غــــیــرت : اســـتــاد – یـــوســـــف کـــهـــزاد

استاد کهزاد

غیرت بیجای مایک لحظه مژگان وانکرد

از الف تا یای ما را مردم فرزانه سوخت

انچه ما کردیم باخود هیچ نا بینا نکرد

خانه آبادما از دست صاحب خانه سوخت

به چه امیدی در این میخانه سر بالاکنیم

نغمه در تار رباب و باده در پیمانه سوخت

دیگر از جور وستم کهزاد ! جای شکوه نیست

قلب مارا کودک بی نان بی کاشانه سوخت