غبار چشم دل گردد دل آزار
بکن آیینه را صیقل ز زنگار
صفای دل نگه را روشناییست
ندارد ارزشی چند پیچ دستار
سخن همچون صدف مام معانیست
شگوفد غنچه سان در شاخ گلزار
اگر مرغ تفکر پر فشاند
فراز آید بروی چرخ دوار
اگر خواهی روی بر بام گردون
به پای دیگران بیجاست رفتار
شود یک بیضه یک مرغ سبکبال
شگافم بیضه را پیداست اسرار
به قندیل هنر رخشنده گردد
فضای کاخ میهن در شب تار
بجوشیم هم وطن باهم درین بوم
شود بوم از درون خانه ناچار
گیاه هرزه باید چید از باغ
توان گیرد نهال آرد بر و بار
ریا دامیست پای خفته بندد
زدین قمچین کشد بر چور ابزار
محقق یاوه گوی و هرزه پوی است
نمک پاشد به زخم قلب افگار
فراز آید ز پستی بر سکویی
در آن صورت که باشد خ…بردار
وطن چون کوره ی آتشفشان است
گریبانش بدست شوم اشرار
بیا فرخاری چون شیرازه بندیم
میان مردم پاشیده افکار