برای سیاسنگ مهربان و کار زیبایش: «یادگار ابریشم» : نوشته بانو نازی مظفری

ممکن است تصویر ‏‏۱ نفر‏ و ‏نوشتار‏‏ باشد

دو سال قبل با نوشتن «آتش در پائیز» با صبورالله سیاسنگ آشنا شدم. آدمی مهربان، پرکار، متواضع و بی‌ادعاست. از همان موقع علاقمند شدم که تمام کتاب‌هایش را داشته باشم و در وقت های آزادم از خواندنش لذت ببرم تا لحظاتم را زیبا کنم. برنامه این بود که وقتی هالند بروم با خانم منیژه نادری هماهنگی کرده کتاب‌ها را دریافت کنم. اما به‌خاطر تنبلی خودم و این‌که همیشه بدون برنامه‌ریزی قبلی هالند رفتیم، موفق نشدم کتاب‌های مورد نظر را تهیه کنم. بلاخره تصمیم گرفتم به خانم منیژه نادری زنگ بزنم و خواهش کنم که کتاب‌ها را برایم ارسال کند.

گرچه انتخاب کتاب از میان این همه کتاب‌های خوب، کاری‌ست دشوار، با لطف و مشورۀ دوستانم «سوزن – یادنامۀ هفتاد زن افغانستان» و «یادگار ابریشم» را انتخاب کردم. عصر که از کار برگشتم، هر دو کتاب را به روی میز کارم دیدم. با ذوق شروع کردم به خواندن و بسیار دوست داشتم اول «یادگار ابریشم» را بخوانم.

«یادگارابریشم» در شش فصل بخش بندی شده است:

فصل اول- با مقدمۀ مختصری به قلم صفیه سیاسنگ و سپس مصاحبۀ مفصل کامله حبیب با صبور سیاسنگ آغاز شده بود. کامله حبیب در مورد فعالیت‌هایش گفته و از موانع و چالش‎های که سد راهش بودند پرده برداشته است. گاهی از شباهت سرنوشت مان تعجب می‌کنم. از آن‌همه دردهای مشترک دوباره زخم‌هایم سر باز کرده و برای مدتی بر می‌گردم به لاک تنهایی خودم تا دوباره گذشته را زیر رو کرده و زخم‌هایم را ناخنک بزنم. در ادامۀ فصل اول در مورد موسیقی و آوازخوانانی چون ناهید، ساربان، وحید صابری، فیض کاریزی، همایون رازبان و … خواندم. با این قسمت پرت شدم به کابل قدیم، زمانی که کابل ساربان داشت و موسیقی ارزش بود. آن کابل مانند الان نبود. غبطه خوردم از این‌که عطر نسترن‌های خیابان‌های کابل تا عمق شش‌هایم نرفته و نوای دل‌نشین ساربان روحم را نوازش نکرده بود.

فصل دوم- در مورد سینما رادیو و تلویزیون است و با گفته‌های حبیبه عسکر آغاز می‌یابد: زنی که در سه‌صد نمایش‌نامه موفقانه نقش بازی کرده، هنرمندی که صنف درسی را برایش کوچک می‌دید، بانویی که می‌خواست با هنرش زمان حال را به آینده پیوند بزند، اما انگار نخ‌ها گسستند و زمان حال آن زمان هرگز به آیندۀ اکنون پیوند نخورد.

هی حبیبه! می‌بینی آیندۀ کشورت چگونه است؟ خط زمان برای ما برعکس چرخیده و امروز دختران سرزمینت در حسرت همان صنف بیست نفر که تو برای خودت کوچک می‌دیدی، هر روز صبح را به شب می‌رسانند. این فصل با مصاحبه زنان هنرمندی چون عادله ادیم، هما مستمندی، زرغونه آرام، سیما شادان، صابره و دیگران ادامه می‌یابد. هرچه می‌خواندم حسرت زندگی در آن زمان در من شدت می‌گرفت، گاهی هم آرزو می‌کردم کاش زمان در همان جا متوقف می‌شد و این آینده که حالا رسیده، هرگز نمی‌رسید. این را هم می‌دانم که ما شاید تنها مردمان جهان هستیم که حسرت گذشته را می‌خوریم. سوال این جاست: کدام مسیر را اشتباه رفته بودیم تا به جایی که هستیم، رسیدیم؟ چه شد که در قهقرا سقوط کردیم. چرا و چگونه؟

فصل سوم- کشت‌زار سوخته: سر گذشت زنانی که هر کدام در منجلاب غرق می‌شود، یا شاید هم آتشی دامان شان را می‌گیرد، می‌سوزاند و خاکستر می‌سازد. در بارۀ این فصل نمی‌توان چیزی گفت، زیرا بسیار فراتر از گفتن و نوشتن است. باید آن را بار بار خواند و ابعاد سوختن کشت‌زارهای عاطفه را حس کرد.

فصل چهارم- بازتاب ها و گزارش‌های زنده یاد کامله حبیب است، از اتفاقات افغانستان که باز هم چهرۀ دیگری از افغانستان قدیم را به نمایش می‌گذارد.

فصل پنجم- یادنامه و یاداشت‌های صمیمانه بود که توسط صفیه حقوق حسابی، لیلا مستان، صالحه اسدی، آصف معروف، کبیر امیر، برای کامله حبیب و به یاد او نوشته شده بود.

فصل ششم- مؤخره، آویزه‌ها و انعکاس چند عکس و شعر کامله حبیب است.

بعد از اتمام این کتاب رفتم سراغ «سوزن- یادنامۀ هفتاد زن افغانستان»

این کتاب با یاد فرخنده آغاز یافته است. دوباره جسد نیم‌سوختۀ فرخنده در برابر چشمانم جان گرفت. با آنچه از تلویزیون تماشا می‌کردم و همان اضطراب وصف‌ناپذیری که تمام وجودم را گرفته بود، بار دیگر بر دلم سنگینی می‌کند و اندوه سراپایم را می‌فشرد.

رو به مردان ناخوانده پرسیدم: چرا او را کشتند؟ با شادمانی گفتند: “خوب کردند! زن هرزه کوچه‌گرد! قرآن را آتش زد، حقش بود که جسدش هم خوراک شغال‌ها شود به امید خدا”. تصویر نقاشی شدۀ فرخنده بر دیوارهای شاه دوشمشیرۀ کابل در برابر چشمانم زنده شد. باز هم با همین پرسش تکرار شده بود: “مرا کی کشت؟” وقتی این پاراگراف را می‌خواندم “فرخنده فشردۀ تاریخ آتش‌گرفتۀ همه دوشیزگان نامراد این خراب‌آباد است: از تلخی زندگی رابعۀ بلخی تا رونمایی تابوت نادیا انجمن و تباهی انجمن زیر خاک‌ خفته خواهران هروی، زابلی، ارزگانی، تا بدخشانی بامیانی و فاریابی و نادیاهای گذشته و اکنون و آینده” …. به یاد زندگی کوتاه نادیا انجمن افتادم و این‌که سرزمین دخترخور افغانستان چه اشتهای سیری‌ناپذیری در بلعیدن زنان و دختران خودش دارد، انکارناپذیر است. به خود لرزیدم: نکند این بار نوبت من باشد؟ چون آن سرزمین صرف نادیاها را در خودش حل نکرده، زنان معمولی را نیز با اشتهای بیشتر و بی‌رحم‌تر در کام خود فروبرد.

این «سوزن» گاهی واقعاً سوزن شد و قلبم را خلید، گاهی با دنبالۀ نخ بلندش زخم‌هایم را بخیه زد. این کتاب مجموعۀ روایت‌ها، رنج‌ها، لبخندها، شادی‌ها، شکست‌ها، پیروزی‌ها و کارنامۀ سرشار از تلخی و شیرینی هفتاد زن افغانستان است. گاهی قصه‌ها در من، بغض شدند، اندوه گشتند و همچو اشک بر رخسارم فرو ریختند و گاهی مانند ستونی از نور به رویم درخشید و همانند امید در وجودم جوانه زد. انتخاب این دو تا کتاب در کنار هم خیلی خوب بود، و به نوعی این دوتا کتاب مکمل هم

دو سال قبل با نوشتن «آتش در پائیز» با صبورالله سیاسنگ آشنا شدم. آدمی مهربان، پرکار، متواضع و بی‌ادعاست. از همان موقع علاقمند شدم که تمام کتاب‌هایش را داشته باشم و در وقت های آزادم از خواندنش لذت ببرم تا لحظاتم را زیبا کنم. برنامه این بود که وقتی هالند بروم با خانم منیژه نادری هماهنگی کرده کتاب‌ها را دریافت کنم. اما به‌خاطر تنبلی خودم و این‌که همیشه بدون برنامه‌ریزی قبلی هالند رفتیم، موفق نشدم کتاب‌های مورد نظر را تهیه کنم. بلاخره تصمیم گرفتم به خانم منیژه نادری زنگ بزنم و خواهش کنم که کتاب‌ها را برایم ارسال کند.

گرچه انتخاب کتاب از میان این همه کتاب‌های خوب، کاری‌ست دشوار، با لطف و مشورۀ دوستانم «سوزن – یادنامۀ هفتاد زن افغانستان» و «یادگار ابریشم» را انتخاب کردم. عصر که از کار برگشتم، هر دو کتاب را به روی میز کارم دیدم. با ذوق شروع کردم به خواندن و بسیار دوست داشتم اول «یادگار ابریشم» را بخوانم.

«یادگارابریشم» در شش فصل بخش بندی شده است:

فصل اول- با مقدمۀ مختصری به قلم صفیه سیاسنگ و سپس مصاحبۀ مفصل کامله حبیب با صبور سیاسنگ آغاز شده بود. کامله حبیب در مورد فعالیت‌هایش گفته و از موانع و چالش‎های که سد راهش بودند پرده برداشته است. گاهی از شباهت سرنوشت مان تعجب می‌کنم. از آن‌همه دردهای مشترک دوباره زخم‌هایم سر باز کرده و برای مدتی بر می‌گردم به لاک تنهایی خودم تا دوباره گذشته را زیر رو کرده و زخم‌هایم را ناخنک بزنم. در ادامۀ فصل اول در مورد موسیقی و آوازخوانانی چون ناهید، ساربان، وحید صابری، فیض کاریزی، همایون رازبان و … خواندم. با این قسمت پرت شدم به کابل قدیم، زمانی که کابل ساربان داشت و موسیقی ارزش بود. آن کابل مانند الان نبود. غبطه خوردم از این‌که عطر نسترن‌های خیابان‌های کابل تا عمق شش‌هایم نرفته و نوای دل‌نشین ساربان روحم را نوازش نکرده بود.

فصل دوم- در مورد سینما رادیو و تلویزیون است و با گفته‌های حبیبه عسکر آغاز می‌یابد: زنی که در سه‌صد نمایش‌نامه موفقانه نقش بازی کرده، هنرمندی که صنف درسی را برایش کوچک می‌دید، بانویی که می‌خواست با هنرش زمان حال را به آینده پیوند بزند، اما انگار نخ‌ها گسستند و زمان حال آن زمان هرگز به آیندۀ اکنون پیوند نخورد.

هی حبیبه! می‌بینی آیندۀ کشورت چگونه است؟ خط زمان برای ما برعکس چرخیده و امروز دختران سرزمینت در حسرت همان صنف بیست نفر که تو برای خودت کوچک می‌دیدی، هر روز صبح را به شب می‌رسانند. این فصل با مصاحبه زنان هنرمندی چون عادله ادیم، هما مستمندی، زرغونه آرام، سیما شادان، صابره و دیگران ادامه می‌یابد. هرچه می‌خواندم حسرت زندگی در آن زمان در من شدت می‌گرفت، گاهی هم آرزو می‌کردم کاش زمان در همان جا متوقف می‌شد و این آینده که حالا رسیده، هرگز نمی‌رسید. این را هم می‌دانم که ما شاید تنها مردمان جهان هستیم که حسرت گذشته را می‌خوریم. سوال این جاست: کدام مسیر را اشتباه رفته بودیم تا به جایی که هستیم، رسیدیم؟ چه شد که در قهقرا سقوط کردیم. چرا و چگونه؟

فصل سوم- کشت‌زار سوخته: سر گذشت زنانی که هر کدام در منجلاب غرق می‌شود، یا شاید هم آتشی دامان شان را می‌گیرد، می‌سوزاند و خاکستر می‌سازد. در بارۀ این فصل نمی‌توان چیزی گفت، زیرا بسیار فراتر از گفتن و نوشتن است. باید آن را بار بار خواند و ابعاد سوختن کشت‌زارهای عاطفه را حس کرد.

فصل چهارم- بازتاب ها و گزارش‌های زنده یاد کامله حبیب است، از اتفاقات افغانستان که باز هم چهرۀ دیگری از افغانستان قدیم را به نمایش می‌گذارد.

فصل پنجم- یادنامه و یاداشت‌های صمیمانه بود که توسط صفیه حقوق حسابی، لیلا مستان، صالحه اسدی، آصف معروف، کبیر امیر، برای کامله حبیب و به یاد او نوشته شده بود.

فصل ششم- مؤخره، آویزه‌ها و انعکاس چند عکس و شعر کامله حبیب است.

بعد از اتمام این کتاب رفتم سراغ «سوزن- یادنامۀ هفتاد زن افغانستان»

این کتاب با یاد فرخنده آغاز یافته است. دوباره جسد نیم‌سوختۀ فرخنده در برابر چشمانم جان گرفت. با آنچه از تلویزیون تماشا می‌کردم و همان اضطراب وصف‌ناپذیری که تمام وجودم را گرفته بود، بار دیگر بر دلم سنگینی می‌کند و اندوه سراپایم را می‌فشرد.

رو به مردان ناخوانده پرسیدم: چرا او را کشتند؟ با شادمانی گفتند: “خوب کردند! زن هرزه کوچه‌گرد! قرآن را آتش زد، حقش بود که جسدش هم خوراک شغال‌ها شود به امید خدا”. تصویر نقاشی شدۀ فرخنده بر دیوارهای شاه دوشمشیرۀ کابل در برابر چشمانم زنده شد. باز هم با همین پرسش تکرار شده بود: “مرا کی کشت؟” وقتی این پاراگراف را می‌خواندم “فرخنده فشردۀ تاریخ آتش‌گرفتۀ همه دوشیزگان نامراد این خراب‌آباد است: از تلخی زندگی رابعۀ بلخی تا رونمایی تابوت نادیا انجمن و تباهی انجمن زیر خاک‌ خفته خواهران هروی، زابلی، ارزگانی، تا بدخشانی بامیانی و فاریابی و نادیاهای گذشته و اکنون و آینده” …. به یاد زندگی کوتاه نادیا انجمن افتادم و این‌که سرزمین دخترخور افغانستان چه اشتهای سیری‌ناپذیری در بلعیدن زنان و دختران خودش دارد، انکارناپذیر است. به خود لرزیدم: نکند این بار نوبت من باشد؟ چون آن سرزمین صرف نادیاها را در خودش حل نکرده، زنان معمولی را نیز با اشتهای بیشتر و بی‌رحم‌تر در کام خود فروبرد.

این «سوزن» گاهی واقعاً سوزن شد و قلبم را خلید، گاهی با دنبالۀ نخ بلندش زخم‌هایم را بخیه زد. این کتاب مجموعۀ روایت‌ها، رنج‌ها، لبخندها، شادی‌ها، شکست‌ها، پیروزی‌ها و کارنامۀ سرشار از تلخی و شیرینی هفتاد زن افغانستان است. گاهی قصه‌ها در من، بغض شدند، اندوه گشتند و همچو اشک بر رخسارم فرو ریختند و گاهی مانند ستونی از نور به رویم درخشید و همانند امید در وجودم جوانه زد. انتخاب این دو تا کتاب در کنار هم خیلی خوب بود، و به نوعی این دوتا کتاب مکمل هم

ممکن است تصویر ‏‏۱ نفر‏ و ‏نوشتار‏‏ باشد

همه واکنش‌ها:

۷۴Saboor Siasang، Habiba Dastgeer و ۷۲ نفر