به هر جا ماهرو یان بر دل من خانه می سازد
میان کعبــه این بازیـگران بتـــــخانه می سازد
تمام عمـر بودم زاهــــد و ترس از گناه کردم
کنون چشمش مرا با سا غر و پیـمانه می سازد
اگر عاشـــــق نمیبود جلوه ء معشوق بیجا بود
نمود گرد روی شمــــــع را پر وانه می سازد
اگر زلف پریشان یـــک صبا سوی چمن آیی
چکاوک با سر مژگان به زلفت شانه می سازد
هر آنکو دلببندد ترس دیارش به دنبال است
(ظفر) را دیدن تو ؛ بی سرو سا مانه میسازد