توان
بگیـرم یک نفس رطـل گران را تــوان بخــشم روان نا تـوان را
شفــق را ارغــوان پیرایه بخـشد ز چتر ابــر گیرد سـایه بان را
ز دل بیرون دهــم آهی که سوزد ستیغ ســر بلــند کهـــکشان را
کسی در میهنم صاحب وقاراست به سر منزل رسـاند کـاروان را
شرارت پیشه ی فــرسوده خاطر که دارد در بغــل تیر و کمان را
ز تیرش قلب کشور داغ داغ است مشــبک بینـدم دار الامـــان را
شــکست آیینه ی لطــف سکندر نمی یابـی ز جــام جـم نشــان را
نبینم قــدرت کــاری به سر کــار که گیرد چرخه ی گودی پران را
به نقــد پــول به پاکستان و ایران دهــد ناموس خــود افغانستان را
ستمگر را نشانی داغ ننگ است نمــی بیـند خـــدای لامـکان را
نشد سیر از دسرخوان پر از نان بلیسد چون پشک دور لبان را
نمــی تـرسد ز فــردای قــیامــت بــدزدد سـرمــه ی چـشم زنان را
خــرد تا باغ جــنت را به دالـــر برد در گـــور گـنج شــایگان را
کشد با تیغ زهـــد انسان مظلــوم بشوید باز کلک خــون فشان را
فــساد آگــنده از بــوی دل آزار بآ لاید کــف دســت جهــان را
خورد سر بر لحد در شام دیجور نگیرد چرخ دون افتاده گان را
رسم بر بام قدرت لحظه یی چند ز رشوت پر کنم جیب کلان را
نگردد راست (فرخاری) کج اندیش
دگــر گــون ساز چرخ بیکران را
نوت:دسرخوان (دسترخوان)
امکان ثبت دیدگاه وجود ندارد.