دولت ها ملت ها و منافع ملي : احـــــــمــــد ســـعــیــــدی

saidi5
در انتخابات دور سوم رياست جمهوري در افغانستان بخصوص دو ماه كه براي كمپاين تخصيص داده شده بود سخنگويان كانديدان محترم رياست جمهوري آنقدر ملت دولت و منافع ملي گفتند كه حسابش را خداوند پاك بهتر ميداند در هر ميز مدور گلون روشن نموده سخن را از منافع ملي و ارزش هاي ملي آغاز ميكردند اما هيچ كدام تعريف از ملت دولت و منافع ملي كه بتواند قناعت ما را فراهم سازد به خور مطبوعات ندادم تصميم داشتم در باره دولت و ملت و منافع ملي چيزي بنويسم فرصت ياري نكرد حالا ميخواهم ديدگاه خود را در باره دولت ها و ملت ها با شما شريك سازم  از هنگامي که دولت هاي امروزي شکل گرفته اند اين سوال همواره مطرح بوده که ملت ها چه سهمي در سياست کشورها  دارند؟

در دنياي معاصر، هر دولتي حتي دولت هاي مستبد و اقتدارگرا نيز سعي مي کنند سياست هاي خود را به نام ملت ها معرفي و پيگيري کنند و به تمامي رفتارهاي خود چهره مردمي و ملي بدهند ولي اين در اصل موضوع فرق زيادي ايجاد نميکند.جهان سوم از تجارب مدني در کشورهاي توسعه يافته بيشتر از اصل دمکراسي اکثريت آن هم از راه همه پرسي عمومي پيروي مي کند. در حاليکه حوزه سياست مجموعه اي از متغيرهاي بهم پيوسته است که ملت ها را امروزه از يکديگر متمايز مي سازد. ساز و کارهاي راي گيري، رسانه هاي همگاني، احزاب و تشکل هاي سياسي ، افکار عمومي، نخبگان فکري و دانشگاهي منتقد و پرسشگر، طبقه متوسط، گروه هاي  فرهنگي و اجتماعي، حقوق  اقليت ها و  نهادهاي مدني بومي در هر جامعه و کارکرد و ميزان اثرگذاري هر کدام در رابطه بين حکومت کنندگان و حکومت  شوندگان از اهميت فوق العاده اي برخوردار هستند.اين ها هر اندازه در جامعه اثرگذارتر و نهادينه شده تر باشند راه هاي رسوب قدرت و خودکامگي تنگ تر خواهند شد.شايد در اظهارنظرهاي سياسيون عبارت هايي از اين دست را زياد شنيده باشيد: ” تشکيل دولت مقتدر در افغانستان به نفع آمريکا پاكستان و كشور هاي همسايه است”، يا با جملاتي مانند”دولت افغانستان نماينده تمامي اقوام مختلف افغانستان است  مردم مسلمان چچن در برابر روسيه از حق تعيين سرنوشت برخوردار بوده اند؟”، يا اين که”غربي ها به حقوق ملت فلسطين احترام نمي گذارند.”تفاوت واژگان دولت، ملت و مردم در اين عبارت ها چيست؟از عهدنامه وستفالي در اروپا، دولت-ملت هاي امروزي برپايه  چهار مولفه سرزمين، مردم، حکومت و حاکميت شکل گرفته و سه دوره  را هم پشت سرگذارده اند. اول; دوره کلاسيک که در آن شکل ابتدايي و سنتي بر تمامي پديده ها و روابط  سياسي حاکم بوده است. دوم; دوره مدرن و مدرنيته که با عقلانيت سياسي، نهادينه شدن حوزه سياست و رشد نهادهاي مدني همراه شده است. در اين دوره است که حکومت ها به تدريج ياد مي گيرند و سعي مي کنند به خواست مردم احترام بگذارند و خود را نماينده ملت ها معرفي کنند. سوم; دوره فرامدرن که با محدود شدن دولت ها و نقش روزافزون افکار عمومي در سرنوشت جامعه و غلبه راهبردهاي ارتباطي بر سياست هاي محافظه کارانه سبب شده زندگي انسان ها در يک دنياي شيشه اي و شفاف قرار گيرد.زمانه ما، عصر غلبه اطلاعات و ارتباطات بر تمامي شئون زندگي فردي و اجتماعي بشر است.در اين شرايط، جامعه هراندازه از ظرفيت ها و قابليت هاي بيشتري برخوردار باشد مي تواند بر سرنوشت و آينده سياسي، اقتصادي و فرهنگي خود تاثير بيشتري بگذارد.نارضايتي مردم بعضي از كشور هاي دنيا از عملکرد اقتصادي سياسي و امنيتي حكام شان بشمول افغانستان باعث شد تا مردم افغانستان در انتخابات 16 حمل 1393  بخشي از قدرت مردمي را به نمايش بگذارد و براي ذعيم آينده خود  بخاطر نجات كشور از وضيعت موجود اميدوارانه تر نگاه کنند. نمونه هاي ديگري نيز در دنيا  وجود بطور مثال دولت اقتدارگراي چين مدل ديگر در روابط بين الملل و نمونه شرقي توسعه و توسعه يافتگي در جهان معاصر به شمار مي رود.مردم در چين به دولتمردان خود اعتماد کامل دارند و با انضباط و انسجام اجتماعي بسيار بالا از سياست رهبران جامعه پيروي مي کنند و آن را در فعاليت هاي روزمره به اجرا در مي آورند.اصولا، کيفيت و انگيزه نيروي انساني يکي از مهم ترين دلايل توسعه در کشورهاي شرق آسيا است و حتي بسيار مهم تر از رشد غول آساي سرمايه گذاري خارجي در اين کشورها محسوب مي شود. ملت ها بواسطه هويت ملي و ميزان افتخارات و ناکامي هاي خود در ادوار گذشته داراي شناسنامه اي هستند و هويت برجسته يا ناپيدايي دارند و چه بسيارند ملت هايي که در سراشيبي سقوط قرار گرفته و دچار زوال و نيستي شده و امروزه فقط آثارشان در تاريخ قابل مشاهده است. هويت ملي شناسنامه هر ملتي است. آلماني ها به سخت کوشي شهره هستند، انگليسي ها مردماني منظم اند، روس ها داراي ناسيوناليسم قوي هستند، جاپاني ها ملتي بهره ورند ، فرانسوي ها مليت و ادبيات برجسته اي دارند، چيني ها انضباط اجتماعي بالايي دارند، ايتاليايي ها داراي فرهنگ غني و باشکوهي هستند و ايراني ها نيز يکي از غني ترين تمدن هاي بشري را دارند.به نظر نويسنده لازمه عبور از اتکاي مطلق و وابستگي کامل بودجه کشور ها  به درآمد حاصل از فروش مواد خام و ثروت هاي خدادادي، استفاده درست و همه جانبه از ظرفيت هاي فرهنگ تمدن ساز آنها با تمامي اجزاي هويت ساز در افق برنامه ريزي هاي بلندمدت  كشور هاي غربي از تاريخ ايجاد خود تا كنون  از شناسنامه ملت ها استفاده مي کنند و بايد اين کار را هم به درستي انجام داده اند. ناديده انگاري عناصر هويت ساز و شناسنامه ملي يک کشور و عدم توجه برنامه ريزان به آن آثار جبران ناپذيري در آينده به بار خواهد آوردو متاسفانه در بيشتر مواقع ملت هاي جهان سومي قرباني سياست ها مي شوند.در يک رقابت سنتي، آرمان گرايي در روابط بين الملل و ايجاد روابط بين ملت ها به جاي روابط بين دولت ها امروزه با واقعيات و واقع گرايي فاصله بيشتري نسبت به قبل يافته است. قبلاً نيز تذكر داده بودم كه سخنگويان كانديدان محترم رياست جمهوري آنقدر منافع ملي گفتند كه ديگر جاي براي گفتن نگذاشتند اما بدون تفسير گاهي مي‌شنيديم مي‌گويند:«منافع ملي» اما دقيقا نمي‌دانستيم منظوراين عالي جنابان  چيست و اين منافع ملي چي هست، تا اينكه يك روز يك آقاي نسبتا قد بلندي كه قيافه‌اش شبيه جوانان دسكو را داشت منافع ملي را چنين تعريف كرد تيم ما بايد پيروز گردد در غير آن منافع ملي تحقق نميابد  بعد از شنيدن و تعريف آن جوانك نمره تيلفونش را پيدا نموده به آنژي گلو گفتم جوان بي سواد چرا نميداني منافع ملي را عمدتا به چهار دسته (منافع موازي ، منافع متعارض ، منافع مشترک و منافع اختلاف زا) تقسيم مي کنند.در منافع موازي همکاري يا همکاري نکردن هر کدام از کشورهاي ذينفع به تعارض ميان آنان منجر نمي شود همچون بحث “تنش زدايي”. برخي ها معتقدند که در سرنگوني صدام حسين  و رژيم طالبان نه تنها ايران و آمريکا بلکه کشورهاي بسياري منافع موازي داشته اند که در آن عوامل تهديد و ترور از بين رفته اند. بنابراين صرف نظر از روشها و اهداف توسعه طلبانه اي که  كشور هاي قدرتمند  از آن به عنوان مسئوليت بين المللي قدرت هاي بزرگ براي سرنگوني حكومت  طالبان ياد مي کنند در منافع متعارض که عموما با مناقشه و ستيزش همراه است، اهداف هر يک از طرفين به منزله بي توجهي به اهداف ديگري است. واقع گرايان با الهام از هابز، انسان را ذاتا شرور و شرارت انسان را منبعث از قدرت طلبي و زياده خواهي او مي دانند و از آنجا كه كشورهاي مختلف منافع متضادي دارند كه جمع بين آنها ممكن نيست، جنگ امري عادي و ممكن است. بنابراين کشورها به منظور دستيابي به منافع خود و حفظ و افزايش قدرت، دست به خشونت خواهند زد پس خشونت در نظام بين الملل امري طبيعي شمرده مي شود. بر اين اساس كشورهايي چون آمريکا که از لحاظ نظامي قوي ترند، منافع ملي خود را بر حسب قدرت نظامي تامين مي كنند و با رضايت از تامين قدرتمندانه منافع ملي نظام موجود را به نفع خود حفظ خواهند كرد.اگر جهان خارج به عنوان تهديدي براي تماميت ارضي احساس شود، منفعت ملي موجب روي آوردن به دکترين دفاعي مي شود و اين دکترين مي تواند کشورها را به اقدام هاي نظامي دفاعي برانگيزد، مرزهاي امنيتي مي تواند دورتر از مرزهاي واقعي کشور انگاشته شود و امنيت ملي مي تواند در اقدام خارج از قلمرو منعکس شود. رفتار آمريکا پس از 11 سپتامبر را مي توان نمونه اي از اين منافع در نظر گرفت چرا که آمريکايي ها پس از اين حادثه، حملات پيشگيرانه و پيش دستانه را در دستور کار خود قرار دادند

منافع ملي ممکن است به چهار طريق زير مورد تهديد و تجاوز قرار گيرد:

1- بوسيله افراد داخلي. افرادی که داراي ايدئولوژي و اعتقادات سياسي اي مخالف ايدئولوژي حاکم کشور باشند.

2- بوسيله اقليت هاي مذهبي و فرهنگي. اين مساله در کشورهايي که از تنوع فرهنگي، قومي و مذهبي برخوردارند مانند افغانستان بيشتر مشهود است

3- بوسيله سازمانهاي بين المللي.

4- بوسيله تجاوز کشورهاي ديگر. مانند حملات پاكستان و افغانستان از زاويه هاي مختلف  

بنظر من وظيفه يک سياستمدار و ديپلمات و يا يك رهبر  موفق تعريف و تشخيص منافع مختلف، خودداري از ورود به مسائل اختلاف زا و درگيرى درباره آن مسائل و تکيه بر موضوعات و مسائل و منافع مشترک است. رهبر موفق مى‌کوشد 1- دوستان بالقوه را بالفعل و2 – مخالفان بالفعل را بالقوه و3- دشمنان بالفعل را به دشمنان بالقوه تبديل نماید.