سالها است در نبود یار عادت کرده ام
چون مریض دربسترِ بیمارعادت کرده ام
خنده ازلب میگریزد،بی سبب نیست زانکه من
با سیل اشک وگریه های زار عادت کرده ام
تخیل میکنم هر دم ،در آغوش وطن باشم
حسرتا در حسرت دیدار عادت کرده ام
خاک پاک میهنم چولانگه درنده هاست
با یورش گرگ و نالۀ کفتار عادت کرده ام
به قوم دزدلعین گفتن،به نفرت ازشررافگن
نه چندان کم ،که من،بسیار عادت کرده ام
سخن برمن نگوهرگز،زفردوس خیالی ات
نترسم از جهنم ،چون به نارعادت کرده ام
مسعود حداد