طبيب ،عارف،شاعروانديشمند ( فريدالدين عطار) پژوهش از استاد صباح

ممبر  g

مسلمانان من آن گبرم که بتخانه بنا کردم                

شدم بر بام بتخانه درین عالم ندا کردم

صلای کفر دردادم شما را ای مسلمانان                 

  که من آن کهنه بتها را دگر باره جلا کردم

از آن مادر که من زادم دگر باره شدم جفتش              

ازآنم گبر میخوانند که با مادر زنا کردم

به بکری زادم ازمادر از آن عیسیم میخوانند            

که من این شیر مادر را دگر باره غذا کردم

اگر “عطار” مسکین را درین گبری بسوزانند         

 گوه باشید، ای مردان که من خود را فدا کردم.

عطار هم طبيب است،‌هم عارف و هم شاعر. وي مردي است اهل سفر و در جريان همين سفرهاست كه به ملاقات بزرگان ادب و دين مي‌رود و با مجدالدين بغدادي آشنا مي‌شود و از وي طب و عرفان مي‌آموزد. وي مردي پر كار و فعال بوده كه دوران پيري خود را به گوشه‌گيري از خلق زمانه و سرودن و نوشتن آثار منظوم و منثور خود مي‌گذراند. عطار در ميان سه شاعر برجسته تصوف ، مولوي، سنايي و عطار، كسي است كه با هيچ درباري و بارگاهي رابطه نداشته است. برخلاف سنايي كه مقدار زيادي ازعمرش را به مداحي گذرانده است يا مولوي كه به هر حال مورد توجه درباريان عصر خود بوده است، وي هرگز زبان به مدح كسي نگشود.

عطار، يكي از شاعران بزرگ متصوفه و از مردان نام آور تاريخ وادبيات پارسي دري است. سخن او ساده و گيراست. او براي بيان مقاصد عرفاني خود بهترين راه را كه همان آوردن كلام ساده و بي پيرايه و خالي از هرگونه آرايش است انتخاب كرده است. اواگرچه درظاهر كلام و سخن خود آن وسعت اطلاع و استحكام سخن استاداني همچون سنايي را ندارد ولي آن گفتار ساده كه ازسوختگي دلي هم چون او باعث شده كه خواننده را مجذوب نمايد و همچنين كمك گرفتن او از تمثيلات و بيان داستانها و حكايات مختلف يكي ديگر ازجاذبه هاي آثار او مي باشد و او سرمشق عرفاي نامي بعد از خود همچون مولوي و جامي قرار گرفته و آن دو نيز به مدح و ثناي اين مرشد بزرگ پرداخته اند چنانكه مولوي گفته است:

عطارروح بود وسنايي دوچشم او

ما از پي سنايي و عطار آمديم.

 عطار

گم شدم در خود چنان كز خويش ناپيدا شدم             

 شبنمي بودم ز دريا غرقه در دريا شدم

سايه اي بودم  ز اول بر زمين افتاده خوار              

راست كان خورشيد پيدا گشت ناپيدا شدم

ز آمدن بس بي نشان و ز شدن بي خبر                     

گو بيا يك دم برآمد كامدم من يا شدم

نه، مپرس از من سخن زيرا كه چون پروانه اي              

در فروغ شمع روي دوست ناپروا شدم

در ره عشقش قدم در نِه، اگر با دانشي                

 لاجرم در عشق هم نادان و هم دانا شدم

چون همه تن مي بايست بود و كور گشت           

اين عجايب بين كه چون بيناي نابينا شدم

خاك بر فرقم اگر يك ذره دارم آگهي                

تا كجاست آنجا كه من سرگشته دل آنجا شدم

چون دل عطار بيرون ديدم از هر دو جهان                         

 من ز تأثير دل او بيدل و شيدا شدم .

فريدالدين ابو حامد محمد بن ابوبكر ابراهيم بن اسحاق عطار نيشابوري، يكي از شعرا و عارفان نام آور ايران در اواخر قرن ششم و اويل قرن هفتم هجري قمري است. بنا بر آنچه كه تاريخ نويسان گفته‌اند بعضي از آنها سال ولادت او را پنجصدوسيزده و بعضي سال ولادتش را پنجصدوسي وهفت هجري.ق، مي‌دانند. او در قريه كدكن يا شادياخ به دنيا آمد. از دوران كودكي او اطلاعي در دست نيست جز اينكه پدرش در شهر شادياخ به شغل عطاري كه همان دوا فروشي بود مشغول بوده كه بسيار هم در اين كار ماهر بود و بعد از وفات پدر، فريدالدين كار پدر را ادامه مي‌دهد و به شغل عطاري مشغول مي‌شود. او در اين هنگام نيز طبابت مي‌كرده و اطلاعي در دست نيست كه نزد چه كسي طبابت را فرا گرفته، او به شغل عطاري و طبابت مشغول بوده تا زماني كه آن انقلاب روحي در وي به وجود آمد و در اين مورد داستان‌هاي مختلفي بيان شده كه معروف‌ترين آن اين است كه:

روزي عطار در دكان خود مشغول به معامله بود كه درويشي به آنجا رسيد و چند بار با گفتن جمله چيزي براي خدا بدهيد از عطار كمك خواست ولي او به درويش چيزي نداد. درويش به او گفت: اي خواجه تو چگونه مي‌خواهي از دنيا بروي؟ عطار گفت: همانگونه كه تو از دنيا مي‌روي.

درويش گفت: تو مانند من مي‌تواني بميري؟

عطار گفت: بله، درويش كاسه چوبي خود را زير سر نهاد و با گفتن كلمه الله از دنيا برفت.

عطار چون اين را ديد شديداً متغير شد و از دكان خارج شد و راه زندگي خود را براي هميشه تغيير داد.

وي بعد از مشاهده حال درويش دست از كسب و كار كشيد و به خدمت شيخ الشيوخ عارف ركن الدين اكاف رفت كه در آن زمان عارف معروفي بود و به دست او توبه كرد و به رياضت و مجاهدت با نفس مشغول شد و چند سال در خدمت اين عارف بود. عطار سپس قسمتي از عمر خود را به رسم سالكان طريقت در سفر گذراند و از مكه تا ماوراءالنهر به مسافرت پرداخت و در اين سفرها بسياري از مشايخ و بزرگان زمان خود را زيارت كرد و در همين سفرها بود كه به خدمت مجدالدين بغدادي رسيد. ** ديدار با مولوي گفته شده در هنگامي كه شيخ به سن پيري رسيده بود بهاءالدين محمد پدر جلال‌الدين بلخي با پسر خود به عراق سفر مي‌كرد كه در مسير خود به نيشابور رسيد و توانست به زيارت شيخ عطار برود، شيخ نسخه‌اي از اسرار نامه خود را به جلال الدين كه در آن زمان كودكي خردسال بود داد. عطار مردي پر كار و فعال بوده چه در آن زمان كه به شغل عطاري و طبابت اشتغال داشته و چه در دوران پيري خود كه به گوشه گيري از خلق زمانه پرداخته و به سرودن و نوشتن آثار منظوم و منثور خود مشغول بوده است.

وفات عطار نيشابوري در مورد وفات او نيز گفته‌هاي مختلفي بيان شده و برخي از تاريخ نويسان سال وفات او را ششصدوبيست وهفت هجري .ق، دانسته اند و برخي ديگر سال وفات او را ششصدوسي ودو و ششصدوشانزده  دانسته اند ولي بنا بر تحقيقاتي كه انجام گرفته بيشتر محققان سال وفات او را ششصدوبيست وهفت هجري .ق دانسته اند و در مورد چگونگي مرگ او نيز گفته شده كه او در هنگام يورش مغولان توسط يك سرباز مغول به شهادت رسيده كه شيخ بهاءالدين در كتاب معروف خود كشكول اين واقعه را چنين تعريف مي كند كه وقتي لشكر تاتار به نيشابور رسيد اهالي را قتل عام كردند و ضربت شمشيري توسط يكي از مغولان بر دوش شيخ خورد كه شيخ با همان ضربت از دنيا رفت و نقل كرده اند كه چون خون از زخمش جاري شد شيخ بزرگ دانست كه مرگش نزديك است. با خون خود بر ديوار اين رباعي را نوشت: در كوي تو رسم سرفرازي اين است مستان تو را كمينه بازي اين است با اين همه رتبه هيچ نتوانم گفت شايد كه تو را بنده نوازي اين است مقبره شيخ عطار در نزديكي شهر قرار دارد و چون در عهد تيموريان مقبره او خراب شده بود به فرمان امير عليشير نوايي وزير سلطان حسين بايقرا ترميم وبازسازي شد.

ويژگي سخن عطار، يكي از شاعران بزرگ متصوفه و از مردان نام آور تاريخ ادبيات پارسي دري است. سخن او ساده و گيراست. او براي بيان مقاصد عرفاني خود بهترين راه را كه همان آوردن كلام ساده و بي پيرايه و خالي از هرگونه آرايش است انتخاب كرده است. او اگر چه در ظاهر كلام و سخن خود آن وسعت اطلاع و استحكام سخن استاداني همچون سنايي را ندارد ولي آن گفتار ساده كه از سوختگي دلي هم چون او باعث شده كه خواننده را مجذوب نمايد و همچنين كمك گرفتن او از تمثيلات و بيان داستانها و حكايات مختلف يكي ديگر از جاذبه هاي آثار او مي‌باشد و او سرمشق عرفاي نامي بعد از خود همچون مولوي و جامي قرار گرفته و آن دو نيز به مدح و ثناي اين مرشد بزرگ پرداخته‌اند چنانكه مولوي گفته است: عطار روح بود و سنايي دو چشم او ما از پي سنايي و عطار آمديم

معرفي آثار عطار آثار شيخ به دو دسته منظوم و منثور تقسيم مي‌شود؛ آثار منظوم او عبارت است از:

 – ديوان اشعار كه شامل غزليات و قصايد و رباعيات است.

 – مثنويات او عبارت است از: الهي نامه، اسرار نامه، مصيبت نامه، وصلت نامه، بلبل نامه، منطق الطير، جواهر الذات، حيدر نامه، مختار نامه، خسرو نامه، اشتر نامه و مظهر العجايب. از ميان اين مثنويهاي عرفاني بهترين و شيواترين آنها كه به نام تاج مثنوي‌هاي او به شمار مي آيد منطق الطير است كه موضوع آن بحث پرندگان از يك پرنده داستاني به نام سيمرغ است كه منظور از پرندگان سالكان راه حق و مراد از سيمرغ وجود حق است كه عطار در اين منظومه با نيروي تخيل خود و به كار بردن رمزهاي عرفاني به زيباترين وجه سخن مي‌گويد كه اين منظومه يكي از شاهكارهاي زبان پارسي دري است و منظومه مظهر العجايب و لسان الغيب است كه برخي از ادبا آنها را به عطار نسبت داده‌اند و برخي ديگر معتقدند كه اين دو كتاب منسوب به عطار نيست.

آثار منثور يكي از معروف‌ترين اثر منثور عطار تذكرة الاولياست كه در اين كتاب عطار به معرفي نودوشش تن از اوليا و مشايخ و عرفاي صوفيه پرداخته است.

اي هجر تو وصل جاوداني                                            اندوه تو عيش و شادماني

در عشق تو نيم ذره حسرت                                       خوشتر ز وصال جاوداني

بي ياد حضور تو زماني                                              كفرست حديث زندگاني

صد جان و هزار دل نثارت                                            آن لحظه كه از درم براني

كار دو جهان من برآيد                                                گر يك نفسم به خويش خواني

با خواندن و راندم چه كار است؟                                  خواه اين كن خواه آن، تو داني

گر قهر كني سزاي آنم                                               ور لطف كني سزاي آني

صد دل بايد به هر زمانم                                             تا تو ببري به دلستاني

گر بر فكني نقاب از روي                                             جبريل شود به جان فشاني

كس نتواند جمال تو ديد                                             زيرا كه ز ديده بس نهاني

نه نه، كه به جز تو كس نبيند                                      چون جمله تويي بدين عياني

در عشق تو گر بمرد عطار                                           شد زنده دايم از معاني.

تاليف ها و تصنيف هاي عطار را در نظم و نثر به عدد سوره هاي قرآن يکصدوچهارده دانسته اند و معروف ترين آن ها عبارتست از:ديوان قصيده ها و غزل هاي او که در حدود ده هزار بيت است. ديگر الهي نامه، خسرو نامه، پندار نامه، اسرار نامه، مصيبت نامه، و از مثنوي هاي بسيار مشهور او منطق الطير است که نزديک به هفت هزار بيت دارد و مراتب سير و سلوک و رسيدن بحق و توحيد را از زبان مرغان که در طلب سيمرغ حرکت مي کنند، بيان مي دارد و هفت منزل، طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحيد، حيرت و فنا را در آن شرح مي دهد.
سرمشق عطار در اين کتاب به نحو اکمل«رسالةالطير» منثور، غزالي است که آن را با «منطق الطير» از مشاجره بين انسان و حيوان که رساله معروفي از اخوان صفاست درآميخته و علاوه بر آن از«سير العباد الي المعاد سنائي» نيز سود جسته است. از تأليف هاي مهم شيخ عطار به نثر پارسي«تذکرةالاولياء» است، که آن را در سال ششصدوهفده هجري تأليف کرد. در آن شرح حال و اقوال و کرامت هاي نود و شش تن از پشوايان طريقت تصوف و عارفان بزرگ را به نثري ساده و شيوا نگاشته است. شيخ عطار از شاعران بزرگ و از عارفان است که مقام معنوي و تأثير وجود او در تاريخ تفکر معنوي بسيار با اهميت و در خور توجه و دقت مي باشد.

جامي در نفحات الانس آورده است که جلال الدين رومي(بلخي) گفته: «نور منصور(حسين بن منصور حلاج) بعد از صد و پنجاه سال به روح فريدالدين عطار تجلي کرد و مربي او شد»، اين نکته را مؤلفان هفت اقليم و بستان السياحه و سفينةالاولياء و خزينةالاصفياء و روز روشن نيز آورده اند.
به عقيده نگارنده، شيخ فريدالدين عطار نيشابوري يکي از حاملان بزرگ فلسفه اشراق بوده است و غزل معروف: «مسلمان من اگر گبرم که بتخانه بنا کردم»، وي نيز مؤيد اين نظريه مي باشد. بديهي است، شهادت شيخ شهاب الدين يحيي سهروردي فيلسوف بزرگ در سال پنجصدوهشتادوهفت هجري که شيخ عطار در آن موقع پنجاه سال داشته است، در روحيه وي بسيار مؤثر افتاده و کتاب اسرارنامه را که در آن مي گويد:

ز بس معني که دارم در ضميرم                                خدا داند که در گفتن اسيرم
ز ما چندان که گويي ذکر ماند                                    وليکن اصل معني بکر ماند

با آگاهي بر واقعه دل خراش مرگ شيخ اشراق در آن عصر سروده است. برخي گفته اند که کتاب مصيبت نامه را نيز تحت تأثير همين واقعه تأثر انگيز به نظم در آورده است.

در همان گير و دار که گردش چرخ روزگار سال پنجصدوچهل هجري را از پرده غيب بيرون مي‌کشيد و بر صحنه تاريخ جاي مي‌داد، خداوند به ابي‌بکر ابراهيم پسري کرامت فرمود. ابي‌بکر ابراهيم مردي بيداردل و خداشناس و طريقت‌دان بود. وي در نيشابور به داروفروشي مشغول بود. همسر ابراهيم زني پاک‌نهاد و خداپرست، زهدپيشه و زاهدمنش بود که عطار در وصف او مي‌گويد:

نبود او زن که مرد معنوي بود

سحرگاهان دعاي او قوي بود

اين زن و شوهر روشن‌ضمير بنا بر عنايتي که به حضرت محمد مصطفي(ص) داشتند، به شرف نام عزيزش پسر را محمد ناميدند.نام او به اتفاق آراء اکثر مورخين و تذکره‌نويسان «محمد» است و اين روايتي است مستند و مطابق گفته خود او:

آنچه آن را صوفي آن گويد به نام

من محمد نامم و اين شيوه نيز

ختم شد آن بر محمد والسلام

ختم کردم چون محمد اي عزيز

و همچنين در مدح حضرت رسول اينگونه آورده است:

از گنه رويم نگرداني سياه

حق همنامي‌من داري نگاه

القاب او: لقب او شيخ «فريدالدين» است و در اين باره هيچ شکي نيست زيرا عوفي و ابن‌الفلوطي و تمام کساني که شرح حالش را نوشته اند اين لقب را به او داده‌اند.

علاوه بر اين شيخ عطار در قصائد و غزليات و مثنويهايش گاه خود را به عنوان فريد ياد ميکند همان مخفف (فريدالدين) است. شيخ در ميان غزليات و قصائد و مثنويات خود، از خود به عنوان « عطار » نيز ياد مي‌کند. که علامه فقيد محمد قزويني در مقدمه تذکره الاولياء ذکر فرموده اين لقب به علت دوا فروش بودن اوست – آري پدر شيخ دوا فروش بود و دکان عطاري داشت و چون شيخ شغل پدر را به ارث برده بود اين لقب به او عطا شده بود. او هر دو عنوان (فريد) و (عطار) را به مناسبت وزن و يا برحسب ميل خود اختيار مي‌نموده و نبايد تصور کرد که او در اول فريد و در آخر عمر (عطار) تخلص مي‌کرده است.

بهره: سوتك،  نعمت الله شکيب ( به سوي سيمرغ )، بديع الزمان فروزانفر (شرح احوال و زندگاني عطار) ، رساله نويسنده ( جاودانگان فرهنگ وادبيات افغانستان ) ، مقاله ها در( اصالت ووطنداروروشنايي ودعوت ) ومجله هنر .