هر روز مردمــــان مرا زار میکشند
گاهی به خانه گاهی به بازار میکشند
امواج خون شده وطــــــنم از پلیدیان
در پیش چشم حضرت دادار میکشند
یارب چه حکمتیست به قتل و قتال ما
مســــــلم نما به شیوه ِ کفار میکشند
از هر قتال و جور دریغی نمیکنند
تکبیر گــــــفته با همه آزار میکشند
آذان از منـــارهِ مسجد رسد بگوش
در بین مسجد آنهمه دیندار میکشند
دیوانه گــــان بیخود و مزدور اجنبی
فر مان گرفته اند و وطندار میکشند
با ریش و با عمـــامه تذویرو با ریا
جایی بروز و جایی شب تار میکشند
آنان که قول دوســـــتی طالبان دهند
ما را به پشــت پرده اسرار میکشند
ترسم ز مرگ نیست دریغم بود ظفر
ما را دو پیسه طالب اشرار میکشند