بخت واران نوشته : نذیر ظفر

zafarnazir

یار از پیشـــــم گریزان بود و است

روز من شــــام پریشان بود و است

روی طالع ام چــــــو دید رمال گفت

بخت تو در شام هجران  بود و است

 

فالــــــــــــبین و کف شـــنا سان دغا

از قدیم کذاب و شیطان بود و است

با رقیـــــــــــب هر چند مدارا میکنم

با من او دست و گریان بود و است

روز گار از کوشش مـــن خوب نشد

با غم و با غصه یکسان بود و است

شیخ گـــــــــــفت والله خـــیر الرازقین

راست گفت رزق اش فراوان بود است