نگاهی به زبانهای مروج درافغانستان و کشورهای منطقه : حــــامــــــد نـــویــــد


زبانها و ...
حامد نوید

مـــــــقــــدمـــــــه:

موضوع زبان های مختلفی که در میهن ما، افغانستان مروج است، اخیرا باعث بروز بحث های داغ وبعضا خصومت آمیزدرمیان عدهٔ از قلم بدستان گردیده که از آن بوی تعصبات بیهوده، ناشی از عقده مندی های گوناگون هویداست. عموما اکثر مباحثاتیکه با چنین روحیه منفی آغاز میگردند یا مبدأ خارجی دارند ویا انگیزه سیاسی، ولی درهردوصورت غایه نهایی آن تحمیل کردن نظریات ایدیالوجیکی یک  جناح  برجناح دیگر و یا تمام افراد جامعه است. تجارب تلخ چند دهه اخیر نشان میدهد که  اینگونه مباحثات نفاق انگیزدر بین طبقه  با سواد و به اصطلاح چیز فهم کشور گرم تر است تا درنزد قاطبه ملت افغانستان که این امرتا اندازه زیادی از تأثیرات منفی آن میکاهد، اما کشانیدن آن به سطح رسانه های ارتباط جمعی مسلما فضای صلح وهمکاری را در یک کشورجنگ دیده و درحال عمران غبار آلود خواهد ساخت.

بدیهی است که انسان منحیث یک موجود متفکر و ناطق باید به زبانی تکلم کند و اظهار مطلب نماید تا افکار ونیازمندی هایش را به انسان دیگری بازگو کند و این غایه نهائی تکلم وافهام و تفهیم (communication) در هر تهذیب و هرفرهنگ انسانیست. فخرفروشی به یک زبان و زبان دیگری را به دیده تحقیر نگاه کردن، جز کوته نظری و حس تفوق طلبی که خود از مشکلات روانی منشأ میگیرد تفسیر موجه دیگری ندارد. اگر به تاریخ مدنیت های بشری نظری گذرا بیاندازیم متوجه میگردیم که درمسیر زمانه ها زبانهای که در جهان معمول بوده اند عروج و نزولی داشته اند و این نشیب و فرازها در تاریخ روابط انسانی یک امرطبیعیست اما هیجانی شدن بالای چنین مسئله  که باید آفاقی مطرح گردد، دور از نحوه تفکر یک انسان معقول و صاحب تفکر سالم است، چه رسد به اینکه چنین شخصی را دانشمند و پژوهشگر خطاب کرد. انسانها منحیث موجودات اجتماعی بسی مسایل بخصوص زبان را ا زهم می آموزند و این آموزش آمیزش فرهنگهارا ببار می آورد و طبیعتا آمیزش فرهنگها باعث ارتقای سطح دانش جوامع بشری و مدنیتهای انسانی میگردد. ازجانبی بعضی  نظریات عمومیتگرایانه و سطحی ایکه محققان غربی درتعریف جوامع شرقی، بخصوص افغانستان ارائه کرده اند بر این مشکل می افزاید.  در بسی  بررسی های پژوهشگران غربی هویت   تاریخی و فرهنگی افغانستان یا کاملا نادیده گرفته شده و یا آنرا جزئی از تداوم فرهنگی کشور های همجوار پنداشته اند، که چنین عمومیت گرایی های نادرست زاده افکار کلونیالیستی یا استعماری نویسندگان قرون هژدهم ونزدهم است، اما  هنوز هم عده ای از پژوهشگران غربی این طرز فکر را منحیث یک نظریه پذیرفته شده، آگاهانه و یا ناآگاهانه تعقیب میکنند.

بطور مثال اکثرا محققان غربی افغانستان را منحیث یک جامعه  ناهمگون که از اقوام مختلف با زبانهای مختلف تشکیل یافته معرفی میدارند. در حالیکه موضوع تعدد قوم و زبان تنها در افغانستان مطرح نبوده ، بلکه در کشورهای همجوار افغانستان ومنطقه، چون ایران پاکستان و هندوستان نیزاقوام مختلف با زبانهای متفاوت زندگی میکنند.

مثلا درایران برعلاوه پارسیان، کردها، لرها، ارمنی ها، ترکان آ ذ ری، ترکمن ها، بلوچ ها، عربهای خوزستانی و آسوریها، و درپاکستان قبایل بسیار متمایز از هم با زبانها و فرهنگهای متفاوت مانند پنجابی ها، سندی ها، بلوچها، پشتونها وده ها دسته بندی های قومی و قبیلوی دیگر وجود دارد. همچنان تعدد اقوام گوناگون با مذاهب و زبانهای متفاوت در هند به اندازهٔ زیاد است که در تاریخ بنام سرزمین هزار فرهنگ یاد گردیده ولی نه نویسندگان غربی و نه نویسندگان خود این کشور ها آنرا بصورت حاد مطرح میمایند.

مبرهن است که مؤرخان وعلمای هندی، پاکستانی و ایرانی به این فهوا رسیده اند که طرح چنین مسائل جنجال بر انگیز وخصومت آمیز به منا فع ووحدت ملی شان صدمه وارد میکند. حالا بیاید لمحهٔ باخود بیاندیشیم و جستجو کنیم که آیا ما واقعا مردمان فاقد فرهنگ و تاریخ استیم یا اینکه دستهای استعمار گر اجنبی با استفاده از طرح نمودن مسائل نژادی و زبانی گریبان ملت ما را رها نمیکنند؟ درحالیکه زبان بر اساس تعریف علمی آن چیزی جز وسیله افهام و تفهیم به شکل شفاهی و کتبی وحتی تصاویر و اشارات نیست. متأسفانه با سیاسی شدن مسئله زبان ومذهب،  بخصوص بعد از کودتای هفت ثور ۱۳۵۷ تعصبات  زبانی، قومی ومذهبی بطور رسمی درافغانستان مطرح گردید. درین دهه بود که حزب دیموکراتیک خلق اصطلاح جدایی انگیز”ملیتهای افغانستان” را بجای ملت واحد افغانستان با پیروی از سیاستهای زبانی شوروی وقت بکار برد. این  روش سیاسی با تأسی از پالیسی زبانی ونژادی ستالین که برای اداره کشورهای آسیای مرکزی طرح  گردیده بود در افغانستان نیز اشاعه و تبلیغ گردید. در بین سالهای ۱۹۲۴تا۱۹۲۹پنج جمهوری تازه به میان آمده که توسط (پولیت بیرو) از مسکواداره میشد به اساس تقسیمات قومی وزبانی درآسیای مرکزی ایجاد گردید که عبارت از جمهوریتهای قرغزستان، تاجکستان، ازبکستان، ترکمنستان و قزاقستان بودند.  درحالیکه اصطلاح “ملیتهای برادر و برابر” شعار ستالین وحزب کمونست شوروی وقت بود، دفتر مرکزی حزب کمونست به روسی سازی (روسیفکشن Russification )  جمهوریتهای آسیای مرکزی با الهام از پالیسی استعماری شاهان تزاری، بخصوص الکساندر تزار سوم پرداخت. همان بود که  Cyrillic scrip الفبای سریلیک (الفبای روسی و برخی ازکشورهای اروپای شرقی) و تدریس زبان روسی درتمام جمهوریتهای آسیایی اجباری گردید و  جای الفبای عربی را گرفت تا بدینوسیله ارتباط نسل نو این کشورها با تاریخ، مذهب، فرهنگ و ادبیات باستانی شان قطع گردیده و به تدریج هویت جدیدی را اختیار کنند. با وصف تلاشهای شدید دولت اتحاد جماهیرشوروی وقت مبنی بر تطبیق پالیسی زبانی و نژادی،  قبل از خروج قوایشان از افغانستان، این روش نظر به ترکیب اجتماعی عنعنوی و ساختدار سنتی جامعه افغانستان  بالای اکثریت باشندگان آن بسیار تأثیرگزار نبود، اما تأثیرات منفی آن بالای جناح های رقیب سیاسی بیشتر هویدا گشت  و یکی از عوامل عمده فروپاشی حزب دیموکراتیک خلق را فراهم آورد. ناگفته نباید گذاشت که فروپاشی حزب دیموکراتیک خلق، خصومتهای قومی وزبانی را درمیان عدهٔ از گروهای مجاهدین نیز ازدیاد بخشید و برخی ازسران و قومندانان جهادی خودرا بحیث علم برداران اقوامشان قلمداد کردند تا بر تعداد پیروان خود بیافزایند.

در اخیر دهه هشتاد وآغاز دهه نود که بمیان آمدن خلای قدرت در افغانستان پس از خروج قوای شوروی بسیار قابل پیشبینی بود، دو کشور همسایه وهم سرحد افغانستان برای کسب اقتدار درکشوریکه ملت آن با قدرت بزرگ جهانی دست  و پنجه نرم کرده و تباهی های زاده از جنگ، قانونمندی های دیرنه و سنتی جامعه آنرا تضعیف بخشیده بود، درجستجوی گرفتن امتیازاتی برآمدند و خود را برای گرفتن این امتیازات برحق شمردند. همان بود که درآغاز دهه نود میلادی، پیش از برگزاری شورای سران تنظیم های جهادی در راول پندی دو موافقتنامه،  یعنی موافقتنامه تهران و  موافقتنامه اسلام آباد بین وزرای خارجه ایران و پاکستان، علی‌اکبر ولایتی وصاحب زاده یعقوب خان مبنی بر ترکیب قومی، زبانی و مذهبی حکومت آینده افغانستان مورد بحث قرار گرفت. این مذاکرات سرآغاز مداخلات آشکار ومستقیم دو کشور پاکستان وایران در امور داخلی افغانستان بود که پشتیبانی های ظاهری شان از حقوق  اقلیتهای قومی، زبانی و مذهبی ویا دادن کرسی های بیشتر شورای جهادی و حکومت آینده افغانستان به قومیکه اکثریت نفوس را تشکیل میدهد، بر آتش اختلافات زبانی، مذهبی وقومی دامن زد. همان بود که حکومات ایران و پاکستان چون دایه های مهربانتر از مادرتحت عناوین مختلف به پشتیبانی گروهای دلخواه شان پرداختند، درحالیکه در هردو کشور پاکستان و ایران بی عدالتی های اجتماعی به اوج آن قرار دارد. عملکرد این دو دولت درنقض قانون بشر و عدم تساوی اتباع شان از نگاه حقوق انسانی، بخصوص موضوع قوم، زبان و مذهب  بر همه آشکار است. اختلافات خصومت آمیز وتخریش کننده داخلی که عامل بیرونی داشت از همین آوان بالای موضوع زبان، قوم، ومذهب کسب شدت نمود و نویسندگانی هم که به جناح های مختلف سیاسی  تعلقاتی داشتند، به رنگی به این آتش دامن زدند.  در دهه نود بخصوص از سال ۱۹۹۲تا سال ۲۰۰۰میلادی که دراثر جنگهای تنظیمی شهر کابل به ویرانه مبدل گشت و باظهورطالبان که خونریزی های بیشتری درافغانستان بوقوع پیوست، یک تعداد نویسندگان غربی نیز درمورد اختلافات زبانی و تضادهای قومی و مذهبی در افغانستان قلمفرسایی کردند و حتی مضمونی بنام تضادهای قومی در افغانستان در برخی یونیورستی های امریکایی و اروپایی تدریس گردید.  درطی این سالها افغانستان به تخته مشقی مبدل گشت برای مطالعه منازعات قومی، مذهبی و زبانی، درحالیکه عامل اصلی این منازعات باید درماورای سرحدات افغانستان جستجو میشد، که نشد. از نگاه فکری،  ا کنون چندیست  در دام تارهای عنکبوتئ آویخته ایم که دیگران برای ما ریشته و بافته اند واین تارهای عنکبوتی  برخی از مارا چنان دردام تعصبات بیهوده  پیچانیده  که این پدیده نادرست را بر عقاید اسلامی، موازین  حقوق بشر و پرنسیپ های پذیرفته شده علمی رجحان میدهیم. یعنی  گاه  آگاهانه وزمانی  ناآگاهانه به این دام می افتیم و دیگران را کمتر از خویش میشماریم. تا جایکه علم حکم میکند باید مطالعات موضوعات بشری چون زبانشناسی، جامعه شناسی و امثال آن ازاینگونه تعصبات مبرا بوده وبر دلایل منطقی ومستند استوار باشد. یک نویسنده  میتواند با اتخاذ روشهای علمی کدورت ها را دریک جامعه کاهش بخشد  ویا درحالیکه خود درگوشه امنی نشسته، به  عقده گشایی های انفسی بپردازد و با تشدید دشمنی ها جامعه را بسوی جنگ و خونریزی بیشترسوق دهد. به هرحال  با تقدیم این مقدمه میپردازیم به بررسی موضوع مورد بحث.

 زبانهای مروج درافغانستان و کشورهای منطقه

زبانهای مروج درساحه جغرافیایی که ما بدان تعلق داریم شامل زبانهای هندواروپایی، زبانهای سامی و عبرانی، زبانها و لهجه هائیکه ریشه ترکی التایی دارند و زبانهای مشترک بین کشورهای شرق میانه و شمال افریقاست که بنام افرواسیاتیک نیز یاد میگردند. البته درجنوب نیم قاره هند، حوزه جنوبشرق آسیا و شرق دور دهها زبان و صدها لهجه دیگر وجود دارد که شامل این بحث  نمیباشد.  به اساس  مطالعات زبانشناسی، زبانها و لهجه هایکه از هند شمالی تا حوزه فرهنگی آریانا و ازآنجا تا قفقاز، اناتولیه، شبه جزیره بالکان و اروپای غربی گسترده است و ریشه های مشترک دارند، بنام زبانهای هندواروپایی مشهورند.  زبان شناسان با مطالعه واژه (ما) به معنی مادر در زبان آری کهن، ( ماتا) درزبان سانسکریت (مات) در روسی که با حرف (م) آغاز میابد به ریشه یابی زبانهایکه از دامنه های پامیر به جانب غرب تا قاره اروپا و به سمت جنوب تا شمال نیم قاره هند گسترده است به مشابهت های لسانئ دست یافتند که این زبانها را در دسته بندی خاصی قرار داد و بنام زبانهای هندواروپایی یادگردید.

زبانهای  اندواروپایی همچنان تعمق در واژه هائیکه اعضای دیگر خانواده مانند پدر، خواهر و برادر را معرفی میدارد ریشه های مشترک تلفظی را دریافت کردند. مانند پدردر پارسی میانه و دری باختری، پلار درپشتو، پاتر در لاتین، فادر در انگلیسی که به حرف (پ یا ف) آغاز میابد، و خواهر و برادر که در اکثر این زبانها به حرف (ر) ختم میگردد. از آنجایکه خانواده هسته نخستین اجتماعات انسانی را تشکیل میدهد، مشارکتهائی را در زبانهای این قبایل کهن انسانی را بازگو مینماید، درحالیکه در زبانهائی که ریشه سامی دارند این واژه ها کاملا متفاوتند. مانند والد به معنی پدر، والده به معنی مادر و اخی به معنی برادر، درزبان عربی که به خانواده دیگر زبانهای بشری تعلق دارد، ولی اکنون که زبان و رسم الخط عربی بعد از ظهوردین اسلام وارد زبانهای منطقه ما گردیده، مشارکتهای زبانی با زبان عربی بیشتر از دوره های باستانیست.  و این روند تاریخ است که انسانها باید از هم بیاموزند و مدنیتها را انکشاف دهند.  به همین ترتیب زبانهائی که ریشه ترکی(هو) و التایی دارند و از کاشغر و ختن تا هنگری گسترده اند، در عهد کوشانی ها و یفتلی ها از قرن اول تا هفتم میلادی و همچنان در ادوار اسلامی وارد زبانهای هندوآریائی افغانستان، مانند زبانهای دری، پشتو، نورستانی و بلوچی گردید و برغنامندی این زبانها افزود.

زبانهای هندوآریایی شاخه از زبانهای هندو اروپائیست که به دو بخش یعنی زبانهای هندو آریایی شرقی و زبانهای هندوآریایی غربی منقسم میگردند. بعضی از محققان زبانشناسی از اصطلاح (زبانهای هندوایرانی) بجای اصطلاح هندوآریایی استفاده میکنند که نظر به پیگیری پژوهشگران ایرانی و عده از محققان غربی که خودرا (ایرانشناس و ایرانولوگ) میشمارند این اصطلاح مورد استعمال بیشتر پیدا کرده است، اما عده زیادی از زبانشناسان  اصطلاح زبانهای هندوایرانی را اصطلاح مغشوش کننده و اشتباه آمیز میدانند زیرا زبانهای ایندوآریایی ایکه دراثر مهاجرتهای قبایل آریایی از دامنه های کوه پامیر و هندوکش به سوی سرزمین هند از(۱۷۰۰ق.م تا ۱۰۰۰ق.م) شکل یافته با انکشافات زبانی سرزمین فارس یا ایران امروزی رابطه مستقیمی ندارد. بطورمثال زبانهای باستانی هندوآریایی چون سانسیکریت و پراکریت و زبانهائی مانند پنجابی، گجراتی، مهاراتی که هنوز هم در نیم قاره هند مروج است، برای اکثر پارسیان زبانهای نا آشنا و غیر معمول اند.  حتی زبان پشتو که به اساس تحقیقات زبانشناسان یکی از زبانهای هندواروپا ئیست ودر همسایگی ایران عده زیادی به آن تکلم میکنند برای اکثر ایرانیان یک زبان کاملا نا آشناست. همچنانیکه زبانهای کلاش (نورستانی)، داردیک و کشمیری که با هم مرتبط هستند از شاخه زبانهای هندو اروپائی شرقی بشمار میروندودر فارس زبانهای کاملا نا مأنوس اند. ازجانبی اصطلاحات هندوایرانی و هندوآریایی اصطلاحتی بودند که زبانشناسانی چون کرستین لیسین نارویجی Christian Lysine، رابرت نیدهامکست برتانیاییRobert Needham Cust، جورج ابراهام گریسون هالندی George Abraham Grierson ومکس میولر آلمانی Max Müller نظر به فرضیه ها ی متفاوت درقرن نزدهم ایجاد نمودند،  ولی این دسته بندی ها در بسیار موارد وضاحت نداشت وهنوز قابل مناقشه بود. ازینرو برای مدتی زبانشناسانی مانند کرستین لسین نارویجی وابراهام گریسون هالندی اصطلاح زبانهای هندو اورپائی (اندیک) را برای زبانهای شرقی درنیم قاره هند واصطلاح (ایرانو آرین) را برای زبانهای هندواروپائی ایکه ازشمالغرب نیم قاره هند تا دامنه های کوه قفقاز گسترده است انتخاب کردند. ازآنجاییکه هنوزهم اختلاف نظر درمورد دقیق بودن اصطلاح زبانهای هندو ایرانی موجود است، اخیرا برخی از زبانشناسان، بخصوص پژوهشگران آلمانی  اصطلاح هندوایرانیک را پیشنهاد نموده اند تا زبانهای ملل دیگر مربوط به یک کشور یعنی تنها ایران نگردد، ولی اکثر نویسندگان انگلیسی زبان هنوز هم اصطلاح زبانهای هندوایرانی را وسیعا بکار میبرند. یکی از مسائلی که بیشتر توسط نویسندگان ایرانی مطرح گردیده و بخورد محققان غربی داده میشود، همانا برتری زبان “پارسی مروج در ایران” از نگاه داشتن ادبیات کتبی بر سایر زبانهای معمول در منطقه، مانند پشتو، ازبکی، بلوچی،  ترکی و امثال آنست که این نوع موضع گیری فخرفروشانه  نه تنها در مورد زبان، بلکه در مورد تاریخ و فرهنگ دیگر تمدنها برخوردیست متعصبانه و غیر اکادمیک. زبان  پدیده ایست درحال تحول که نظر به حوادث تاریخی و نوسانات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی همواره تغییر پذیراست. زمانی زبانهای عبرانی و سامی که سنگ نبشته های آن به خط آرامیک ازبین النهرین بدست آمده، در نیمه دوم  هزاره سوم پیش ازمیلاد بر زبان قبطی که قدامت آن به ۳۳۰۰ پیش از میلاد میرسید و به رسم الخط تصویری یا هروغلیف در مصر باستان نگاشته میشد، پختگی بیشتری پیدا کرد زیرا الفبای آن به دلیل لینگو فونوتیک (زبان مبنی برصوت) بودن آن توانست معانی ژرفتری را ثبت و بازگو نماید، اما این مسئله بدین معنی نیست که مردمان بین النهرین قدیم نسبت به مصریان باستان نسل برتری بوده اند و کسانیکه خودرا مربوط به مدنیت سومری ها، کلدانی ها ،عیلامی ها، اکادها و آسوری ها میدانند بر دیگران ابراز برتری و مباهات کنند، و صاحبان زبانهای دیگر را به دیده حقارت بنگرند. زیر این روال تاریخ است که زمانی گویندگان یک زبان از لحاظ نفوس کمتر میباشد و زمانی هم فرا میرسد که همان زبان نظربه عوامل گوناگون گویندگان بیشتری پیدا میکنند.

بطورمثال زبان آیونیک (یونانی) که تا قرن ششم پیش از میلاد درشبه جزیره یونان و جزایر بحیره اژه مروج بود، بعد از قرن چهارم ق.م. یعنی بعد از ظهور اسکند مقدونی تا به باختر و حوزه هندوس (سند) پخش گردید. تاریخ گواه بسی مسائلی است در حال تغییر که تحول زبانها نیز شامل آنست. مثلا بعد از فروپاشی دولت ساسانی پارس در جنگ نهاوند، سال ۶۴۲ میلادی وگسترش دین اسلام بسوی خراسان و ماورا لنهر، زبان عربی در سرزمینهای مفتوحه  مروج شد. در دوره خلفای اموی تمام رسم الخط های پیشین مربوط به ادوار پیش از اسلام ممنوع قرار داده شد. ازینرو رسم الخط های قدیمی مانند رسم الخط اوستایی باختری ( زند) که در باختر(بلخ)، اراکوزیا (قندهار)، سیستان، هرات و مرو رواج داشت، رسم الخط خروشتی که دربخش های از باختر و بیشتر در حوزه کابل و گنده هارا معمول بود، والفبای یونانی که درزمان کوشانی ها وتا دوره یفتلی ها رسم الخط رسمی دربارشاهان این دودمانها بود، بتریج از بین رفتند و درعوض الفبای عربی یا تازی که ترکان ماورالنهر آنرا الفبای تازیکی میگفتند، رسم الخط رسمی کشور های اسلامی غیر عرب گردید.

رسم وخط

نمونه رسم الخط اوستایی باختری (زند) نمونه الفبای خروشتی                                       الـــــــــفــــــــبای  خــــــــروشـــــــــی

الفبای  خروشی

قبل از آنکه به تحولات ژرفیکه بعد ازظهور دین اسلام در زبانهای باستانی کشور ما و سرزمین های همجوار به وقوع پیوست، صحبت نماییم، بهتر است نگاهی به حوزه های فرهنگی ایکه باهم روابط تاریخی و دادو ستدهای انسانی داشتند بیاندازیم. بدیهی است که تجارت و بازرگانی درطی زمانه ها درآمیزش فرهنگها و زبانهای منطقه نقش کلیدی داشت راه تجارتی ایکه برای فروش لاجورد و احجار قیمتی از بدخشان تا به اراکوزیا، (قندهار قدیم) از طریق وادی ایتومند(هلمند) و سیستان به شهر شوش در عیلام  و بین النهرین امتداد میافت از قلب سرزمین آریانا میگذشت. بهمین ترتیب شهراه تجارتی دیگری که سغدستان قدیم را به حوزه هندوس وشمال هند وصل میکرد از بخدی وبامیکان، کوبها (کابل) و گنده هارا عبور میکرد. همچنان شهراه ابریشم که از ترکستان چین تا سواحل شرقی مدیترانه امتداد داشت پس از عبور از بخدی و هریوا (هرات)  به را گا (ری ،ایران امروزی) وصل میشد.  ازینرو سرزمین کهن آریانا که درشرق و       جنوبشرق، با حوزه هندوس، درشمال با سغدستان قدیم،  و در غرب باحوزه فرهنگی              فارس متصل بود، در پیوست نمودن مدنیت های باستانی نقش محوری ای داشت وبه قول ژنین ابویر مورخ و هنرشناس معروف فرانسوی  مرکز تقاطع فرهگهای متفاوت انسانیکه زبان جزء آنست، شناخته میشد. گرچه نویسندگان ایرانی با استناد اشعار فردوسی طوسی، شاعر دربار محمود غزنوی و اصطلاح جغرافیایی ‘فلات مرتفع ایران” Iranian plateau به قول هرودوتس این ساحه تاریخی را بنام ایران میشناسند، اما دراکثر متون و نسخ خطی پییش از اسلام که اسناد تاریخی دست اول درین مورد بشمار میروند، اصطلاح آریانا ویجه و آریانیم ویجه ذکر یافته نه ایران.  در متون کهن یونانی نام آریانم ویجه Airyanem Vaejah  برگرفته شده از وندیداد به شکل آریانیم و آریانی Αρειανή /Arianē آمده و استرابو در کتاب جیوگرافیکا به استناد مطالعات  Eratosthenes  اراتوستینس (۲۷۶ق .م تا ۱۹۴ق.م) جغرافیا دان معروف یونان  کلمه آریانا را بکار برده، ازینرو بعید به نظر میرسد که هرودوتس مورخ یونانی اصطلاح (فلات مرتفع ایران) را۲۵۰۰سال پیش ( قرن پنجم ق.م) به شکل کنونی آن بکار برده باشد.  از جانب دیگر برعلاوه اینکه شهنامه فردوسی به دلیل ماهیت افسانوی بودن آن نمیتواند یک سند کاملا تاریخی محسوب شود، این اثر حد اقل هزار سال بعد از  دوره اوستایی سروده شده که مسئله ایست قابل توجه و دقت. [1]میشل ویتزل استاد یونیورستی هارورد، فلات مرتفع افغانستان مرکزی یعنی ساحه ای را که از غور آغاز وتا بامیان و وردک ادامه دارد، محل اصلی آریانم ویجه خوانده است، اما بهرام فرح وشی و ناصر همایون دانشمندان ایرانی موقعیت آریانا ویجه را درخوارزم درسواحل شرقی بحیره کسپین میدانند که بازهم شامل سرحدات ایران کنونی نمیگردد، چه خوارزم قدیم در جمهوریت ترکمنستان امروزی قرار دارد. بعضی از مورخان ایرانی بنای امپراتوری ایران بزرگ را بالای نام ایرانشهراساسس میگذارند که  بقول ایشان توسط اردشیر اول مؤسس سلسله ساسانی در اخیر قرن دوم وآغاز قرن سوم میلادی بنا یافته،  پس بدین ترتیب تأسیس احتمالی ایرانشهر مصادف میشود به سال ۲۲۴میلادی، که این تاریخ قرنها بعد از اعتلای مدنیت آریایی وظهور آئین اوستایی درباختر است. ایرانشهر در بلوچستان ایران موقیت دارد و اسم قدیمی آن پهره ویا به تلفظ دیگر فهرج بود، ولی درسال ۱۹۳۷توسط رژیم  پهلوی رسما بنام ایرانشهر یاد گردید, درحالیکه مرکز اداری ایالت سیستان و بلوچستان ایران درطول زمانه ها قلعه باستانی بمپور بود که درکنار رود بمپور در نزدیکی فهرج موقعیت داشت. این قلعه تاریخی در زمان نادر افشار بازسازی گردید وزمانی هم امیر دوست محمد خان شاه افغانستان درآنجا حکمرانی میکرد ، اما  در نیمه دوم قرن نزدهم بعد ازنفوذ سیاسی و نظامی برتانیا درخلیج فارس این منطقه به دولت قاجاری ایران تعلق گرفت. درسال ۱۹۳۷ مرکز اداری ایالت بلوچستان وسیستان ایران به فهرج یا ارانشهر کنونی انتقال یافت و بمپور به قلعه متروکی مبدل گشت. (برای معلومت بیشتر به جلد یازدهم انسایکلوپیدیا برتانیکا، سال نشر ۱۹۱۰و۱۹۱۱مراجه شود*) 

بهمین ترتیب اصطلاحات ایران و توران  که بیشتر در اشعار فردوسی طوسی استفاده شده، مربوط سده های مابعد یست. با آنکه عده ای از”ایرانشناسان” ادعا دارند که کلمه آریانا نام تاریخی ای نیست و افغانستان تاریخ کهنی ندارد، اما درکتاب ریگویدا که کهن ترین متن درین زمینه است، کلمه آریا ورته وبلاد آن چون بلهیکا یا بلخ، کابوها، کابورا، یا کابل، سویتو یا سوات کرمو یا کرم وهمچنان قبایل آریایی و شاهان شان به تکرار ذکر گردیده، مانند سروده های دروصف اگنی الهه آتش، نبرد ده شهریار وسپاته سیندهویا سرودهفت دریا.[2]

سرودهای ویدی شامل چهار کتاب ریگویدا، سما ویدا، یجورویدا و اتره ویدا، بزرگترین وکهن ترین منبع در مورد شناخت زبان و فرهنگ آریایی های باستان است که زبان هندوآریایی، به قول گنگادهر تیلاک بزرگترین ویدا شناس قرن نزده هم هند، زاده مهاجرتهایست که از شمال بسوی هند در ازمنه بسیار کهن ازطریق سلسله جبال پارپامیزاد(هندوکش) صورت گرفته وبعدها از زبان شفاهی به رسم الخط سانسیکریت به شکل کتبی درآمده.[3]

به همانگونه ایکه درسرودهای ویدی کلمه آریا ورته به معنی سرزمین آریائی های باستان ذکر گردیده، کلمه آریانا ویجه دراوستا در فصل دهم کتاب یشت که در مورد زراتشترا (زردشت) و پیروان نخستینش  صحبت میکند آمده است. مانند ویداها، کتاب اوستا شامل بخشهای  یشت، وندیداد، یسنا (سرودهای گاتها شامل دریسنا) و خورده اوستا ست که به زبان باختری زند در آغاز هزاره اول پیش از میلاد نگاشته شده و اکثر زبانشناسان و مورخین زادگاه نخستین آنرا بلخ وبخشهای از سغدستان قدیم میدانند.  ترجمه اوستا به زبان پهلوی ساسانی ( پارسی میانه)  پازند است که مربوط قرن دوم پیش از میلاد، یعنی چندین سده بعد از شروع آیین زردشتی در بلخ و سغدستان است. باستانشناس و محقق یونانی الاصل روسی ویکتور سیریانادی منطقه  گسترده از بلخ تا مرانگیانا (مرو) را یکی از گهواره های نخستین تمدن آریانا در دوره آغازمدنیت اوستایی میشمارد. مرحوم احمدعلی کهزاد،  پوهاند عبد الحی حبیبی، وجناب میرغلام محمد غبار تشریحات مفصل و مستندی در مورد تمدن آریانا نوشته اند که مطالعه  تحقیقات ارزشمند شان روشنی زیاد برموضوع میاندازد.

درکتاب اوستا دربخش وندیداد فصل ۱۶نام آریانا ویجه یا نخستین گهواره مدنیت آریانا وسرزمینیکه اوستا ازآن برخاسته به شمول شهرهای عمده آن ذکر یافته که اکثر آن چون بخدی، بلخ ،کالپل، کابل، هرویتی، آریا یا هرات، درنگیانا، زرنج ، ایتومند هیلمند، اراکوزیا یا ارغنداب و قندهار در محدوده سرزمین کنونی افغانستان قرار دارد. در اثر مهاجرتها و آغاز روابط بازرگانی درعصر فلزات میان باختر و حوزه جنوب کسپین واناتولیا (ترکیه امروزی) ازطریق مرو (Margiana)، آئین اوستائی وارزشهای فرهنگی آریانا به شمال ایران کنونی، آذربایجان و کردستان پخش شد، درحالیکه دربخشهای مرکزی و جنوبی ایران امروزی یا فارس قدیم که خاستگاه امپراتوری های هخامنشیان و ساسانیان است، هنوزهم فرهنگ عیلام ی که متأثر از فرهنگ بین النهرین بود به قوت  باقی بود.  این دوره مصادف بود با عصر مفرغ یا آغاز دوره فلزات.  طوریکه قبلا ذکرشد، روابط بازرگانی از سرحدات غربی چین بسوی سواحل مدیترانه ازطریق سرزمین آریانا آغاز یافت. تحقیقات تاریخی نشان میدهد که سرزمین آریانای کهن یا افغانستان امروز از نگاه انتقال دادن ارزشهای فرهنگی، عقاید وزبانهای آریایی به سرزمینهای دیگر درین مقطع زمان نقش بسیار کلیدی داشته است. هرودوتس مورخ یونانی خاستگاه اصلی زبان پارسیان عیلام  و نواحی خلیج پارس را دامنه های کوه پامیر و باختر میداند که در اثر مهاجرت ها و تجارت درفارس قدیم رواج یافته.

ازجانبی فرهنگ بسیار کهن بین النهرین یا سرزمین بین دو رود دجله و فرات درشکل گیری تمدن هخامنشیان و بعدها ساسانیان نقش بسیار عمده  داشت. ازینرو اکثر کتیبه های که از فارس قدیم بدست آمده به خط آرامیک به شیوه مردمان بین النهرین نگاشته شده، همچنانیکه پیکره های سنگی تخت جمشید و نقش رستم تأثیرات عمیق فرهنگی سومری ها، اکادها، آسوری ها، کلدانی ها وبابلی ها را بر هنر و فرهنگ فارس قدیم بازگو میکند. به اساس تحقیقات دامنه داریکه در وندیداد صورت گرفته، سرزمینهای عیلام  و فارس  که نظر به فرضیه های محققان ایرانی و ایرانشناسان، هویت ایران کنونی بران استواراست، درمتون نخستین اوستایی ذکر نیافته، زیرا کتاب اوستا پیش از ایجاد سلطنت هخامنشی ها، در زمان ویشتاسپ شاه بخدی تکمیل گردیده بود و بعد از حمله کوروش به باختر د ر نیمه دوم قرن ششم ق.م در فارس رواج یافت. به اساس تحقیقاتیکه در مورد آیین زردشتی وسیر تاریخی آن انجام یافته فرهنگ اوستایی در حوالی ۱۷۰۰تا ۱۵۰۰ق.م درباختر وسغدستان قدیم رایج بود که دامنه آن از غرب تا به مرو وهریوا(هرات) واز جنوبغرب تا اراکوزیا و درانگیانا (زرنج) واز جنوب تا به به گنده هارا در ناحیه خیبر وپشتونخواه کنونی درمسیر دریای کابل میرسید. ازینرو  پروفیسور پراد اوکتر سکیرویجو نارویجی، استاد ایرانشناسی یونیورستی هارورد به اساس مطالعات دامنه داریکه دریشت اوستا نموده موقعیت منطقی آریانا ویجه را دربین حوزه ایتومند(هلمند) و باختر دردامنه های کوه هندوکش وکوه بابا تعیین نموده است.  (According to Prof. Prods Oktor Skjaervo, Harā, Iškata, Hindukush and Koh-i- Baba, mentioned in Yasht)

ازجانبی عده ای  از اوستا شناسان به اساس مطالعاتی که در متون وندیاد نموده اند، موقعیت آریانا ویجه یا نخستین جایگاه قبایل آریایی را که ازآنجا بسوی سرزمینهای دیگر به سبب برودت وسردی هوا کوچ کرده اند جائی درنواحی بدخشان میدانند . چون در اوستا ذکریست که بعد از یمه، یما، یا جمشید سردی هوا به اندازه زیاد گشت که مردم مجبور به ترک دیار گردیدند.

درین نقشه  پخش فرهنگ آریاناویجه بسوی غرب با رنگ عنابی و به جانب جبوب و جنوبغرب به رنگ سبز نشانی شده

آریانا ویجه
پس از متون باستانی ویدی و اوستایی یاداشتهای مؤرخین و جغرافیا دانان یونانی که بعد از حمله اسکندر به بلاد مشرق زمین، بعد از قرن چهارم پیش از میلاد نگاشته شده، اسناد بسیار معتبر در مورد شناخت تاریخ، فرهنگ و زبانهای منطقه وسعیست که از شبه جزیره یونان تا حوزه هندوس و از شمال هند تا بین النهرین، اناتولیا (ترکیه امروزی) ومصر قدیم گسترش داشت. د ر اکثر یاداشتهای همرهان اسکندر چون کلاستینس آرتیمیتا، خواهر زاده ارسطو، پتالمی وهمرکابان دیگر او، اسمای شهرهای قدیمی که پولیبوس مورخ  یونانی آنرا سر زمین آریانا خوانده آمده است، مانند آریا یا هرات امروزی، آریا سپه یا نواحی زرنج و فراه، آریا کوزیا یا (ناحیه ارغنداب و قندها ر)، کوفن یا کابل امروزی، کاپیسا و سالنگیا یا (سالنگ).  همچنان از سرزمین سغدستان درشمال رود آکسوس (آمو)  باختر یا بلخ امروزی  یاد آوری های زیادی شده وزبان آنزمان را مشابه به زبان باختری دانسته اند. پولیبوس باختررا سرزمین هزار شهر میخواند که ازلحاظ فرهنگی ساحه وسیعی را ازشمال تا جنوب سلسله جبال هندوکش (پاراپامیزوس ) احتوا میکرد. همچنان مورخان گریکو رومن درسده های سوم، دوم و اول پیش از میلاد از سرزمین آریانا و اقوام آن چون یوشی ها (اسلاف کوشانی ها) پارتها، ساکه ها، پهلواها، و پکتها ها که زبانهای شان ریشه های مشترک ویدی و اوستایی داشته یاد آورشده اند.[4]

نقشه آریانا و فارس، برگرفته شده از مقاله تحقیقی داکتر ویلین وگولسنگ ، استاد نقشه اریانا وفارس

یونیورستی لیدین هالند، در مورد زبانهای هندواروپایی که درآن حوزه های فرهنگی آریانا و فارس بطور مشخص وجداگانه تعین گردیده

مهمترین سند تاریخی در مورد موجودیت سرزمینی بنام آریانا یاداشتهای استرابو مورخ وجغرا فیادان یونانیست که میان سالهای ۶۴پیش از میلاد تا سال۲۴ میلادی زندگانی میکرد. استرابو درکتاب دوم جیوگرافیکا نقشه ای را که Eratosthenes اراتوستینس، جغرافیا دان معروف یونانی درسال ۱۹۶پیش از میلاد از جهان کهن ترسیم کرده بود، مجددا یاداشت نمود. درین نقشه که در برتیش موزیم نگهداری میشود، ساحه وسیعی که درمیان رود آمو درشمال و رود سند درجنوب گسترده است بنام آریانا یاد گردیده که افغانستان امروزی در قلب آن موقعیت دارد.

ازکتاب  جیوگرافیا

نقشه آریا نا برگرفته شده از کتاب جیوگرافیکا تألیف استرابو
بخشی از نقشه  ترسیم شده توسط ارا توستینس یونانی سال ۱۹۶ق.م که سرزمینهای آریا نا، هند، فارس و عربستان را به وضاحت نشان میدهد

نقشه Eratosthenes ازروی نسخه اصلی از زبان یونانی به زبان انگلیسی توسط مورخان معتبر اعضای تحقیقات اسناد تاریخی بریتش موزیم ترجمه گردیده است. برای تحقیق بیشتر درین مورد به منابع ذیل مراجعه گردد.

نمبر

___________________________________________________

  1. Eratosthenes, Duane W. Roller, Strabo, 2010, ‘Eratosthenes’ Geography
  2. Gnoli, Gherardo (2002). The “Aryan” Language. Roma: Instituto Italiano per l’Africa e l’Oriente. .
  3. Henry Walter Bellew, An inquiry into the ethnography of Afghanistan, 1891
  4. Horace Hayman Wilson, Charles Masson, Ariana Antiqua: a Descriptive Account of the Antiquities and Coins of Afghanistan, 1841
  5. Lewis, Charlton T.; Short, Charles. “Ărĭāna”. A Latin Dictionary. Perseus Digital Library. Retrieved 2013
  6. Pliny, Naturalis Historia, book vi., page 23
  7. Schmitt, R. (1986). “Aria”. Encyclopaedia Iranica. Retrieved 2013-05-10.
  8. Smith, William (1980). “Ariana”. Dictionary of Greek and Roman Geography. Boston: Little, Brown, and Co. pp. 210–211. Retrieved 2013-05-10.
  9. Strabo 2.1.22f Strabo 2.5.32 Strabo 2.1.22f Strabo 11.11.1

10. The Columbia Encyclopedia, Sixth Edition, 2008

معتبرترین اسناد در مورد زبا نهای قدیم آریایی کتیبه های سنگی معبد سرخ کوتل و کتیبه رباطک است.

کتیبه سرخ کوتل از آتشکده بزرگی که به امر کانیشکا درقرن دوم میلادی اعمار گردیده بود دراثر کاوشهای سالهای ۱۹۵۲تا ۱۹۶۶توسط هیأت باستانشناسان فرانسوی که در راس آن دانیل شلوم برژه قرار داشت، درولایت بغلان کشف گردید. ا ین کتیبه که به قول نگارنده آن مهره مانو فرزند بوزومهر و در ماه نیسان سال ۳۱ عهد کانیشکا ئی نگاشته شده، روشنی زیادی برزبانهای کهن افغانستان که ریشه زبان اوستائی پهلوی باختری دارند انداخت.

کتیبه رباطک که بطورتصادفی در سال ۱۹۹۵ دراثر کاوشهای غیر قانونی از مرز ولایات بغلان و سمنگان  بدست آمد وفعلا در موزیم ملی افغانستان قرار دارد یکی از مهمترین اسناد تاریخی درساحه زبانشناسی به اساس تحقیقات دامنه داریست که پروفیسور ویلیام سیمزاستاد زبانشناسی یونیورستی لندن بالای ا ین کتیبه انجام داده. درسطرسوم و چهارم این کتیبه که فرمان کانیشکاه شاه مقتدر کوشانی را اعلام میدارد واضحا نگاشته شده: او بود که امر بر منع زبان آیونی (یونانی) و گسترش زبان آریا داد. پروفیسور مکرجی استاد یونورستی کلکته (Indian Museum Bulletin, Calcutta, 1995) یکی از مترجمین مهم کتیبه رباطک است مینگارد که بدین ترتیب درعهد کوشانی زبان آرین باختری بر زبان یونانی رجحان یافت.

یاد داشت: هردو کتیبه به رسم الخط یونانی به زبان باختری کهن نگاشته شده که درآن کلماتی چون نیسان به معنی بهار، اوبه به معنی آب و اوته به معنی آتش آمده است که ریشه های مشترک زبانهای دری و پشتو را نشان میدهد (تحلیل کتیبه بغلان زبان دوهزارساله افغانستان، مادر زبان دری، عبدا لحی حبیبی، مطبعه دولتی، کابل ۱۹۶۷) – (اسناد زبان باختری افغانستان قدیم ، پروفیسور ویلیام سیمز استاد زبانشناسی یونیورستی لندن،  سال۲۰۰۷ ).

مراد ازین بحث، مشخص ساختن حوزه های فرهنگی جهان کهن در ازمنه پیش از اسلام بود تا زمینه را برای مطالعه زبانهای که درین ساحه جغرافیایی وجود داشته فراهم سازد. تاریخ نشان میدهد که درنشیب و فراز زمانه ها قلمرو امپراتوری ها نظر به فتوحات کشور کشایان پیوسته درحال تغییر بوده است. مثلا زمانی شاهان هخامنشی فارس برباختر و اراکوزیا حکومت کردند و زمانی پارتها که از نواحی باختر برخاسته بودند بر فارس و ارمنستان تاختند و بعد از شکست امپراتوری سلوشی که شالوده آنرا سلکیوس جنرال مقتدر اسکندر درشرق میانه و فارس گزارده بود، بر فارس و ارمنساتان حکم راندند. زمانی آشوکا پادشاه موریایی هند بر اراکوزیا وسند پادشاهی کرد و زمانی پادشاهان کوشانی افغانستان سرزمین هند را تا متیورا تحت انقیاد خویش درآوردند.  به همین ترتیب می بینیم که شاهان ساسانی فارس بر قلمرو کوشانی ها حمله بردند و زمانی شاهان یفتلی که از بدخشان و تخار برخاسته بودند، تیسفون پایتخت ساسانی هارا که درغرب رود دجله قرار داشت گشودند . انوشیروان یفتلی ها را به شکست مواجه ساخت و بالاخره سپاه مسلمین امپراتوری فارس را منقرض نمود. یعنی به قول معروف ،

خدای که بالا و پست آفرید    زبردست هر دست دست آفرید

اینگونه واقعات تاریخی در اروپا نیز به وقوع پیوسته که درعصر حاضر به گونه آفاقی مطالعه میگردد. هرچند در اروپای اخیر سده نزدهم و آغاز سده بیستم  که نشنلیزم یا ملی گرائی اروپائی به اوج خود رسیده بود، برتری جویی های نژادی، زبانی واقتصادی ملل غربی بر همدیگر وکشورهای آسیایی و افریقایی باعث ایجاد مفکوره های فاشیستی ونژاد پرستی ئی گردید که منجر به دوجنگ جهانی اول و دوم شد، ولی بعد از تجربه های تلخ این دوجنگ خانمانسوز دانشمندان و متفکران غربی به این نتیجه رسیدند که اینگونه تفوق طلبی های بیهوده باعث بربادی تمدنهای شان خواهد گردید. ازینرو در کشور های غربی کوشش فراوان به عمل آمد تا پدید ه های هنری، ادبی، فرهنگی و زبانهائی را که در سرزمین های شان وجود داشته، به گونه آفاقی مطالعه کنند و هویت فرهنگی وتاریخی همدیگر را احترام بگذارند، ولی درکشورهای شرقی مفکوره تفوق طلبی های زبانی و نژادی که زاده افکار فاشیستی دوران دوجنگ جهانی بود بخصوص در بین تحصیل کرده ها و احزاب سیاسی ملل مشرق زمین  با شدت باقی ماند.

اگرکمی به عقب برگردیم متوجه خواهیم شد که مفکوره های تفوق طلبی عرب برعجم، برتری نظامی و فرهنگی ترک تباران بر ملل دیگر آسیا، برتری فرهنگی ایرانیان بر ملل  مشرق زمین با افتخار به امپراتوری های مضمحل شده گذشته، بیشتر دردهه۱۹۳۰ و ۱۹۴۰گسترش یافت.

در میهن ما نیز هسته های برتری جویی های قومی وزبانی در همین آوان نهاده شد و تداوم آن دردهه دیموکراسی به گونه آیدیالوجیک بین تکنوکراتهای طرفدار پشتو زبانان وجریانهای سیاسی برخلاف آن تبارز بیشتر یافت. درکشور همسایه افغانستان، ایران که با مشت آهنینی اداره میشد، رژیم پهلوی کوشید تا با گره زدن مفکوره ایران بزرگ با امپراتوری های گذشته فارس، هویت ملی گسترده تری را بر بنیاد افتخارات  تاریخی ایجاد نماید.  لطفا به منابع ذیل درینمورد خاص توجه کنید.

  1. 50 Years History With The Pan-Iranists, Engheta, Naser Los Angeles, CA: Ketab Corp (2001).
  2. The Soviet Nationality Policy in Central Asia Salvatore J. Freni, Vol. 2013
  3.  Afghan Social Democratic Party (Afghan Mellat)” Radio Free Europe / Radio Liberty; from Internet Archive
  4. Frank Clements, Badakhshi, Tahir, Conflict in Afghanistan: A Historical Encyclopedia (2003), p. 37
  5. SAZA (Revolutionary Organisation of Hardworkers of Afghanistan)  سازمان انقلابی زحمتکشان  افغانستان
  6. Diego Cordovez & Selig S. Harrison, Out of Afghanistan: The Inside Story of the Soviet Withdrawal (Oxford University Press, 1995), p. 34-35
  7. Pan-Turkism: From Irredentism to Cooperation. Landau, Jacob Indiana University Press (1995)
  8. Pan-Arabism and Arab nationalism: the continuing debate by Tawfic Farah, Publisher Westview Press, 1987
  9. PanTurkism (political movement, Turkey) — Encyclopedia Britannica

درسال ۱۹۳۵ میلادی رضا خان یا شاه رضای پهلوی اسم کشورش را از فارس به ایران تبدیل کرد. همان بود که یکتعداد دانشمندان، نویسندگان وناسیونالیستهای ایرانی که اکثرا تحصیل یافتگان غرب، بخصوص آلمان بودند، با پیروی و پشتیبانی از پالیسی رضا شاه مبنی بر احیای دوباره امپراتوری فارس وبرتری ایران  بر کشورهای همجوار، مفکوره ایران بزرگ را با جد وجهد فروان تبلیغ کردند.

ا ین پالیسی تا اندازهٔ  از نارضایتی های اقلیتها در ایران کاست، اما مسئله برتری زبان فارسی بر زبانهای مروج دیگر در ایران، مانند ترکی، عربی، بلوچی، کردی، ترکمنی و امثال آن کماکان باقی ماند. این زبانها نه درسیستم تعلیمی ایران ونه در رسانه های ارتباط جمعی آنکشورمانند رادیو، تلویزیون، روزنامه ها و مجلات جایگاهی پیدا نمود ند.

مبلغین مفکوره ایران بزرگ،  با اتکا به کتیبه های کوروش هخامنشی، قرن ششم ق.م  و داریوش هخامنشی سال ۵۲۲ق،م که درآن فتوحات شاهان این سلسله ذکر یافته مفکوره ایران بزرگ را اعلام کردند. محمد رضا شاه پهلوی جشن دوهزاوپنجصد ساله شاهنشاهی ایران را با شکوه تمام برگزار نمود واصطلاحات  ایران بزرگ، فرهنگ و ادبیات ایرانی، گسترده فرهنگی ایران، جهان ایرانی و زبانهای ایرانی با سعی و تلاش فراوان تبلیغ گردید. شهنامه  فردوسی الگویی شد برای هویت بخشیدن به تاریخ شاهنشاهی ایران و شناخت زبان و ادب فارسی ایرانی. درین دوره با پرداخت هزینه های هنگفت بهترین پژوهشگران ایرانی و دانشمندان غربی برای پیشبرد این مفکوره استخدام شدند. همچنان به کمک مالی دولت ایران دیپارتمنت های ایران شناسی وشعبات مطالعات فرهنگ وزبان فارسی در معتبر ترین مراکز تعلیمی جهان چون کامبرج لندن، کلمبیا ی نیویارک و یونیورستی هارورد آغازگردید و دانشمندانی  بنام ایرانشناس و ایرانولوگ دردنیای اکادمیک کشور های غربی عرض اندام کردند.

نقشه ایران وافغان

 

ازآنجاییکه درین نوشته، بحث بالای زبانشناسی واصطلاح “زبانهای ایرانیست”، مکث کوتاهی بالای کتیبه کوروش، معروف به منشور کوروش که به زعم ایرانولوگها مهمترین سند تاریخی موجودیت ایران کبیر است، میکنیم. درین شکی نیست که شاهان هخامنشی تا اینکه زمینه سقوط شان بدست اسکندر مقدونی درسال ۳۳۰پیش از میلاد فراهم آمد، یکی از بزرگترین امپراتوریهای جهان کهن را ایجاد نموده بودند، اما مشکل بزرگ این کتیبه درینجاست که بزبان ورسم الخط مردمان بابل ( اکادی نوین) نگاشته شده نه بزبان فارسی، ودرآن ذکری از کلمه ایران بکار نرفته. حتی ازنگاه کرونولوژی وقایع تاریخی با آنکه بنام نخستین منشور حقوق بشر شهرت یافته محتوی آن برای برخی ازمؤرخان وشرق شناسان چون جوزف ویزهوفرآلمانی، هلین سیلورمن، بل آرنولد و مکولوسکی سوال بر انگیز است، بخصوص ترجمه های آن که بزبان فارسی نگاشته شده با ترجمه انگلیسی که دربرتش موزیم وجود دارد مطابقت ندارد.

بهمین ترتیب در کتیبه داریوش یا کتیبه بیستون که بخش های آن به زبان بابلی (اکادی نوین) و زبان عیلام ی نوشته  شده و بخشهای آنرا به زبان پارسی کهن وکردی نگاشته اند، داریوش خودرا بحیث شاه پارس و ماد اعلام داشته نه (ایران). شاه پارس درکتیبه بیستون از فتوحات خود درسر زمینهای دیگر که رسم فاتیحن پار بود، یاد آور شده وبرآن مباهات نمود. درست است که این کتیبه وسعت قلمرو هخامنشیان را بازگو میکند، اما این موضوع معنی آنرا نمیدهد که ایرانیان امروز بعد از گذشت  ۲۰۰۰سال واندی خودرا مالکین تمام ارزشهای فرهنگی، ادبی و هنری سرزمین های همجوار بدانند. اگر موضوع ازین قرار میبود باید ایتالیایی ها که وارثان امپراتوری مقتدر روم باستان استند تمام مدنیت کشور های اروپایی رابنام خویش حساب  میکردند که نمیکنند. البته هرکشوری حق دارد که برای اعتلای فرهنگ ملی وتاریخ خود سعی و تلاش نماید، اما نه با پامال نمودن هویت ملی کشور های دیگر. تاریخ جهان پر از فاتحینیست که می آیند و میروند ولی این ملتهاست که فرهنگها، زبانها و مدنیت های انسانی را ایجاد میکنند صرف نظرازاینکه کدام حکمفرما سرحدات خویش را تا چه مرزهای گسترش داده باشد. در بررسی های اکادمیک نوین حوزه های فرهنگی وپدیده های هنری و ادبی از مهر تصاحب زدنها مبرا ست، تا چه رسد به اینکه یک کشور تمام فرآورده های هنری و فرهنگی خطه بزرگی را بنام خویش قلمداد کند.  انسانها از همدگر می آموزند وارزش های فرهنگی خویش را بهمدگر انتقال میدهند واین است دلیلی که باعث رشد وارتقای تمدنها میگردد.

از جانبی عروج حزب نازی آلمان تحت قیادت هیتلر و توسعه مفکوره برتری نژاد آریایی بر نژادهای دیگر از دهه سی میلادی به بعد باعث رنجش اقوام ومللی گردید که خودرا از نژاد آریایی نمی شمردند. ازینرو باید بالای نام تاریخی آریانا توضیحاتی ارائه گردد تا موضوع روشنی  بیشتری یابد.  از نگاه دستور زبان کلمه آریانا اسم مکان است نه نام یک قوم، یعنی اسم  سرزمین یا خطه ایست که، زمانی بنام باشندگان نخستین آن آره گان یا آرن ها که به معنی دهقان یا برزگراست یاد گردیده. چناچه ماکس میولر زبانشناس معروف آلمانی در رد برتری نژاد آریایی که افکارش توسط عده بگونه دیگری تعبیر شده بود در کتاب ارزنده تحقیقی خود (بیوگرافی واژه ها ومنزلگاه آریا ها) درسال۱۸۵۳ اعلام داشت که هدف وی از واژه آریایی “نسل برتر” ویا نژاد سفید نیست، بلکه هدف از مردمانیست که درادوار کهن پیشه برزگری و زراعت را اختیار کردند  وکلمه آره معنی دهقان وبرزگر را ارائه میدارد نه نسل و نژاد خاصی را. نظر به افکار میولر آره ها یا آره گان از جمله نخستین مردمانی بودند که از دوره گردی وشکارچی گری دست کشیدند وقانون مندی اجتماعی را درجامعه خود پذیرفتند.

بررسی های تاریخی گواه است که درایجاد فرهنگ آریانا تمام اقوامیکه از ترکستان چین تا حوزه سند و شمال هندوستان درمسیر زمانه ها سکنی داشته اند، نقشی را در ایجاد و ارتقای این مدنیت کهن ایفا کرده اند. بطور مثال آمیزش اقوامی که از آنسوی رود آمو می آمدند و بعد از عبور از باختر و دره های هندوکش در موهنجو دیرو از مدنیت دراویدی ها که اقوام غیر آریایی نیم قاره هند بودند بهره ور شدند یکی از حوادث ارزشمند تاریخ آریاناست.

به قرار تحقیقاتی که در متون اوستایی صورت گرفته یمه با گاوآهن ( قلبه آهنین ) دهقانان را تشویق به برزگری میکرد وجشن نوروز را خجست می پنداشت. نام یمه یا یما از دودمان پیشدادیان بلخ، یعنی نخستین فرمانروایانی که داد گستردند و قانون مندی را درجامعه پیاده نمودند، در سرودهای ویدی ومتون اوستایی ذکر یافته. از متون اوستایی هویداست که زردشت یا زراتشترا پیروانش را به دهقانی وشبانی تشویق میکرد وآنانرا از دوره گردی وشکارچی گری باز میداشت. ازینرو دهگانان وشبانان در فرهنگ  آندوره ارجمند بودند زیرا بجای جنگ و ستیزه جویی شغل شریفی را پیشه کرده بودند که  موضوع نجیب زاده گی شان مربوط به شغل شان بوده نه برتری نژادی آنها بر دیگران. یعنی هرکسیکه از هر نژادی میبود میتوانست آره یا آرن خوبی باشد. درمیان اقوام هزاره ، دوقوم با نامهای تاریخی دای دهقو (دهقان) و دای چوپو(چوپان) درافغانستان مرکزی سکونت دارند ، که این امر دلالت بر ادمه فرهنگ دهقانی وشبانی در ادوار ما بعدی مینماید . به اساس تحقیقات دامنه دار پوهاند حبیبی در مورد فرهنگ و مدنیت آره گان باستان، هنوز هم استعمال کلمه آره به معنئ دهقان در روستا های قندهار، ارغنداب وارزگان معمول است.

دراثر پژوهشهای باستان شناسی ایکه  در دهه ۱۹۵۰ درهزارسم سمنگان صورت گرفت سیستم آبیاری پیشرفته ای درنزدیک مغاره های کهن کشف گردید که قدامت آن به ۸۰۰۰ سال پیش میرسید. این کشف نظریهٔ کهن بودن فرهنگ دهقانی را در افغانستان تقویت بخشید. همچنان  لویس دوپری باستانشناس و انترو پالوجیست مشهور امریکایی و همکارش الکساندر مارشاک به این عقیده بودند که اراضی شمال افغانستان نخستین جائیست که گندم وجو درآن زرع گردیده که هردو نظر فرهنگ برزگری آره گان باستانرا تا اندازه زیادی تثبیت میکند.

بهمین ترتیب بنا بر بررسی های علمی ایکه در وندیداد صورت گرفته، سرزمین آریانه گسترده فرهنگی ای بود که از بلخ کهن بجانب  شمالغرب تا راگا یا ری درجنوب کسپین، وبه سوی جنوبشرق تا ایالت گنده هارا وپرشوپورا (ناحیه خیبروپشاور) امروزی وسعت داشته؛ مرزهای جنوبغربی آن تا درنگیانا (زرنج) وبخشهای از سیستان و بلوچستان گسترده بود که سرزمین افغانستان کنونی درقلب آن قرار دارد. از جمله ۱۶شهریکه بنام سرزمین نخستین اوستا یاد شده اکثر آن داخل سرحدات فعلی افغانستان است.

(معلومات بیشتر درینمورد درکتاب تاریخ افغانستان اثر گرانبهای شاد روان احمد علی کهزاد درمجموعه ایکه سه جلد را احتوا میکند و توسط بنیاد نشراتی میوند درسال ۲۰۰۸میلادی درکابل تجدید چاپ شده ازصفحه ۱۸۰تا۱۸۶نگاشته شده است)

درسالهای ۲۰۰۰فرضیه ایکه دهکده کوچک اندرنوپؤو* درسایبیرایی غربی در مرز قاره اروپا و آسیا مرکز گسترش فرهنگ و زبانهای به اصطلاح هندو ایرانی بوده ودرعوض باید اصطلاح زبانهای و فرهنگ (اندرنوپؤو Andronovo) استعمال شود مطرح گردید، اما این نظر توسط ویکتور سیریا نادی، دانشمند روسی با استناد به  مطالعات ریگویدا رد گردید، زیرا ویکتور سیریانادی به اساس کاوشهای باستانشناسی ایکه درطلا تپه واقع درشبرغان وهمچنان در مرو انجام داد ثابت نمود که مهاجرتهای قبایل باستانی آریها از بلخ بسوی مرو و ازآنجا به سوی سلسله جبال و دریای یورال صورت گرفته است. به اساس تحقیقات اکثر دانشمندان  بخشی ازقبایل آریایی درعصر مفرغ یا آغاز دوره فلزات بسوی هند نیز کوچ کردند و همان بود که اصطلاح زبانها و فرهنگ هندو آریایی به قول ماکس میولر بوجود آمد، ولی درین اواخرعده از دانشمندان هندی که پژوهشگران پاکستانی نیز با ایشان درینمورد خاص همراه گشته اند، درتلاش آنند تا ثابت سازند که  مدنیت آریانا از  نیم قاره هند برخاسته و بسوی شمال یعنی افغانستان پخش گردیده است. البته ثبوت این موضوع کارسادهٔ نیست، اما به قول معروف هرکس برای مقصد خود دلبری کند.

بدیهی است که اقوام وعشایر انسانی که درچنین سرزمین کهنسالی زندگی نموده اند مشترکات فرهنگی و زبانی بیشماری دارند که درنشیب و فراز زمانه ها از همدیگرآموخته اند، اما آنچه قابل اندیشه است ،همانا  عدم حضورفعال دانشمندان افغان  ونمایندگان رسمی دولت افغانستان  درین مباحثات ومحافل علمیست تا رسما ازحقوق فرهنگی وارزشهای تاریخی افغانستان دفاع کنند.

تجارب دهه اخیر نشان میدهد که حضورهیأت فعال افغانی در سازمان جهانی  یونسکو به ریاست داکتر ظاهرعزیز و همکارش آقای احمد ظاهر فقیری پیآمد مثبتی برای افغانستان داشت. بدین معنی که درهشتصد مین سالگرد جهانی حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی  حقوق افغانستان منحیث زادگاه اصلی این شخصیت بزرگ عالم عرفان وتصوف حفظ شد. همچنان توجه سازمان جهانی یونسکو برای حفظ آبدات تاریخی هرات جلب گردید و غزنه به حیث پایتخت ثقافت اسلامی برای سال ۲۰۱۳بطور رسمی شناخته شد.

درحالیکه فعالیتهای مثبت یک تعداد دانشمندان و متفکرین افغان چه در داخل کشور وچه در مرزهای بیرون افغانستان درراه تثبیت هویت تاریخی و حفظ میراثهای ملی و باستانی کشور قابل ستایش است، هنوز هم کسانی هستند که با داشتن برنامه های مشخص سیاسی اختلافات زبانی، قومی و مذهبی را دامن میزنند وبجای یافتن وجوه مشترک میان اقوام مختلف افغانستان که همه انسانند و مردمان درخور احترام، به تحقیر و کوچک نگری طرف مقابل وزبان و عنعنات شان میپردازند. این نوع برخورد یکی از فرآورده های استعمار است وهرگاهیکه دست اجانب در سرزمینی درازتر باشد، اینگونه اختلافات ذریعه دست پروردگان بیگانه شدت بیشتری مییابد، که نه سودی به قومی میرساند ونه نفعی به تقویت علم و دانش.

امید است این بررسی بتواند تا زمینه همکاری های علمی آنانی را که به فرهنگ، عنعنات، زبان و عقاید هر هموطن و بالاتر ازآن هرانسان احترام میگذارند جلب نماید و با ذکر این مطلب میپردازیم به دنباله موضوع که در مباحث آینده تقدیم خواهد گردید.

گزیدهٔ از منابع ومأخذ:

  1. احمد علی کهزاد تاریخ افغانستان درمجوعه سه جلد، بنیاد نشراتی میوند، سال ۲۰۰۸میلادی، کابل
  2. عبد الحی حبیبی  تاریخ مختصر افغانستان ، انتشارات سازمان مهاجرین افغانستان ، ویرجنیا ، ۱۹۸۹
  3. محمد حیدر ژوبل، تاریخ ادبیات افغانستان، بنگاه نشراتی میوند،کابل ،چاپ چهارم، ۱۳۸۳ خورشیدی
  4. میرغلام محمد غبار، افغانستان درمسیر تاریخ، مطبعه دولتی کابل، ۱۳۴۶خورشیدی
  5. پروین شکیبا، نگاهی گذرا به ویژگی ها و دگرگونی های شعر فارسی، شرکت کتاب جهان با همکاری انتشارات ایرانزمین،  ۱۳۶۶خورشیدی
  6. ذبیح الله صفا، گنج سخن،شاعران پارسی گوی و منتخب آثارشان، مؤسسه نشرعلوم نوین، تهران،۱۹۷۴
  1. Ramazoni, Nesta. 1997. “Fire in the Temple: The Zoroastrians.” Pardis 1 (Spring). Accessed from 2012.
  2. Sen, Sukumar. (1995). Syntactic studies of Indo-Aryan languages. Tokyo: Institute for the Study of Languages and Foreign Cultures of Asia and Africa, Tokyo University of Foreign Studies.
  3. “The Zarathustrian Assembly.” n.d. Accessed from  on March 28, 2012
  4. Vacek, Jaroslav. (1976). The sibilants in Old Indo-Aryan: A contribution to the history of a linguistic area. Prague: Charles University
  5. Writer, Rashana. 1994. Contemporary Zoroastrians: An Unstructured Nation. Lanham, MD: University Press of America.
  6. Zaehner, Robert Charles. 1961. The Dawn and Twilight of Zoroastrianism. New York: G.P. Putnam’s Sons.

Other References:

  1. Boyce, Mary. 1979. Zoroastrians .London: Routledge & Keegan Paul.
  2. Clark, Peter. 1998. Zoroastrianism: An Introduction to an Ancient Faith.. New York: MacMillan.
  3. Dhalla, Maneckji Nusservanji.1972 (1914). Zoroastrian Theology from the Earliest Times to the Present Day. New York: AMS Press (two volumes)
  4. Dupree Louis, Afghanistan Princeton University Press, New Jersey, 1978
  5. Foltz, Richard. 2004. Spirituality in the Land of the Noble. Oxford: One World Publications.
  6. Herzfeld, Ernst. 1947. Zoroaster and His World. Princeton: Princeton University Press.
  7. John Beames, A comparative grammar of the modern Aryan languages of India: to wit, Hindi, Panjabi, Sindhi, Gujarati, Marathi, Oriya, and Bangali. Londinii: Trübner, 1872–1879
  8. Khan, Roni. 1996. The Tenets of Zoroastrianism. Accessed from on March 29, 2012.
  9. Kobayashi, Masato.; & George Cardona (2004). Historical phonology of old Indo-Aryan consonants. Tokyo: Research Institute for Languages and Cultures of Asia and Africa, Tokyo University of Foreign Studies.
  10. Kobayashi, Masato.; & George Cardona (2004). Historical phonology of old Indo-Aryan consonants. Tokyo: Research Institute for Languages and Cultures of Asia and Africa, Tokyo University of Foreign Studies. I.
  11. Masani, Rustom. 1968. Zoroastrianism: The Religion of the Good Life. New York: MacMillan.
  12. Masica, Colin (1991), The Indo-Aryan Languages, Cambridge: Cambridge University Press, Misra, Satya Swarup. (1980). Fresh light on Indo-European classification and chronology. Varanasi: Ashutosh Prakashan Sansthan.
  13. Melton, J. Gordon. 1996. Encyclopedia.of American Religions. Detroit: Gale Research.
  14. Michael Witzel, The Home of The Aryans, Harward University, 1998
  15. Misra, Satya Swarup. (1991–1993). The Old-Indo-Aryan, a historical & comparative grammar (Vols. 1–2). Varanasi: Ashutosh Prakashan Sansthan.

[1] Michael Witzel, (The Home of The Aryans), Harward University, 1998

[2] (کتاب ریگویدا ترجمه و نگارش داکتر راج بدلی پندی، چاپ دهلی سال، ۲۰۰۶)

*Encyclopædia Britannica Eleventh Edition (1910–1911)

[3] The Arctic Home in the Vedas by Bal Gangadhar Tilak, First Edition, Pune , India 1903

[4] Ancient Ariana:  From the Aryans to the Medes. 1500 BCE–551 BCE. Dr. W. J. Vogel sang Leiden University, Holland