الهی نام تو ما را جواز، مهر تو ما را جهاز، شناخت تو ما را امان، لطف تو ما را عیان.
الهی ضعیفان را پناهی. قاصدان را بر سر راهی. مومنان را گواهی. چه عزیز است آن کس که تو خواهی…
الهی در جلال رحمانی، در کمال سبحانی، نه محتاج زمانی و نه آرزومند مکانی، نه کس به تو ماند و نه به کسی مانی. پیداست که در میان جانی، بلکه جان زنده به چیزی است که تو آنی.
الهی چون در تو نگرم از جمله تاج دارانم و چون در خود نگرم از جمله خاکسارانم خاک بر باد کردم و بر تن خود بیداد کردم و شیطان را شاد
الهی در سر خمار تو دارم و در دل اسرار تو دارم و بر زبان اشعار تو
الهی اگر گویم ستایش و ثنای تو گویم و اگر جویم رضای تو جویم
الهی اگر طاعت بسی ندارم اندر دو جهان جز تو کسی ندارم .
الهی ظاهری داریم بس شوریده و باطنی داریم بخواب غفلت آلوده و دیده ای پر آب گاهی در آتش می سوزیم و گاهی در آب دیده غرق .
الهی هر که تو را شناخت و علم مهر تو افراخت هر چه غیر از تو بود بینداخت.
الهی مرا آن ده که مرا آن به
الهی اگر از دنیا مرا نصیبی است به بیگانگان دادم
واگر از عقبی مرا ذخیره ای است به مومنان دادم
در دنیا مرا یاد تو بس و در عقبی مرا دیدار توبس
الهی ضعیفان را پناهی ؛ قاصدان را بر سر راهی ؛ مومنان را گواهی ؛ چه عزیز است آنکس که تو خواهی!
الهی هر که ترا شناسد ؛ کار او باریک و هر که ترا نشناسد ؛ راه او تاریک .
الهی توانائی ده که در راه نیفتیم و بینائی ده که در چاه نیفتیم .
الهی بر عجز خود آگاهم و بر بیچارگی خود گواهم ؛ خواست خواست توست ؛ من چه خواهم .
الهی از پیش خطر و از پس راهم نیست دستم گیر که جز فضل تو پناهم نیست.
الهی ترسانم از بدی،خود بیامرز مرا به خوبی خود.
الهی بنیاد توحید ما خراب مکن و باغ امید ما بی آب مکن.
الهی هرکس ازآنچه ندارد مفلس است و من از آنچه دارم.
الهی ابوجهل از کعبه می آید و ابراهیم از بتخانه،کار به عنایت بود ،باقی بهانه.
الهی اگر مجرمم، مسلمانم و اگر بد کرده ام پشیمانم.
الهی کدام درد از این بیش باشد که معشوق توانگر بود و عاشق درویش… خواجه عبدالله انصاری
الهی من کیستم که ترا خواهم چون از قسمت خود آگاهم ، از هر چه می پندارم کمترم .
الهی فرمودی که در دنیا بدان چشم که در توانگران می نگرید ، بدرویشان و مسکینان نگرید .
الهی تو کریمی را والاتری که در آخرت بدان چشم که در مطیعان نگری در عاصیان نگری.
الهی دلی ده که در حرص و آز بر ما باز نشود و قناعتی ده که چشم امید ما جز بروی تو باز نشود.
الهی دستم گیر که دست آویز ندارم و عذرم بپذیر که پای گریز ندارم.
الهی تحقیقی ده که از دنیا بیزار شویم و توفیقی ده که در دین استوار شویم .
الهی اگر پرسی حجت نداریم و اگر بسنجی بضاعت نداریم و اگر بسوزی طاقت نداریم .
مائیم همه مسلمان بیمایه و همه از طاعت بی پیرایه و همه محتاج و بی سرمایه الهی چون نیکان را استغفار باید کرد ، نانیکان را چه باید کرد ؟
الهی مبینی و میدانی و برآوردن می توانی .
الهی چون همه آن کنی که می خواهی پس از این بنده مفلس چه می خواهی . الهی آمرزیدن مطیعان چه کار است . کرمی که همه را نرسد چه مقداب است ؟
الهی آفریدی رایگان و روی دادی رایگان . پس بیامرز رایگان که تو خدایی نه بازرگان خواجه عبدالله انصاری
الهی اگر چه بهشت چون چشم و چراغ است
بی دیدار تو درد و داغ است.
دوزخ بیگانه را بنگاه است.
وآشنا را گذرگاه است
وعارفان را نظرگاه است
الهی اگر مرا در دوزخ کنی دعوی دار نیستم،واگر در بهشت کنی بی جمال تو خریدار نیستم.
الهی!
من به حور و قصور ننازم،اگر نفسی باتو پردازم،از آن هزار بهشت سازم. خواجه عبدالله انصاری
الهی چون آتش فراق داشتی با آتش دوزخ چه کار داشتی . الهی روزگاری ترا می جستم خود را می یافتم . اکنون خود را می جویم ترا یافتم.
الهی بر عجز و بیچارگی خود گواهم و از لطف و عنایت تو آگاهم ! خواست خواست تو است من چه خواهم ؟ ( من چه دانم ؟) خواجه عبداللّه انصاری
الهی!خواندی تاخیر کردم.فرمودی،تقصیر کردم.عمر خود بر باد کردم و بر تن خود بیداد کردم.اگر گوییم ثنای تو گوییم.اگر جوییم رضای تو جوییم.
الهی!گفتی کریمم،امید بدان تمام است.تا کرم تو در میان است،نا امیدی حرام است. خواجه عبدالله انصاری
الهی! اگر طاعت بسی ندارم در هر جهان جز تو کسی ندارم.
الهی! تا به تو آشنا شدم از خلق جدا شدم و در هر جهان شیدا شدم نهان بودم پنهان شدم.
الهی! تو دوستان را به دشمنانت مینمایی، درویشان را غم و اندوه دهی، بیمار کنی و خود بیمارستان کنی، درمانده کنی و خود درمان کنی، از خاک آدم کنی و با وی چندان احسان کنی، مجلسش روضه رضوان کنی،
الهی! از پیش خطر و از پس راهم نیست، دستم گیر که جز تو پناهم نیست.
الهی! دستم گیر که دست آویز ندارم و عذرم بپذیر که پای گریز ندارم.
الهی! خود را از همه به تو وابستم، اگر بداری تو را پرستم و اگر نداری خود پرستم نومید مساز بگیر دستم.
الهی! ای دورنظر و ای نیکو حضر و ای نیکوکار نیک منظر، ای دلیل هر برگشته، و ای راهنمای هر سرگشته، ای چاره ساز هر بیچاره و ای آرنده هر آواره، ای جامع هر پراکنده و ای رافع هر افتاده. دست ما گیر ای بخشنده بخشاینده.
الهی! کار آن دارد که با تو کاری دارد. یار آن که دارد چون تو یاری دارد. او که در هر دو جهان تو را دارد هرگز کی تو را بگذارد.
الهی! در سر گریستنی دارم دراز. ندانم از حسرت گریم یا از ناز.
الهی! یاد تو در میان دل و زبان است و مهر تو میان سر وجان.
الهی! یکتای بیهمتایی، قیوم توانایی، بر همه چیز بینایی، در همه حال دانایی، از عیب مصفایی، از شرک مبرایی، اصل هر دوایی، داروی دلهایی،بتو رسد ملک خدایی.
الهی! نام تو ما را جواز، مهر تو ما را جهاز، شناخت تو ما را امان، لطف تو ما را عیان.
الهی! ضعیفان را پناهی. قاصدان را بر سر راهی. مومنان را گواهی. چه عزیز است آن کس که تو خواهی.
الهی! ای خالق بیمدد و ای واحد بیعدد، ای اول بیهدایت و ای آخر بینهایت. ای ظاهر بیصورت و ای باطن بیسیرت، ای حی بیذلت ای بخشنده بیمنت، ای داننده رازها، ای شنونده آوازها، ای بیننده نمازها، ای شناسنده نامها، ای رساننده گامها، ای مطلع بر حقایق، ای مهربان بر خلایق، عذرهای ما بپذیر که تو غنی و ما فقیر و بر عیبهای ما مگیر که تو قوی و ما حقیر، از بنده خطا آید و ذلت و از تو عطا آید و رحمت.
الهی! ای کامکاری که دل دوستان در کنف توحید توست و ای که جان بندگان در صف تقدیر تو است، ای قهاری که کس را به تو حیلت نیست، ای جباری که گردن کشان را با تو روی مقاومت نیست، ای کریمی که بندگان را غیر از تو دست آویز نیست. نگاه دار تا پریشان نشویم و در راه آر تا سرگردان نشویم.دریا لطیف.
الهی! بر هر که داغ محبت خود نهادی، خرمن وجودش را به باد نیستی در دادی.
الهی! همه آتش ها بی محبت تو سرد است و همه نعمتها بی لطف تو درد است.
الهی! مخلصان به محبت تو می نازند و عاشقان به سوی تو می تازند. کار ایشان تو بسز که دیگران نسازند، ایشان را تو نواز که دیگران ننوازند.
الهی! محبت تو گلی است محنت و بلا خار آن، آن کدام دل است که نیست گرفتار آن.
الهی! از هر دو جهان محبت تو گزیدم و جامه بلا بریدم و پرده عافیت دریدم.
یارب ز شراب عشق سرمستم کن وز عشق خودت نیست کن و هستم کن
از هرچه بجز عشق خودت تهی دستم کن یکباره به بند عشق پا بستم کن
الهی! چون در تو نگرم از جمله تاجدارانم و تاج بر سر و چون در خودم نگرم از جمله خاکسارانم و خاک بر سر.
الهی! مرا دل بهر تو در کار است وگرنه با دل چکار است، آخر چراغ مرده را چه مقدار است؟
الهی! تا به تو آشنا شدم از خلق جدا شدم، در دو جهان شیدا شدم، نهان بودم و پیدا شدم.
نی از تو حیات جاودان می خواهم نی عیش و تنعم جهان می خواهم
نی کام دل و راحت جان می خواهم هر چیز رضای توست آن می خواهم
الهی! اگر مستم و اگر دیوانه ام از مقیمان این آستانه ام، آشنایی با خود ده که از کاینات بیگانه ام.
الهی! در سر خمار تو داریم. در دل اسرار تو داریم و به زبان اشعار تو داریم. اگر گوییم ثنای تو گوییم و اگر جوییم رضای تو جوییم.
الهی! بر عجز خود آگاهم و بر بیچارگی خود گواهم، خواست خواست توست. من چه خواهم؟
گر درد دهد بما و گر راحت دوست از دوست هر آن چیز که آید نیکوست
ما را نبود نظر به خوبی و بدی مقصود رضای او خشنودی اوست
الهی! اگر خامم پخته ام کن و اگر پخته ام سوخته ام کن.
الهی! دلی ده که شوق طاعت افزون کند و توفیق طاعتی ده که به بهشت رهنون کند.
الهی! نفسی ده که حلقه بندگی تو گوش کند و جانی ده که زهر حکمت تو نوش کند.
الهی! دانایی ده که در راه نیفتیم و بینایی ده که در چاه نیفتیم.
الهی! دیده ده که جز تماشای ربوبیت نه بیند و دلی ده که غیر از مهر عبودیت تو.
الهی! پایی ده که با آن کوی مهر تو پوییم و زبانی ده که با آن شکر آلای تو گوییم.
الهی! در آتش حسرت آویختیم چون پروانه در چراغ، نه جان رنج دیده نه دل آلم داغ.
الهی! در سر آب دارم، در دل آتش، در باطن ناز دارم، در باطن خواهش در دریایی نشستم که آن را اکران نیست، به جان من دردیست که آن را درمان نیست. دیده من بر چیزی آید که وصف آن به زبان نیست.
الهی! ای کریمی که بخشنده عطایی و ای حکیمی که پوشنده خطایی و ای احدی که در ذات و صفات بی همتایی و ای خالقی که راهنمایی و ای قادری که خدایی را سزایی، به ذات لایزال خود و به صفات با کمال خود و به عزت جلال خود و به عظمت جمال خود که جان ما را صافی خود ده، دل ما را هوای خود ده، چشم ما را ضیاء خود ده و ما را آن ده که آن به.
یا رب تو مرا انابتی روزی کن شایسته خویش طاعتی روزی کن
زان پیش که فارغ شوم از کار جان اندر دو جهان فراغتی روزی کن
الهی! ای بیننده نمازها، ای پذیرنده نیازها، ای داننده رازها و ای شنونده آوازها، ای مطلع بر حقایق و ای مهربان بر خلایق. عذرهای ما بپذیر که تو غنی و ما فقیر، عیب های ما مگیر که تو قوی و ما حقیر. اگر بگیری بر ما حجت نداریم و اگر بسوزی طاقت ندارم، از بنده خطا آید و ذلت و از تو عطا آید و رحمت.
الهی! به حق آنکه تو را هیچ حاجت نیست رحمت کن بر آنکه او را هیچ حجت نیست.
الهی! در دل ما جز محبت مکار و بر این جانها جز الطاف و مرحمت مدار و بر این کشت ها جز باران رحمت مبار.
الهی! تو بر رحمت خود و من بر حاجت خویش، تو توانگری و من درویش.
یارب زکرم به حال من رحمت کن بر این دل ناتوان من رحمت کن
در سینه دردمند من راحت نه بر دیده اشکبار من رحمت کن
الهی! گل بهشت در چشم عارفان خار است و جوینده تو را با بهشت چه کار است؟
الهی! اگر بهشت چشم و چراغ است بی دیدار تو درد و داغ است.
الهی! بهشت بی دیدار تو زندان است و زندانی به زندان برون نه کار کریمان است.
الهی! اگر به دوزخ فرستی دعوی دار نیستم و اگر به بهشت فرمایی بی جمال تو خریدار نیستم. مطلوب ما بر آر که جز وصال تو طلبکار نیستم.
روز محشر عاشقان را با قیامت کار نیست کار عاشق جز تماشای وصال یار نیست
از سرکویش اگر سوی بهشتم می برند پای ننهم که در آنجا وعده دیدار نیست
الهی! تو ما را جاهل خواندی از جاهل جز خطا چه آید؟ تو ما را ضعیف خواندی از ضعیف جز خطا چه آید؟
الهی! تو ما را برگرفتی و کسی نگفت که بر دار. اکنون که برگرفتی وا مگذار و در سایه لطف و عنایت خود میدار. الهی! عارف تو را به نور تو می داند و از شعاع وجود عبارت نمی تواند، موحد تو را به نور قرب شناسد و در آتش می سوزد ، مسکین او که تو را به صنایع شناخت درویش او که تو را به دلایل جست از صنایع آن باید جست که از آن گنجد و از دلایل آن باید خواست که از آن زیبد.
الهی! دانی چه شادم، نه آن که به خویشتن به تو افتادم، تو خواستی من نخواستم، دولت بر بالین دیدم چون از خواب برخاستم.
الهی! چون من کیست که این کار را سزیدم، اینم بس محبت تو را ارزیدم.
الهی! از آن خوان که بهر پاکان نهادی نصیب من بینوا کو، اگر نعمتت جز بطاعت نباشد پس آن را بیع خوانند لطف و عطا کو؟ اگر در بها مزد خواهی ندارم و اگر بی بها بهی بخش ما کو؟ اگر از سگان تو ام استخوانی و اگر از کسان تو مرحبا کو؟
الهی! یک دل پر درد دارم و یک جان پر زجر، خداوندا این بیچاره را چه تدبیر، بار خدایا در ماندم از تو لیکن درماندم در تو، اگر غایب باشم گویی کجایی و چون به درگاه آیم در را نگشایی.
الهی! هرکس را آتش در دل است و این بیچاره آتش بر جان، از آن است که هرکس را سروسامانی است و این درویش را نه سر و نه سامان.
الهی! موجود نفس های جوانمردانی، حاضر ذاکرانی، از نزدیک نشانت می دهند و برتر از آنی و از دورت می پندارند نزدیکتر از جانی.