بعدی ده سال نگاری که مرا
به سر رهگذری عام بدید
به تعجب سخنی گفت، به من
که چرا موی سرت گشته سپید
گفتمش حادثهها کرد اثر
چه ستمها زحوادث نکشید
پیش از عمر کهن خواهش سن
برف پیری به سر من بارید
فکر بکر است و مرا سال جوان
روزگارم به عنا داد نوید
عمر من وقف معارف شد و رفت
تا که این تحفه به من باز رسید
شاد و آزاد، از آنم به جهان
که ز دستم گل عرفان بدمید
شمع افکار به «بهسود» منم
به در دانش و فرهنگ کلید
محو بستان هنر بود «نصیب»
باد پیرانه سرم تند وزید
چیزی که در محتوای شعر های نصیب بسیار با اهیمت میتواند باشد، نگاه او به هستی است که او در کلیت هستی را زوال یابنده میداند؛ اما این نگرش او را با ناامیدی و یاس رو به رو نمیسازد؛ بلکه او با بیان گذرا بودن هستی ما را به بهتر زیستن، مفید زیستن و انسانی زیستن فرا میخواند. آموزش دغدغۀ همیشهگی در شعر های اوست. باورمند است که بدون علم نمیتوان راه به کامگاری برد. چنین است که پند و اندرز بخش چشمگیری محتوای شعرهای او را میسازد. او همین که از من خصوصی خود به در می آید به اندرز گفتن می پردازد. گویی در شعر هایش نیز میخواهد چنان آموزگاری عمل کند .
نباشد استقامت چون که عیش و کامگاری را
پسندیدم به عالم انکسار و بردباری را
به هر ساعت زمانه جلوه و رنگ دیگر دارد
دلا خوشتر بود گر پیش گیری بردباری را
چون همهگان میرونده اند، این جهان به کس باقی نمیماند. تهیدستان میروند و زبر دستان نیز، پس باید کریم بود.
این جهان بیوفا هرگز نمیسازد به کس
خسروان را نیست باقی مکنت و جاه خدم
تا توانی با تهی دستان اعانت پیش گیر
از طریق نوع خواهی، کسوت و مال و درم
هر که در روز ازل بر سر کشیده جام عشق
حد فاصل نیست پیشش بین هستی تا عدم
او مردی بود آزاده و بیرون از دایرۀ تنگ و آتشین هر گونه تبعیضی؛ اما خود در هر گام با تبعیضی روبهرو میشد که او را چنان آتش نمرود میسوخت.
سرد مهریها ز تبعیضات توهین آفرین
در شکنج روح کم از آتش نمرود نیست
زبان شعر او ساده است و روان. پیچیده گیهای لفظی در آن دیده نمیشود. تشبیهها در شعر او بیشتر حسیاند. با آن که شاعر به ابوالمعانی بیدل ارادتی دارد با این حال هیچگونه ویژهگی شگردهای شاعری بیدل را نمی توان در سروده های او دید. نصیب بیشتر به دنبال حافظ و مکتب عراقی است. او شاعری ست که چنان درختی از زمینی که به آن عشق میورزد رویده است. پیوسته در میان مردم زیسته و عاشق طبیعت زادگاه خویش و اعتلای افغانستان است. مکتب و معارف را دوست دارد چنان مومنی که عبادتگاهش را. بیشتر جلوههای زندهگی مردم ، دشواریهای زیستی آنان و طبیعت در شعرهایش رخ مینماید. او طبیعت مجرد را توصیف نمی کند؛ بلکه طبیعت در شعر های او مشخص است. از زمستان به نیکویی یاد نمی کند. نه برای آن که فصل نا خوش آیندی است؛ بلکه برای آن که فصل پریشانی تهیدستان سرزمین اوست.
دست کم از سرایش شماری از این شعرها بیشتر از نیم سده میگذرد، گویی هنوز زمستان در بهسود همان زمستانی است که شاعر و آموزگارجوان نگران مردم خود بود هنوز زمستان برای بهسودیان و مردم افغانستان فصل مرگهای دردناک است.فصل گرسنه گی است. فصل خاموشی دیکدانها و چراغ هاست. فصل راه بندان است و دردهای بیدرمان، فصل سرفهها و سینه بغلها و فصل صدای دنگ دنگ کلند و بیل گورکنان در دامنۀ تپۀ پر برف در آن سوی دهکده .
هرچند در میان شعرهای آمده در منتخب اشعار و « گلهای کهسار» نوع پیشرفت زبانی دیده میشود و گلهای کهسار از نظر زبان رساتر و روانتر و فشردهتر از منتخب اشعار است؛ ولی با این حال نصیب تا آخر شاعری میماند با همان ابزارهای سنتی تصویرسازی و همان نگرشهای معمول در شعر. نصیب مانند شاعران سدههای پیشین هلال را در ابروی یار میبیند و در شبهای هجران چنان شمعی میسوزد و اشک میریزد.
در بخش پایانی «گلهای کهسار» هرچند شاعر تلاشهای به خرچ داده است تا از دیوار های پست و بلند اوزان عروضی بگذرد؛ ولی سنتهای سنگ شدۀ شعری در ذهن او نمیخواهد که او را رها کند.
زبان و نگرش شاعرانه او در چنین شعرهای نیز سنتی و کلاسیک است. در این شعرها نیز دید دیگرگونه یی ندارد. پارهیی می آوریم از یکی از سروده های او که به سال 1350 خورشیدی سروده شده است.
دهقان سالخورده ز ره شد به کلبهاش
از پهنههای دشت روان در کرانه اش
افزار کار، بسته به پشت و به شانهاش
با دست رعشه دار
آهی کشید و گفت
تا کی چنین به زحمت و رنج و عذابها
سیمای زار و خسته و افسرده و غمین
عمرم به سر رسید و گشایش ندیدهام
با خود به گفتوگو
از سر گذشت تلخ
ناصر نصیب در زمینۀپژوهشهای ادبی و بیشتر در پیوند به دانش و ادبیات عامیانه نیز کارهای سودمندی انجام داده است. یکی از درخشانترین کارهای او تحقیق و گردآوری ترانه و دوبیتیهای عامیانه است که زیر نام « زمزمههای روستا» در چهارصد صفحه به سال1370 خورشیدی به وسیلۀ وزارت امور سرحدات کشور انتشار یافته است. زمزمه های روستا گنجینۀ بزرگی است، دستکم یک هزار و هفتصد ترانه و دوبیتی درآن گرد آوری شده است. بدون ترید این امر را میتوان نتیجۀ سالها کار پیگر او دانست که با شکیبایی انجام داده است. او در گردآوری این همه دوبیتی نخواسته است تا سلیقههای شاعری خود را دخیل سازد؛ بلکه با امانتداری کامل آنچه را که راوی گفته او ثبت کرده و یا هم زمانی که از زبان دهقانبچهیی و شبانی شنیده همان گونه نوشته است. رعایت امانت در گرد آوری ادبیات و دانش عامیانه اصل بسیار مهمی است که نصیب چداً به این امر توجه نشان داده است .
نصیب این همه ترانه و دوبیتی را نه از ورای برگهای کتابها و مجلهها؛ بلکه عملاً از میان مردم در محیط زندهگی آنان گرد آورده است.این بهترین شیوه گرد آوری دانش و ادبیات مردم است که باید به میان آنان رفت با آنها زندهگی کرد، پیوند دوستانه و قابل اعتمادی با آنها ایجاد کرد تا بتوان به اصیلترین نمونه های دانش و ادبیات عامیانه دست یافت. از این نقطه نظر نصیب مشکلی نداشت. برای آن که او پیوسته با مردم بود و به اصطلاح با کتاب دل و روان مردم برگ برگ آشنایی داشت.
ناصر نصیب به سال 1381 خورشیدی در شهر کابل از جرگۀ فرهنگیان کشور پای به آن سوی هستی گذاشت و به دیار رفتهگان پیوست.
روانش شاد باد که خود سوخت تا دیگران را روشنایی بخشد!
پایان
پرتو نادری