دگرگونی های ژرف و گسترده و چالش های فکری و اعتقادی : مهرالدین مشید

    تحولات شتاب زدۀ جهان؛ ناپاسخ گویی و شگفت زده گی افراطیون

در جهان متحول کنونی که هر روز چرخه های تغییر با شتاب بی مانند تمامی حوزه های فکری، فلسفی، فرهنگی، اجتماعی و صنعتی را می نوردد؛ هرگونه ثابت اندیشی، قشری نگری و دگم انگاری بعید از عقلانیت و خرد ورزی است. آنانی که خویش را از این قافله جدا می پندارند و با خیال های واهی و افکار پریشان می خواهند به مثابه ی تافته ای جدا بافته در مسیر تحول حرکت کنند، نه تنها که از کاروان تغییر و دگرگونی ها فرسنگ ها عقب می مانند؛ بلکه بدتر از آن در فراز و فرود و کوه و کتل های تحولات از حرکت به پیش باز مانده و به مثابه ی لکه ننگ بر جبین انسانیت با افتادن در زباله های تاریخ محو و نابود می شوند.

تحولات سریع و حیرت انگیز در جهان گواه بر این است که حرکت و تغییر قانون برگشت ناپذیر در انسان، جامعه و هستی است و هیچ پدیده ی فکری، فرهنگی و تمدنی از آن نمی تواند، بدور باشد. بنا بر این در سلسله زنجیر دگرگونی های ژرف و گسترده ی جهان کنونی ایستایی و سکون امری ناممکن و پا به پا حرکت نکردن با زمان و تحول جز نابودی پی آمد دیگری ندارد. از همین رو است که انسان باید فرزند زمان خود باشد یا فرزند هنر باش نه فرزند پدر.

پیش از این تلاش هایی صورت گرفته تا با توجه به‌ اهمیت تغییر و تحول دغدغه ی مدیریت یا مهندسی جامعه و مدیریت تاریخ معاصر با همه تحولات آن بر مدار ثابت‌های اسلامی برطرف گردد. شماری از متفکران مسلمان کوشیده اند تا به این پرسش پاسخ مثبت بگویند که چگونه ممکن است تا جهان سراسر تغییر انسانی را با اصول ثابتی مهندسی کنند؟ یکی از پاسخ ها این است که نه جهان و جامعه انسانی سراسر متحول و صددرصد متغیر است و نه این که اصول اسلام و برنامه‌های اسلامی صددرصد ثابت است. با توجه به نکته ی بالا از یک طرف انسان دارای ابعاد ثابت و متغیر و از سویی هم اسلام دارای احکام ثابت و احکام متغیر است. البته با اشاره به اینکه انسان امروز با انسان هزاران سال پیش دارای مشترکات نظری و حسی است که در هر برهه ی زمان بدون تغییر باقی می ماند. این پدیده های مشترک میان انسان ها هر از گاهی ثابت می مانند. هرچند ابزار ارتباط و ارتباطات در طول تاریخ تغییر میکند؛ اما اصل ارتباط و ارتباطات بین انسان‌ها انتقال فکر و احساس و ایده بین انسان‌ها ثابت است تغییری نکرده است. بنا بر این ابعاد ثابت انسان در برابر ابعاد ثابت و متغیرات اسلام که شامل اصل اجتهاد و تفکر دینی است ناظر به متغیرات انسان و جامعه انسانی قرار میگیرد. تنها در صورت حفظ این رابطه است که اصول ثابت توانایی مدیریت بر اصول متحول را پیدا می کند. در غیر این صورت مهندسی شدن اصول متحول بوسیله ی اصول ثابت امری دشوار است. مشکل دوم برقراری رابطه میان ثابت ها و متغیر ها است؛ یعنی اینکه ما چگونه می توانیم، بین ثابت ها و متغیر ها رابطه برقرار نماییم؟ متفکران اسلامی معاصر در پاسخ به این پرسش گفته اند که هر تغییر و تحولی بر یک مداری صورت می‌گیرد ممکن است خودِ پدیده‌ها متغیر باشند؛ اما لازم نیست مدارشان هم متحول باشد، می‌تواند حرکت باشد اما بر مدار ثابتی؛ تغییر موقعیت باشد، اما بر مدار ثابتی؛ یعنی جاده یک جاده است، اما در همین جاده، حرکت تحول و پیشرفت اتفاق می‌افتد، ولی جاده همان جاده است مسیر عوض نمی‌شود.

گفتنی است که گاهی در رابطه به تشخیص ثابت و متغیر از سوی دین داران و بی دینان مغالطه و اشتباه صورت می گیرد. این مغالطه سبب می شود تا ثابت و متغیر از یکدیگر تشخیص نشوند. در دیدگاه مخالفان دین همه چیز متغیر است هیچ امر ثابتی وجود ندارد. با این تعبیر نه شناخت ثابتی از دین و نه احکام ثابتی و ارزش‌های ثابت دینی وجود دارد. یعنی همه چیز در حال تحول و تکامل و بنابراین همه چیز نسبی و پا در هوا و تعلیقی است. به همین گونه دینداران قشری هم و سلفی ها دچار اشتباه شده و مدعی اند همه چیز باید به همان شکلی که بوده باقی بماند. گاهی در مورد نو و کهنه مغالطه صورت می‌گیرد. بعضی چیز هایی وجود دارند که در ظاهر کهنه اند، اما در هر زمانی نو اند. به گونه ی مثال دو جمع دو یک گزاره ی ریاضی است و یا اینکه مجموع زاویه های یک مربع ۳۶۰ درجه است. این ها صدها سال بعد هم نو باقی می مانند. البته به این دليل که موضوع نکات یاد شده طبیعت اشیاء و ذات پدیده‌ها است نه یک مصداق خاص زمانی و مکانی. بنابراین باید توجه داشت که چه امری زمانی است و چه امری زمانی نیست؛ کدام قضیه خارجیه است و کدام قضیه حقیقیه است!

گفتنی است، مفاهیمی وجود دارند که با استدلال، نو بودن و کهنه بودن آنها را می توان ثابت کرد و به همین گونه مفاهیمی وجود دارند که با استدلال عقلی و تاریخی، کهنه بودن و نو بودن آن دلیلی بر درست یا نادرست، خوب یا بد بودن آنها نیست. این‌ها مثل کفش و یا ماشین نیستند که در مورد کهنه بودن و یا نو بودن آنها صحبت کرد. تنها موضوع هایی چون، تغییر و ثبات نیست که میان دینداران و بی‌دینان اختلاف نظر ایجاد کرده؛ بلکه عنوان هایی چون، “عقل” و “نقل” نیز میان هر دو اختلافی اند. هرچند باور ها بر این است که تفکیک عقل و نقل یک بحث مسیحی-اروپایی است؛ اما این بحث پیشینه ی تاریخی دارد و از گذشته ها میان فلاسفه و دانشمندان دیندار و خداناباور موضوع بحث بوده است. اختلاف در رابطه با عقل به معنای آن نیست که دین در مخالفت با عقل قرار دارد؛ بلکه برعکس دین اسلام به عقل تاکید کرده و آن را ملاک هدایت، نیروی تمیز حق از باطل و ایمان به خدا بیان کرده است. این موضوع بحث اصالت و معاصرت را به پیش می کشد. این بحث پس از آن زمان بوجود آمد که اندیشمندان مسلمان به عنوان نمایندگان فکری سنت اسلامی با تجدد با رویکردی معرفت‌شناسانه برخورد کردند، دغدغه و سازگاری اصالت و معاصرت در میان برخی از آنان ظهور یافت. در حالی که برخی در این مواجهه دغدغه اصالت را در غیاب معاصرت و برخی دیگر دغدغه معاصرت را در گذار از اصالت جست‌وجو می‌کردند، برخی دیگر، این دو دغدغه را در کنار هم و به صورت توامان دنبال می‌کردند. واقعیت این است که هویت یک چهره با دو نیم‌رخ، می‌نماید. یک نیم‌رخ آن «ثبات» و انعکاس آن در اجتماع و رفتار اجتماعی را به نمایش می‌گذارد که با «اصالت» معنا می‌یابد و نیم‌رخ دیگر آن «تغییر» و انعکاس آن در جامعه و رفتار اجتماعی را به نمایش می‌گذارد که با «معاصرت» نمود پیدا می‌کند. معاصریت دربردارنده شکلی از اصیلترین نوع کنش، یعنی نشان دادن افقهای معنایی و امکانات تازهای است که در قیاس با آنها اکنونیت و وجوه سیاه و ظلمانی آن بهتر درک میشود. اما این افقها و امکانات تازه نه حاصل نوعی احساسات رومانتیک و نوستالژیک نسبت به گذشته است و نه نتیجه تخیلاتی موهوم و غیرحقیقی در خصوص آینده، بلکه نتیجه خوانش پدیدارشناسانه تاریخ هستی است.

با تاسف که معاصرت یعنی مشروعیت قائل شدن برای عصری گری و شناسایی تحولات عصری، با توجه به منابع چهارگانه کتاب، سنت، اجماع و عقل، نقش آفرینی عقل در سیر تطور اندیشه اسلامی، به نفع بقیه منابع در همه مذاهب اسلامی کمرنگ شده است. در بین شیعه نقش عقل همچنان به رسمیت شناخته شده است. اما این عقل در واقع عقلی است که در چارچوب نقل به رسمیت شناخته می شود. عقلی که در بستر نقل شکل گرفته است. لذا در شیعه هم عقل یک منبع مستقل نیست و با هدف اجتهاد از نقل مورد استفاده است. این در حالی است که نقل چه در میان شیعه و چه در میان اهل سنت یک نقل وحیانی نیست. یعنی عقل همتای نقل است و نه همتای وحی و تنها گزارش کننده و ادارک کنندۀ احکام و دستور های الهی است. برخی شناخت دین را صرف در حصار نقل (آیات قرآنی و روایات) محدود می کنند و دستاوردهای عقل را معرفتی بشری و بی ارتباط با دین می دانند، آنها مرز روشنی میان «معرفت دینی» و معرفت بشری ترسیم میکنند و عقل را در برون مرزی دین قرار داده و مقابل آن می نشانند. برخی دیگرعقل را در برابر نقل قرار می دهند، نه در برابر دین(وحی). از نظر ایشان اگر نقل معتبر «ما انزله الله» است، عقل برهانی نیز «ما الهمه الله» است و این هر دو، منبع معرفت دینی اند و هر کدام بال وصول بشر به شناخت حقایق دینی اند.

از گفته های بالا فهمیده می شود که با رفتن به پای نقل و تقلیل دادن عقل ممکن نیستند تا به بازگشت به خویشتنی نائل آمد که برای امروز باید احیا شود و بتواند نسبت خودش را با مدرنیته و گذشته سنتی اش باز یابد. این زمانی واقع می شود که عقل ابتکار را در دست گیرد و با دور کردن زنجیر نقل از پای خرد دراز راه خویشتنی را مستقل و بدور از سیطره ی نقل موفقانه بپیماید تا نقل جایگاۀ خویش را در بستر عقل دریابد. این نیاز به یک نهضت عمیق و دشوار خودشناسی و خودسازی دارد که لازمه‌اش شناختن تمدن و فرهنگ های گوناگون بویژه فرهنگ اروپا است.

مسأله ی رابطه عقل و دین یا به تعبیری فلسفه و دین یا رابطه اعتقاد دینی و عقلانیت و ایمان ، یکی از مهم ترین مسائل در حوزه دین پژوهی و فلسفه دین است. در این حوزه، یک سؤال اساسی وجود دارد : آیا اعتقاد دینی ، عقلانی است یا غیر عقلانی و ضد عقلانی که باید به آن ایمان آورد ؟ در پاسخ به این سؤال ، در جهان غرب ، دو دیدگاه شاخص است : 1. اعتقادهای دینی با عقل سازگاری دارد که به آن عقل گرایی می گویند. 2. اعتقادهای دینی با عقل ناسازگار یا ضد عقل است که به آن ایمان گرایی می گویند. در اسلام به طور کلی هماهنگی بین عقل و دین وجود دارد و ایمان گرایی به صورتی که در غرب مطرح است، در آن مطرح نیست و دلیل آن هم راز وار و غیر عقلانی بودن اصول اساسی مسیحیت و عقلانی بودن اصول اساسی اسلام است. این ویژه گی های عقلانی در اهل تشیع نسبت به اهل تسنن پررنگ تر است. چنانکه مورخان اهل تسنن اعتراف دارند که عقل شیعی از قدیم الایام عقل فلسفی بوده است ؛ یعنی طرز تفکر شیعی از قدیم استدلالی و تعقلی بوده است. تعقل و تفکر شیعی نه تنها با تفکر حنبلی که از اساس منکر به کار بردن استدلال در عقاید مذهبی بود و یا تفکر اشعری که اصالت را از عقل می‌گرفت و آن را تابع ظواهر الفاظ می‌کرد، مخالف و مغایر است ، با تفکر معتزلی نیز با همه عقل گرایی آن مخالف است؛ زیرا تفکر معتزلی هر چند عقلی است، ولی جدلی است، نه برهانی ؛ به همین جهت است که اکثریت قریب به اتفاق فلاسفه ی اسلامی شیعه بوده‌‌اند (همان: ص 64)
این به معنای آن نیست که فلسفه با برهان ناسازگار است؛ بلکه برعکس روش اثبات فلسفی روش برهانی است. هر مدعای فلسفی را که به روش برهانی عقلی اثبات کنیم آنجا فلسفه داریم. تأثیر پذیری فلسفه از اسلام از جهات و ابعاد دیگر است که خللی به برهانی بودن آن نمی زند؛ اما نظر غالب این است که فلسفه بالذات نه اسلامی است، نه مسیحی، نه شرقی و نه غربی، اما بالعرض می تواند به این گونه قیود مقید شود.

با تاسف که متشرعان به فلسفه اسلامی تاخته اند. البته این تاختن تازگی ندارد. از زمان ورورد فلسفه به جهان اسلام محدثان، متکلمان و صوفیان به فلسفه حمله ور بوده اند. از نظر اینان روح فلسفه با دین سازگار نیست. فلسفه متکی به عقل است و بر طبل بی نیازی از دین می کوبد، در حالیکه دین مبتنی بر وحی الهی است. از نظر آنها بسیاری از آراء فلاسفه از جمله نظر آنها دربارۀ قدم عالم، علم الهی، معاد جسمانی، وحدت وجود، و علیت و صدور با آموزه های دینی در تعارض است. برخی مخالفان شیعی فلسفه می گویند اصولا فلسفه را خلفا برای مقابله با ائمه معصوم وارد جهان اسلام کردند.

 در همین حال، اشکال مهم متشرعان به فلسفۀ اسلامی این است که این فلسفه سکولار است و اسلامی نیست. باور قوی بر این است که هر دو گروه به خطا رفته اند؛ این در حالی است که هم فلسفه ی ما اسلامی است و هم اسلامی بودن با فلسفه بودن سازگار است. البته وقتی می گوییم فلسفۀ ما اسلامی است مراد این نیست که همۀ آراء همۀ فلاسفۀ مسلمان صد در صد مطابق اسلام است. در هیچ یک از علوم دینی مثل کلام و تفسیر  و فقه و اخلاق که فرض بر این است مستقیما برگرفته از متون اسلامی هستند، نمی توان چنین ادعایی کرد، چه رسد به فلسفه. معنای اسلامی بودن فلسفه در متونی که اشاره شد بیان شده است.

فلسفه اسلامی علمی است که با روش‌های عقلی و برهانی و دینی به مسائل کلی هستی، معرفت، نفس، خدا و دین می‌پردازد. کِندی نخستین فیلسوف مسلمان و فارابی مؤسس فلسفه اسلامی دانسته شده است. فلسفه اسلامی، سه مکتب مهم دارد که عبارتند از: فلسفه مشاء، فلسفه اشراق و حکمت مُتعالیه. فلسفه، در جهان اسلام با مخالفت‌هایی روبه‌رو بوده است. برخی از مخالفان، فلسفه اسلامی را شامل مطالب کفرآمیز می‌دانند و برخی نیز بر تفکیک معرفت دینی از فلسفه تأکید می‌کنند؛ اما با این حال، بسیاری از فقیهان و عالمان مسلمان، اهل فلسفه بوده و با آن مخالفتی نداشتند.

برخی حاور شناسان منکر فلسفه ی اسلامی اند؛ اما برخلاف نظر برخی خاورشناسان، اندیشهٔ فلسفی در جهان اسلام با دوره ترجمه در قرن دوم آغاز نشد، بلکه پیش از آن این اندیشه پدید آمد؛ هرچند با نام عنوان فلسفه نبوده است، اما از جمله عوامل بسیار مؤثر در شکوفایی تفکر فلسفی در جهان اسلام، تعالیم قرآن و پیشوایان اسلامی در این زمینه بوده است و تأمل در معارف کتاب و سنت، الهام بخش متفکران مسلمان در روی آوردن به تفکر عقلی بوده است. پیش از ورود آراء فلسفی یونانی، نظریه اجتهاد در نخستین سده تاریخ اسلام مطرح بود و بذرهای علم نظری اصول الفقه، که برخی از مباحث آن رنگ فلسفی دارد، در این دوره پاشیده شد. این شاخه از معرفت به نحوی چشمگیر مستقل از فلسفه رسمی به سیر تکاملی خود تا امروز ادامه داده است.[۱۱]
باید افزود که نیازهای فکری معاصر محدود به مسائل فلسفی نیست و فلسفه نمی تواند به همه نیازهای فکری بشر بپردازد. فلسفه تنها یک حوزه از معارف بشری است، نه همۀ آن. در کنار فلسفه حوزه های گوناگون دیگر معرفتی هم هست که ما به آنها نیز نیازمند ایم و در آن ها نیز باید به جد و جهد علمی دست زد، مانند حوزه های مختلف علوم طبیعی و انسانی و علوم و معارف دینی.
گفتنی است که گرچه فلسفه نقش زیربنایی مهمی در تمدن سازی دارد، اما تنها با فلسفه نمی توان تمدن ساخت. تمدن مؤلفه های بسیاری دارد که یکی از آنها به فلسفه مربوط است. عناصر بسیار دیگری برای تمدن سازی ضروری است مانند علم، دین، معنویت، اخلاق، فناوری، فرهنگ، هنر، ادب، سیاست، مدیریت و…

در اسلام برای تولید علوم انسانی مطلوب دستکم به سه حوزۀ معرفتی یعنی تفکر فلسفی، دانش تجربی و اجتهاد دینی در حوزه های گوناگون نیاز است. تفکر فلسفی در زمینه های انسان شناسی و حکمت عملی با همۀ بخش ها و شاخه هایش در کنار مطالعات تجربی و دینی می تواند، زمنیه ساز تحول در علوم انسانی شود. باور شماری دانشمندان مسلمان بر این است که بار اصلی اسلامی سازی علوم انسانی بر دوش دانشمندان علوم انسانی آشنا با معارف دینی است، نه فیلسوفان. فیلسوفان می توانند با تبیین بنیان های نظری و فلسفی این علوم و ترسیم خطوط کلی مرتبط با این معارف به دانشمندان علوم انسانی در این زمینه کمک کنند. نکتۀ کلیدی در تحول و بازسازی فلسفه اسلامی توجه به پرسش های عصر است. با ارايه ی پرسش های معاصر به فلسفۀ اسلامی می توان به پویایی و روزآمد بودن این فلسفه کمک کرد. این زمانی ممکن است که با اصلاح فلسفه ی اسلامی، توسعۀ قلمرو فلسفه اسلامی، رویکرد اجتماعی و تمدنی به فلسفۀ اسلامی و جداکردن مرز آن با کلام، عرفان، علم، و تعامل فلسفه با همه اینها می توان به نوسازی فلسفۀ اسلامی مبادرت ورزید.

باید یاد آور شد که هرچند مباحثی چون، وجود خدا یا جبر و اختیار یا تجرد نفس برای بشر بسیار اهمیت دارند و بر زندگی تأثیرگذار اند، اما این ها مسائل ثابت و ازلی و ابدی فلسفه اند و با تغییر زندگی بشر تغییر نمی کنند؛ گرچه نحوۀ طرح و حل آنها ممکن است دچار تغییر شوند. این گونه مباحث فلسفی به گونه ی مستقیم با دغدغه های زندگی دگرگون شوندۀ بشر ارتباطی ندارند. زیرا فلسفۀ اولی فلسفۀ خاص است و برای آنانی مطرح است که فیلسوفان حرفه ای هستند؛ اما فلسفه در معنای عام آن رویکرد عقلی به دغدغه های بشر و بسط عقلانیت در همۀ ساحه های حیات آدمی است. فلسفه در این کاربرد در همۀ حوزه هایی که برای بشر اهمیت دارد، جریان پیدا می کند. فلسفه در واقع یک روش عقلی است که بطور عمده شامل تحلیل عقلی و استدلال عقلی است. هرچند برخی از مسائل فلسفه با روش تجربی قابل بررسی است، اما روش کلی فلسفه ، روش عقلی است. فلسفه ای که این نقش را دارد، فلسفۀ عام است. فلسفه در این معنا بکارگیری روش عقلی در بررسی مسائل مرتبط با هستی، حیات و زندگی بشر است.
آنانیکه به فلسفه می پردازند، باید با علم بویژه علوم انسانی و اجتماعی آشنا باشند و دنیای جدید و نحوۀ زیست بشر در این دنیا را بشناسند تا بتوانند وارد فضای این گونه مباحث شوند. تنها با ورود به این نوع مباحث است که فلسفه می تواند عقلاینت را در متن زندگی بشر و در همۀ ابعاد و ساحه های آن جاری کند و در تمدن سازی سهم بگیرد. این هدف زمانی تحقق پیدا می کند که فلسفۀ اسلامی به دنیای امروز با زبان امروز معرفی شود. در اینصورت فلسفۀ اسلامی با تعامل و گفتگو با فلسفه های دیگر رشد پیدا می کند. نخستین کار در این زمینه ترجمۀ متون کلاسیک اسلامی به زبان های دنیا است. اما تنها ترجمۀ متون سنتی برای معرفی فلسفۀ اسلامی کافی نیست. افزون بر این، این فلسفه باید به زبان قابل فهم امروزین به معرفی گرفت. برای این کار شناخت سبک تفکر فلسفی امروز و زبان فلسفی رایج و جاری در این عصر لازم است. فلسفه ی اسلامی تا زمانی قابل عرضه نیست که قالب های سنتی آن دگرگون و بازاندیشی و بازآفرینی و بازانگاری فلسفۀ اسلامی در قالب های نو متناسب با ذهن و زبان دانشگاهی امروزی ارايه نشوند. در غیر این صورت از انتقال این میراث گرانقدر به نسل های جدید ناکام خواهیم ماند.

تنها نیاز فلسفی با زمان امروز و زبان امروز نیست که عطش ناآگاهی ها و نافهمی های نسل های فردای جوامع اسلامی را سیراب می نماید و درخت نیرومند عقلانیت را در سرزمین های اسلامی به بار و برگ می بنشاند و تغییرات و تحولات بنیادی را در جهان اسلام بوجود اورد؛ بلکه با روبیدن گروه های افراطی و سلفی و زمامداران  مستبد و مزدور فضای زنده گی را برای جوامع اسلامی در سراسر جهان هموار بسازد. درست این زمانی ممکن است که حد فاصل میان عقل و نقل به صفر تقرب کند و دستان نیرومند عقل کوه ی بی ستون نقل را با منطق انسانی دوباره آرایی کند. چنان تحولات بزرگ و تغییرات بزرگ اجتماعی در جهان اسلام رونما گردد که برآیند تحولات آن به ثبات سیاسی بینجامد. نا زمانیکه در جهان اسلام دیوار های اختلافی میان عقل و نقل فرو نریزند و کوه و کتل های تسخیر ناپذیر نقل بوسیله عقل فلسفی پیموده و تسخیر نشود؛ نه تنها تحول مثبت در جهان اسلام بوجود نمی آيد و جنگ های خانمان سوز در آن ادامه می یابد؛ بلکه اسلام  و هویت تاریخی آن در موجی از روایت های شکننده بیش از هر زمانی تضعیف خواهد شد. یاهو