پیری مرا زبـــزم جوانان کشیده است
مثل گدا زمحـــــفل شاهان کشیده است
تصویر من به آییــــنه آنقدر بد نماست
کآیینه دار چهـــرهء گریان کشیده است
تســـــلیم روزگار نمــــی گردم هیچگاه
هر چند تیغ کینه به جولان کشیده است
عزلت گزین صفه ای مسجد نمی شوم
دل ره بسوی منزل مستان کشیده است
من در قیام عشق مقیمم ؛ بگــــو به یار
خاکسترم بــــپای تو ایمان کشیده است
بنـــــــگر به تاج نقره ز موی سفید من
بخت ظفر چه رونق شایان کشیده است