*********
مدتی شد کشورم بی درب و کلکین دیده ام
بر ســــکوی قدرتش ملای چرکین دیده ام
هموطن آخر نمیدانی که میهن زیر پاست
سرنوشتش تیره و تاریک و غمگین دیده ام
دزد حاکم در چپاول میــــخ از دیوار برد
پوند باد آورده را در جیب و خرجین دیده ام
گوی سبقت را ربود آن شخص اول درفساد
گرچه نانش در پناه لطف آمین دیده ام
بر زبان دین ستمگر میکشد تیغ ستم
در گلویم پنجه و چنگال شاهین دیده ام
دین فغان دارد ازین نامردمان دین فروش
صد لگد برفرق ازین دونان بی دین دیده ام
در نیام صوفی شبخیز هنـــــــگام نماز
بردریدن سینه یی , شمشیر و زوبین دیده ام
ازچه میبخشی فلک قدرت به طفل نی سوار
خنگ تازی را روان بازور قمچین دیده ام
گندم آســــا در گلوی آسیا افتاده ام
گرد و خاکم روی سنگ سخت زیرین دیده ام
بر امید آب دایم رهنوردم در سراب
تلخ کامی ها به فکر آب شیرین دیده ام
بیوه ی درد آشنا در عید نامیمون خویش
جای حینه دست و پا در خون رنگین دیده ام
از کتاب زندگی آموز درس روز گار
تخته ی مشق ادب بر دست تمکین دیده ام
در نبرد حق و باطل زور می افتد رسا
دست بالا در نبر د نرد فرزین دیده ام
در ترازوی غزل سنجید ارباب خرد
پنجه ی شاهین به سود (فضل) سنگین دیده ام
بال پرواز ســـــــــــــخن گیرد ره چرخ برین
این گهر (فرخاری) در آغوش پروین دیده ام
نوت: (فضل) استاد فضل الحق (فضل) از غور باستان
جای حکم روایی سلطان غیاث الدین غوری
امکان ثبت دیدگاه وجود ندارد.