دوش دیدم که در آغوش تو ام با دل شاد
چشم حیران، لب خاموش و نهان در فریاد
قلب با قلب تو پیوند، نگاه با نگه ات
سر به دوش تو نهادم غمم رفت از یاد
گرم شد ز آتشِ عشق تو تن لرزانم
با نفس های تو شد خانه ی عشقم آباد
یافتم لذت هستی ز هم آغوشی تو
که نه شیرین بشنیدست و ندیده فرهاد
تا که دستان پر از مهر تو دستم بگرفت
آن دم از قید قفس مرغ دلم شد آزاد
دیدم آن لحظه که دریا بود و ساحل به کنار
بوی جنت به مشامم برسید از دَم باد
روح افسرده ی من گشت دگر باره جوان
این چه شور بود خدایا که ز سر شد بنیاد