان شکایت کردند. من به دانشآموزان بهانهیی کردم و رضایتشان را فراهم کردم؛ اما هرگز نتوانستم شکایت آنها را با عفیف شریک کنم. به همان گونه چندی پیش رفتیم تا عفیف کار دیگری پیدا کرد و ما و آن شاگردان را تنها گذاشت. پس از آن استاد نقیب کامیاب را گماشتیم تا آن صنف را تدریس کند.