در بی ستاره ترین یلدای تاریخ نفس می کشم
ساعتم سالهاست از گردش بازمانده است
و از جدول تقویم
فردا را خط زده ام
ستاره ی هم اگر چشم باز کند
با کاردِ مشروع
لبانش را ذبح می کنم
تا مبادا حرفی از صبح به گوشم بریزد
و خواب بهشتی ام ریز ریز شود
ساعتم سالهاست از گردش بازمانده است
و از جدول تقویم
فردا را خط زده ام
ستاره ی هم اگر چشم باز کند
با کاردِ مشروع
لبانش را ذبح می کنم
تا مبادا حرفی از صبح به گوشم بریزد
و خواب بهشتی ام ریز ریز شود
پشت دیوار های نگاه من
لبهای فراوانی ذبح شده اند
تا چشم می بندم
ستاره ها جیغ می کشند
و لبهای بریده ی شان پر از حرفهای نا مشروع
های! کاردم کجاست
تا مردانه از حقم دفاع کنم
آخر
در تمام کتابهای آسمانی
حق با من است
و من حالا
معتادِ بر حق بودن خویشم