شاعریکه نیم قرن در مهاجرت قرار دارد ولی هنوز دررگهایش خون محبت وطن و هموطن جاریست ؛ پرو فیسور دوکتور ریان ( غایب) که حدود پنجاه سال قبل غرض تحصیلات عالی در بورس تحصیلی که از لیسه عالی استقلال نظر به لیاقت اش برایش داده شده بود عازم کشور فرانسه گردید و تا کنون در انجا زیست دارد و از آوان جوانی تا کنون با قریحه که خداوند در وجودش ودیعه گذاشته شعر میسراید و فعلا که فرصت برایش دست داده بیشتر الهام میگیرد و در مو ضوعات گونا گون سرایش دارد من با نشر این قطعه شعرش بهانه را ترتیب دادم تا بتوانم بعدا با این دانشمند ریاضی مصاحبه ترتیب دهم که باور دارم برای همه جالب خواهد بود و فعلا همین مستزادش را به خوانش تان تقدیم میدارم :
نوت : نگاره این شاعر از ایام جوانیش میباشد.
شب را سحری است
مرغان وطن ناله زنند پس خبری است
شب را سحری است
تنظیم بر اندازی ، گمانم به سری است
این خوش خبری است
مردم ز ستم داد زدم روی خیابان
با ناله و افغان
این ملت بیچاره به دام خطری است
شب را سحری است
یک فرد ز جمهورو یک فرد پس از شاه
استند به یک راه
از غرب یقینا که درین جا اثری است
شب را سحری است
تاریک شده مملکت از جهل ملایان
نور است به زندان
اندیشه آزاد به لب ها شکری است
شب را سحری است
عمامه به سر ها همهبا ریش درازی
یک دغدغه بازی
انگار که افسار وطن دست خری است
شب را سحری است
باران شرف آب دهد دشت و چمن را
گلهای وطن را
افسوس که در بین گلان هم شرری است
شب را سحری است
گلهای وطن دست خبثان شده پرپر
بی رهبر و بی سر
( غایب) تو مکن ناله ؛ امید ظفری است
شب را سحری است