کودک تنها در شفا خانه – نوشته نذیر ظفر

nazir zafar_esalat

به هوش آمد و چشم خود باز کرد

ز درد تـــــــن اش ناله آغاز کرد

صدا کرد با گریه ئی زارزار

به داکتر بگفت: مادرم را بیار

سرم درد دارد جی شد مادرم ؟unnamed

بگویـــــید بیاید دمی  در برم

تقاضــــــای دیدار مادر نمود

شفا خانه را موج محشر نمود

به هر سوطبیب ِ به چشمش پدید

ولی روی زیبــــــــای مادر ندید

نمیداند این طــــــــفل معصوم پاک

که شد کشته مام اش ز دست سفاک

نمیداند این کودک ِ خوش بیان

ز کفر و جنا یاتی از طالبان

کنون مادرش در بهشت برین

ولی غصه دارد به این نازنین

که تنها و بی مادر و بی پدر

چگون کند زنده گی این پسر؟

جنایات تاریخ این مرزو بوم

نه در چین باشد نه در شهر روم

دلی بیغم ازغم چه دارد خبر

نسوزد کسی کی بداند شرر

به ارگ خانه کرده دد و دزد ها

چپـــــــــاولگران نوکر مزد ها

نه انصاف دارند نه راه خدا

فقط چور دارند بی انتها

شده جمعی نادان و هم بیسواد

بکار وطن آمر و هم ستاد

وطن جوی خون است از دست شان

همه در جنون است از دست شان

امکان ثبت دیدگاه وجود ندارد.