استاد یوسف کهزاد و بانو زکیه کهزادی که من می شناسم ! ازجفتی می گویم که برایم خیلی عزیزند : هما طرزی

در این چند سطرمحدود ،هدفم شرح حال نویسی نیست، تنها شناخت شخصی ام را از این دو نازنین برایتان بگونه ای مختصر و فیسبوکی بازگو میکنم.  از آوان کودکی با اسم خانواده ای با فرهنگ کهزاد آشنا بودم در خانه ای ما همیشه صحبت از استاد احمد علی کهزاد بود و کارکرد های شاخصش در راستای تاریخ کشورم ، پدرم میگفت اگر آقای کهزاد تاریخ این مملکت را برای فرزندان معارف ننوشته بود ، نمیدانم چه را به آنها درس میدادند. برادرانم بخصوص داکتر زمریالی میگفت که قدر استاد کهزاد بزرگ را باید ارج گذاشت که تاریخ این کهن سرزمین را چه زیبا در سطح جهانی اش پی ریزی کرده. و از استاد نبی کهزاد هم که مرتب رساله ها و مقالات و ترجمه های با ارزشی از زبان های انگیسی و فرانسوی می خواندیم و می شنیدیم و وقتی صحبت از استاد یوسف کهزاد بود، هنر نقاشی و تیاتر و شعر این نام را رنگینتر می ساخت.

و برادرانم با ایشان بیشتر آشنا بودند. چنانچه هر بار که برادرم داکتر زمریالی برای کنفرانسی به کالیفرنیا میامد هر جوری بود باید استاد یوسف کهزاد را ملاقات می کرد. پسر مامایم داکتر حمایت الله اکرم می گفت میدانی که نقاشی های یوسف کهزاد از چنان ارزشی برخوردار است که وقتیکه تابلویی را در دیوار گویته انستیتوت نقاشی کرد و جایزه اول را که 10 هزارافغانی بود از آن خود ساخت.ووووو 

من هم به نوبه خود از شناخت این خانواده احساس خوبی داشتم. شناخت نزدیک من از طریق بانو هاجره جان همسر محمد نبی کهزاد بود. هاجره کهزاد با خواهر بزرگم بانو حفیظه طرزی ابوی در یک مکتب تدریس می کردند و باهم دوست نزدیک بودند. این دوستان نازنین دوره های مهمانی را در خانه هایشان راه می انداختند که به گفته قدیمی ها مهمانی های زنانه و خودمانی بود و با کمال خوشی خواهران یا دختران خود را هم در این مهمانی ها با خود می بردند. من و خواهرم لیلا جان هم ازشرکت دراین مهمانی ها بی نصیب نبودیم که تا امروز خاطرات زیباش چون پرده سینما در برابرچشمانم می رقصند. خانه کهزاد ها در محل گذرگاه کابل بود. که آن خانه و حتی در و دیوارش را تا کنون بیاد دارم . مختصر بگویم که من هم در میان گفتگو های پدر و مادر و خواهران و برادران در باره کهزاد ها احساس کم و کاستی نداشتم.

بر گردیم به شناخت خودم از استاد یوسف کهزاد و بانوی عزیزم زکیه جان کهزاد. این آشنایی در دیار غربت آغاز و شکل گرفت. شاید حدود 20 سال پیش بوسیله ی لیلا جان تیموری با بانو زکیه جان کهزاد آشنا شدم و همکاری فرهنگی مان با سرعت زنده شد. هر بار که کالیفرنیا می رفتم، زکیه جان با مهر و محبت خاصی محفلی به مناسبت آمدنم ترتیب میداد که عزیزانی چون مرحوم استاد هدف، احمد شاه علم، مرحوم استاد بینش، مرحوم استاد سرخابی، مرحوم استاد انصاری، استاد شایق فراز ، بانو ناجیه کریم ، آقای قیومی ،اقبال رهبر توخی، اقای نادر کمیاب،  ودگر اعضای نازنین انجمن سخن شرکت داشتند که در ادامه این راه همسر مرحومم داکتر رستگار هم با ما می پیوست و شب های فراموش ناشدنی فرهنگی و ادبی را باهم می گذرانیدیم و از وجود هم بهره می بردیم. این بازدید ها با یک مصاحبه تلویزیونی با زکیه جان در برنامه وزین( روزنه ) به پایان می رسید که اغلب خلیل جان راغب را در استودیو ملاقات می کردم. ولی همکاری و شرکتم دربرنامه (روزنه) بطور مداوم از راه دور و گفتگوهای تلفنی ادامه داشت.

در ادامه این بازدید ها بود که با شخصیت استاد یوسف کهزاد بیشتر آشنا شدم.

یوسف کهزاد را مردی یافتم با فرهنگ و اندیشمند که بر خلاف اکثر مردان افغان به وجود همسر نازنین و با فرهنگش زکیه جان افتخار می کرد و در حقیقت پشتیبان و مشوق اصلی بانو کهزاد بود. در گرد همایی ها بیشتراز کار کرد های زکیه جان می گفت تا خودش. هویدا بود که دوست داشت همسرش گل سر سبد باشد نه خودش. به تمام برنامه های تلویزیونی اش با اشتیاق و دقت نگاه میکرد و بعد دید خودش را با چه ظرافت و احترام به بانو کهزاد بیان می نمود. بیاد دارم که در یکی از مصاحبه هایم با بانو کهزاد بود که در استودیو همسرم و استاد کهزاد تنها تماشاچی ما بودند و در هنگام مصاحبه با دقت و حوصله مندی خاصی به گفت و شنود ما دونفر گوش میدادند. 

زکیه جان میگوید که وقتیکه مجبور به مهاجرت به هند شدند ووقتی که به شهر دهلی رسیدند، استاد کهزاد از ایشان خواست تا درس بخواند و استعداد خود را شکوفاتر سازد. و خوب میدانیم که این شیوه ای روشن نگری در میان اکثر جفت های افغان دیده نمی شود. من کمتر نویسنده و یا شاعر و فرهنگی مرد افغان را می بینم که در جایی از همسرش نام ببرد ویا اسم و رسم او را به خوانندگانش یاد آور شود. در حقیقت زن همان عیال خانگی است که باید در بغلش بخوابد، برایش تولید مثل کند واز آنها نگهداری کند. 

استاد کهزاد مرد بسیار روشنفکر وبا خرد بود که با دید گسترده ای به دنیا می نگریست که این حسن صفت به ارزش فرهنگ خانوادگی اش می افزود. در کلامش از ظرافت ویژه ای برخوردار بود که وقتی مطلبی را بیان می نمود بر شنونده اثر گذاری خاصی داشت. و این ریزه بینی و ظرافت را می توان در سروده هایش به آسانی دید. ساده و روان می سرود و گفته ها و پرداخته هایش شیوا و خودمانی بود. وقتی از کابل میگفت ترا در گوشه گوشه ای آن شهر چون جویباری جاری و روان باخودش می برد. و این ساده گی و روانی در آثار نقاشی اش هم هویداست که او را از دیگر هنرمندان نقاش جدا می سازد. 

استاد کهزاد در این غربت سرا هم نمایشگاه های پر از موفقیتی را با آثار نقاشی اش در خاطره ها جاودان ساخت. او جوان می اندیشید، جوان می سرود، جوان می نوشت، و جوان نقاشی میکرد. وجودش دوستداشتنی بود و در محفلی که وارد میشد بعد از چندی همه به دورش جمع می شدند (و به اصطلاح ما کابلیان قدیم) همچو کبوتر به دورش غمبر می زدند.

ایشان با بزرگواری همیشگی اش کتاب هایم را با دقت می خواند و پیشگفتار های ارزشمندی هم می نوشت. و حتی در برنامه روزنه یکبار با آقای سرخابی و آقای شایق فراز برنامه ای در باره سروده هایم راه انداختند.

وجود این مرد پرهنر سراپا گهربار وپر از سخاوت وادب و تواضع بود. یادش گرامی و روح نازنینش شاد باد ! جایش در میان فرهنگیان همیشه خالیست.

ولی شکر خدا که زکیه جان را باخود داریم و از وجود نازنینش بی بهره نیستیم.

همانطور که گفتم آشنایی من با بانو زکیه جان کهزاد در امریکا آغاز شد. خوشحالم که چنین دوست نازنینی را با خود دارم. 

بانو کهزاد زنیست با فرهنگ، با متانت و وقار،دارنده ی شیوایی ویژه ای در بیان، بسیار مبادی آداب و رعایت کننده ادب و نزاکت در رفتار و گفتارخصوصی و اجتماعی است. اواز بر خورد شیرین و مهمان نوازی بی مانند و دلپذیری برخوردار است. حافظه بینظیرش به این مجموعه ای با ارزشش افزوده است. باوجودیکه من در زمان تلویزیون در کابل نبودم و اندوخته ام به دوره ای زیبای رادیو محدود است ولی در دوره ای تلویزیون همه می گفتند که زکیه کهزاد تنها گوینده ای است که همه برنامه هایش را بدون کاغذ و ازحافظه اش بیان می کند. و من این سخن را در همکاری های پی در پی با برنامه روزنه و مصاحبه هایم با ایشان شاهدم. 

میدانم که اکثر شما عزیزان با زندگی پر بار هنری و فرهنگی زکیه جان آشنایید و خاطرات خوبی را از دوران با شکوه و زیبای تلویزیون افغانستان آن دوران با خود دارید. همچنان خدا را باید شکرکرد که باوجود یوتیوب و فیلم های موجود درآن می توانید این کلیپ های با ارزش را مشاهده کرده و تجدید خاطرات کنید. باورم بر این است که شمار زیادی از شما از علاقه مندان برنامه وزین فرهنگی( روزنه ) بوده و این برنامه زیبای فرهنگی، ادبی، و اجتماعی را که از تلویزیون جهانی آریانا پخش می شد بار ها و بار ها دیده و دنبال کرده اید. با افسوس زیاد که بانو کهزاد بعد از درگذشت استاد یوسف کهزاد و شیوع کرونا در این روزنه ای زیبا و پر محتوا را برای همیشه بر روی تماشاچیان و علاقه مندانش بست و ما را از دیدن این برنامه با ارزش محروم نمود.

در پایان باید بگویم که ثمره این پیوند عاشقانه و فرهنگی این جفت هنرمند چهار فرزندیست که همه مایه افتخار ما افغان ها هستند. البته من تنها ویدا جان کهزاد را از نزدیک دیده ام.آشنایی و دیداربا میترا کهزاد و حمیرا کهزاد و کنیشکا کهزاد تا بحال میسرم نگردیده ولی از خوبی هایشان زیاد زیاد شنیده ام و از ته دل برای هرکدام شان آرزوی موفقیت های بیشتر را می نمایم.

همچنان برای بانوی فرهیخته و نازنین و دوست عزیزم تندرستی و سلامتی و طول عمر را در کنار فرزندان نازنینشان آرزو نموده و بهترین ها را برایشان می خواهم. تنش سالم ، دلش شاد، و از گزند و آفات به دور و عمرش بسان نوح باد!

هما طرزی 

نیویورک 19 می 2024