دیداری با عزیز سیاه‌پوش: استاد پرتو نادری

شاید بتوان گفت: عزیز سیاه‌پوش یگانه شاعری است که هیچ‌گاهی نخواست تا شعر او در نشریه‌های کشور به نشر رسد؛ اما شعرهای او در جنبش چپ و هوداران آن خواننده‌گان زیادی داشت. زبان شعر او ساده و شور انگیز است. کوبنده است و آمیخته با طنز.

به شیوه عیاران خراسان لباس سیاه می‌پوشید، از آن روی در میان مردم به نام عزیز سیاه‌پوش شهرت داشت. از ولایتی کابل بود و در میان مردمان محل به نام « جان» شهرت داشت. شب‌ها به مانند عیاران و جوان‌مردان به شب‌گردی می‌پرداخت. با مردم پیوند نزدیک و استواری داشت.

در سال 1354 که هنوز در صنف چهارم دانشکده ساینس دانشگاه درس می‌‌‌‌‌خواندم، با او آشنا شدم. من از او چیزهای زیادی آموختم. بخشی از دیدارهای ما به بحث‌های ادبی خلاصه می‌‌‌شد. من شعرهای تازۀ خود را برایش می‌‌‌‌‌خواندم. تازه در اوزان آزاد عروضی می‌نوشتم و در مهار کردن وزن دشواری‌هایی داشتم، سیاه‌پوش شعرها را تقطیع می‌کرد و دشواری‌های وزنی را برایم روشن می‌‌ساخت.

او شعرهایش را از حافظه می‌‌‌‌‌خواند،حافظۀ شگفت انگیزی داشت. گویی ذهنش پر بود از متون نظم و نثر پارسی‌دری و روایت‌های تاریخی. با شمار زیادی شخصت‌های سیاسی آن روزگار دیده بود و با آن‌ها بحث‌ها و گفت‌وگو‌هایی راه انداخته بود. در تلاش ایجاد یک جنبش گسترده و فراگیر همه افغانستانی بود.

در هوای ایجاد سازمان یا حزب سیاسی نبود. باورش چنین بود که شهروندان کشور نسبت به این همه سازمان و احزاب سیاسی، بی‌باور شده‌اند؛ بناً نمی‌توان انتظار داشت که آنان به سازمان سیاسی دیگری که تازه پدید می‌آید باورمند شوند. باور داشت که به‌ترین سازمان، همان «سازمان در عدم سازمان» است و این امر در شرایطی که هر گونه کار سیاسی جرم است، می‌تواند دولت را در امر دست‌گیری شخصیت‌های سیاسی و سازمانی راه‌گم سازد.

او باور داشت که هیچ اندیشۀ سیاسی و ایدیولوژیک که ریشه‌ها و هم خوانی با اندیشه‌ها و جنبش‌های تاریخی حوزۀ تمدنی خراسان نداشته باشد، نمی‌‌تواند در میان مردم راه باز کند. او می‌گفت جنبش عیاران و جوان‌مردان به‌ترین و گسترده‌ترین زمینه برای پرورش اندیشه‌های انقلابی است. باید هر اندیشه‌یی را با اندیشه و اصول عیاری و جوان‌مردی در آمیخت تا مردم آن را از خود دانند. باورش چنین بود که دیدگاه‌های ایدیو لوژیک و سازمان‌های متکی به ایدیولوژی به بن بست می‌رسند و ایدیولوژی در میان انسان‌ها دیوار می‌کشد. او به جنبش عیاران و جوان‌مردان باور ژرفی داشت و می‌گفت بزرگ‌ترین میراث تاریخی و فرهنگی – اجتماعی که بتواند در این حوزۀ بزرگ مردم را در زیر چتر خود جای دهد و آنان را به دور یک محور مبارزاتی گرد آورد همان اندیشه‌های عیاران و جوان‌مردان و اصل‌های آیین جوان‌مردی است که باید به گونۀ هستۀ فکری آن را پذیرفت و با استفاده از یک شیوۀ آموزشی، آن را با نکات و بخش‌های مثبت و سودمند اندیشه‌های سیاسی دیگر غنی‌تر ساخت تا بتوان پایه‌های فکری جنبش عیاران را بیش‌تر گسترش و توسعه داد.

صد خصم شود خسته از همت یک دسته

گر باز شود بسته، پیمان جوان‌مردان

شعر‌ش روان بود چنان آب روان. در پیوند به تاریخ و تاریخ خراسان و تاریخ جنبش‌های آزادی‌خواهی در خراسان و انقلاب‌های جهانی و سیر تفکر و فلسفۀ سیاسی در غرب دانش قابل توجهی داشت. در میان شاعران معاصر بیش‌تر از همه به صوفی عشقری و حاجی سرور دهقان علاقه‌مندی داشت. صوفی عشقری را به نام یک‌ شاعرجوان‌مرد و عیار می‌ستود. در پیوند به زنده‌گی و شعرهای او پژوهش‌هایی انجام داده بود.

گاه‌گاهی با قراری که می‌داشتیم به ولایتی کابل می‌رفتم. سیاه‌پوش در آن‌جا زنده‌گی می‌کرد. چندباری که رفتم، هر بار در خانۀ جداگانه‌یی شب را روز کردیم. شب که می‌شد می‌گفت می‌رویم به شب‌گردی. می‌رفتیم به باغ‌ها،کشت‌زارها و دامنه‌ها. تا تپه‌یی یا بلندیی را می‌دید بر می‌شد و با شور شگفتی‌انگیزی شعر می‌‌‌‌‌خواند. گویی‌ هزاران تن در برابراش نشسته اند و به شعر او گوش نهاده اند.

از من نیز می‌خواست تا شعر بخوانم که می‌‌‌‌‌خواندم . باری که هوا سرد بود چون از من خواست تا شعری بخوانم، در صدایم آن شور و هیجانی نبود که او می‌خواست. او به آن بلندی رفت، شاید دیوار نه چندان بلندی بود و با صدای بلند و پرشوری شعرش‌را خواند. شعر که تمام شد،گفت: شعر انقلابی را نباید این گونه بی‌حال خواند. شعر انقلابی را باید با هیجان انقلابی خواند تا در شنونده شور انقلابی پدید آورد.

همیشه لباس سیاه می‌پوشید و ریش انبوه داشت. با او که در راه می‌رفتم حس می‌‌کردم همه‌گان متوجه ما هستند. در راه که می‌رفت، نمی‌توانست آرام راه برود. گام‌هایش همیشه شتاب‌آلود بود، شتابان و دست‌افشان راه می‌رفت.

آخرین باری که دیدمش چند روزی از کودتای هفت ثور 1357 می‌گذشت، حزب حاکم ارگ جمهوری داودخان را به نام « خانۀ خلق» نام‌گذاری کرده بود. دروازه‌های ارگ به روی شهریان گشوده شده بود. شهریان کابل با هیجان شگفت‌انگیزی می‌رفتند تا در یابند که شاهان‌ آن‌ها در چگونه کاخ‌های زنده‌گی می‌‌کرده‌اند.

رفتیم همه چیز درهم و برهم بود. کاخ‌ها به باغ‌های توفان زده می‌ماند. وقتی بر آمدیم گفت: به زودی در میان خلقی‌ها و پرچمی‌ها کش و گیر شدیدی رخ می‌دهد. این‌ها نمی‌توانند در کنارهم دولتی را اداره و رهبری کنند. به زودی بر سر تصاحب بیش‌تر قدرت به جان هم می‌افتند. همین‌گونه هم شد؛ اما من دیگر او را ندیدم.

یکی از سروده‌های سیاه‌پوش قصیدۀ بلندی است که در نخستین سال‌های جمهوری داودخان سروده شده که چهار صد و شست بیت دارد. شاید درازترین قصیده در تاریخ ادبیات پارسی‌دری باشد.

قصیده روایت‌گر یک انقلاب است به همان مفهوم کلاسیک آن که باید تمامی طبقه‌ها و قشرهای تهی‌دست کشور از تمامی اقوام در آن سهم داشته باشند. در این قصیده نام شمار زیادی از شخصیت سیاسی و انقلابی افغانستان و منطقه و جهان یاد شده و به همین‌گونه به رویداد های سیاسی – اجتماعی کشور، منطقه و جهان نیز اشاره‌هایی دارد.

در نهایت جامعه به دو صف با رده‌های گونه‌گون دسته بندی می‌‌شود. صف تهی‌دستان و صف زورمندان و زرمندان بالادست که پیوسته تهی‌دستان را تاراج می‌کنند. شاعر در چارچوب نظام حاکم که همان نظام جمهوری داودخان و در ماهیت ادامۀ همان استبداد خانوادۀ نادرخان است، تامین هر گونه عدالت اجتماعی را ناممکن می‌داند، پس برای رسیدن به عدالت اجتماعی، جامعه باید از راه انقلاب بگذرد.

شاعر خود چنان سرباز پیشگام در انقلاب ظاهر می‌شود. سرانجام نظام حاکم در افغاستان از پای می‌افتد و نظام آرمانی شاعر که گویا می‌تواند مردم را به آن مدینۀ فاضله برساند قد بلند می‌کند. حالا دیگر دوران بازسازی انقلابی است. دوران ایجاد نهادها و ساختمان‌ها برای رسیدن به نیک‌بختی و تامین داد و رفاه اجتماعی.

شاعر مبارزۀ این دوره را به نام سنگر سرد مبارزه تعبیر می‌کند. چنین است که نمی‌خواهد، چنین انقلابی در مرزهای افغانستان محدود بماند. این انقلاب باید به منظقه و جهان گسترش یابد.

چنین است که در این شعر، دشمن بیرونی، همان سرمایه‌داری جهانی است که باید بر افگنده شود. این قصیده آمیخته با گونۀ ایدیولوژی است که انقلاب در چارچوب آن شکل می‌گیرد. یک چنین انقلابی خود تاثیرات بزرگی در گام نخست در منطقه ایجاد می‌‌‌‌کند و نیروی‌های انقلابی در منطقه آمادۀ حرکت‌های انقلابی می‌شوند. موج انقلاب که او پیشاپیش آن گام بر می‌دارد از افغانستان به ایران می‌رسد و از آن‌جا به فلسطین و کشورهای شرق میانه.

ایران با آن گذشتۀ بزرگی که در زمینۀ مبارزه‌های تاریخی و سیاسی دارد و شاعر از آن رویداد‌ها و آن شخصیت‌های آزادی‌خواه و آن جنبش‌ها یاد می‌‌‌‌کند با یک جنبش بزرگ انقلابی به مفهوم امروزین آن رو‌به‌رو می‌‌شود، شاعر در این جا در سیمای ارنستو چگوارا ظاهر می‌‌شود که وزارت را در کیوبا رهای می‌‌‌‌کند و می‌رود تا انقلاب‌های پی در پی را در کشورهای امریکای لاتین راه اندازی و رهبری کند.

شاعر در ایران با دختری که خود یکی از پیشگامان جنبش انقلابی است، ازدواج می‌‌‌‌کند و خود می‌رود به فلسطین تا جنبش آزادی‌خواهی فلسطین در برابر صیهونیزم را پشتی‌بانی کند.

او سرانجام در جریان چنین جنگ‌های انقلابی کشته می‌‌شود؛ اما در ایران از هم‌سرش دختری به دنیا می‌آید به نام« خاطره» این دختر که بزرگ می‌‌شود پای بر رکاب توسن مبارزه می‌گذارد و راه پدر و مادر را پیش می‌گیرد. بدین‌گونه شاعر پرچم مبارزه و انقلاب را از کشوری به کشوری می‌برد و از نسلی به نسلی می‌رساند.

مرزهای سیاسی کشورهای خاور زمین را که عمدتاً غربی‌ها به وجود آورده اند به رسمیت نمی‌شناسد. و آرزو دارد تا روزی منطقه و جهان در زیر پرچم بلند انقلاب و نظام های متکی بر انقلاب اداره و رهبری شود تا دیگر ستم‌گران، زمین‌داران و سرمایه‌داران نتوانند بر مردم ستم روا دارند و بازده زحمت آنان را تاراج کنند.

شعر « آرمان جوانان» به سال 1354 خورشیدی سروده شده است. من در همان سال در دیدار‌هایی که با سیاه‌پوش، داشتم بیت‌های زیادی از این شعر را از بان خود او شنیده‌ بودم.

باری حسن جان رستاقی در زمان مجاهدان نسخه‌یی از این شعر را برایم داده بود؛ اما بعدها در ادامۀ کوچ‌کشی‌ها و خانه ‌به دوشی‌ها آن نسخه را با بسیاری یادداشت‌های دیگر گم کردم. این روزها که می‌خواستم تا در پیوند به شعر مقاومت در سروده‌هایی سیاه‌پوش چیزی بنویسم، به یاد این شعر افتادم. از رفیع جان رستاقی دوست عزیزم بسیار سپاس‌گزارم که این شعر را پس از جست‌و‌جو از نزد انجیر نجیب الله رستافی یافته و پس از تایت به وسیلۀ هلال فرشیدورد برایم فرستاد.

این نکته را باید هم یاددهانی کنم که من تمام این شعر را این جا نیاوردم، از شمار بیت‌های آن صرف نظر شد. با این حال بیت‌های آمده در این جا می‌تواند بیان‌گر آن خط فکری باشد که به گونۀ یک تخیل عمودی از بیت بیت این قصیده گذشته است.

ای کاش آرمان جوانان بدر شود

یعنی درفش شورش و طغیان بدر شود

تاچند برلبان زعیمان ژاژخای

برنامه‌ها به نام ضعیفان بدر شود

تاچند از زبان گروه ستم شعار

در مورد ستم‌زده هذیان بدر شود

تاچند در دهان رقیبان بی‌عمل

اقوال انقلاب صدوران بدر شود

تا چند اشک و خون دل رنج دیده‌گان

آب و شراب شان شده برخوان بدر شود

بی‌گفت‌و‌گو شکنجه‌ترین شکنجه‌هاست

وضع مکرری که کماکان بدر شود …..

پرتو نادری

بر گرفته از کتاب « شعر پایداری و چگونه‌گی آن در افغانستان»